نقد کتاب وضع بشری هانا آرنت
کتاب وضع بشری هانا آرنت در سال 1958 یک بازنگری فلسفی پرشور در مورد اهداف انسان بودن بود. مهارت های تفسیری آرنت در بحث های خود درباره نوع زندگی هایی که باید انجام دهیم و مشارکت سیاسی که باید برای آنها تلاش کنیم ، در نمایشی درخشان از آنچه تفسیر سطح بالا می تواند برای تفکر انتقادی بدست آورد ، برجسته می شود. متفکران خوب تفسیر با توانایی آنها در روشن کردن معانی ، زیر سوال بردن تعاریف پذیرفته شده و ارائه تعاریف خوب و واضح که به سایر مهارتهای تفکر انتقادی آنها اجازه می دهد استدلالها را عمیق تر و فراتر از بیشتر کنند ، مشخص می شوند.
کتاب وضع بشری
با مقاله نقد کتاب وضع بشری هانا آرنت با بامدادی ها همراه باشید.
از بسیاری جهات ، وضعیت انسان همه چیز در مورد تعاریف است. هدف آرنت این است که برای مشارکت سیاسی و مشارکت فعال در جامعه به عنوان بالاترین اهداف زندگی بشر بحث کند. و برای این منظور او هدف خود را برای تعیین سلسله مراتبی از شیوه های زندگی “vita activa” یا زندگی فعال قرار می دهد.
کتاب وضع بشری در مورد تمایز بین فعالیت های مختلف ما در زیر گروه های “کار” ، “کار” و “عمل” است – که آرنت با دقت هر یک از آنها را به عنوان سطح متفاوتی از تعامل فعال با جهان تعریف می کند. پیروی از واضح و دقیق بیان کردن معنای هر کلمه ، انکار استدلال وی در مورد زندگی “عمل” به عنوان عالی ترین هدف انسانی دشوار می شود.
دوم آیا کتاب وضع بشری “متن انتقادی” است؟
با توجه به این زمینه ، وضعیت انسانی چه می شود؟ به نظر می رسد در اولین خواندن متن هیچ ارتباطی با عملکرد نقد ندارد. اما بگذارید از نزدیک بخوانیم ، و سعی می کنیم از آنچه برخی مفسران با طعنه “حسادت پولیس” آرنت نامیده اند عبور کنیم (ریچارد وولین ، کودکان هایدگر ، 2001) و ببینیم آیا می توانیم از پتانسیل مهم این متن استفاده کنیم.
بیایید یادآوری کنیم که گرچه این کتاب “شرایط انسانی” نامیده می شود ، اما خود آرنت آن را Vita Activa نامید و آن را اولین قسمت از تجزیه و تحلیل وضعیت انسان دانست که همچنین شامل زندگی ذهن ، با سه وجهی آن است. تقسیم به تفکر ، اراده و قضاوت.
کتاب وضع بشری روایتی درباره “عصر مدرن” و تغییر شکل سه بعد vita activa – کار ، کار و عمل – در مدرنیته به ما ارائه می دهد. عصر مدرن به نوبه خود به دوره ای تقسیم می شود که از ظهور شک دکارتی و عصر تولید تا قرن نوزدهم گسترش می یابد ، در آن زمان اتوماسیون به طور فزاینده ای فرایندهای زندگی را به دست می گیرد و ظرفیت انسان برای از بین بردن زندگی روی زمین از طریق سلاح های هسته ای ، مرکز جامعه شوند.
هانا آرنت از این دوره اخیر به عنوان “عصر ما” یاد می کند. این دوره بندی خشن با برخی “واژگونی های هستی شناختی” تعریف می شود: در مرحله اول ما پیروزی هوم فابر (مردان به عنوان سازنده چیزها) بر سیاست و عمل را داریم: ، اعتماد به نفس او در ابزار و بهره وری سازنده اشیا مصنوعی. اعتماد او به دامنه همه جانبه از مقوله اهداف-هدف ، اعتقاد او به اینكه هر مسئله ای قابل حل است و انگیزه های انسانی به اصل سودمندی تقلیل می یابد. حاکمیت او ، که همه چیز را مادی می داند … “
شیفت دوم با ظهور آزمایشگاه های حیوانات همراه است. آرنت می نویسد: “این برگشت دوم از سلسله مراتب ، در درون vita activa به تدریج و به طرز چشمگیری نسبت به تغییر معقول در تدبر و عمل به طور کلی یا از جهت معکوس عمل و جعل به طور خاص اتفاق افتاد. قبل از اوج گیری کار ، انحرافات و تغییرات خاصی از ذهنیت سنتی هومو فابر پیش آمد که مشخصه عصر مدرن بود … آنچه ذهنیت هوم فابر را تغییر داد ، موقعیت اصلی مفهوم فرایند در مدرنیته بود … “(کتاب وضع بشری ، 307) با این جابجایی زندگی به بالاترین خیر تبدیل شد؛ نه زندگی خوب bios politikos یا زندگی تأملی که از نظر یونانیان ، فقط خدایان مناسب بودند ، بلکه در عوض زندگی و رزق و روزی آن یک بعد مقدس داشت. با وجود سکولاریزاسیون در عصر مدرن و علیرغم انحطاط مسیحیت ، اعتقاد به “مقدس بودن زندگی” باقی مانده است (اگرچه در این مرحله متن با خود متناقض است و من توضیحات آرنت را خیلی واضح نمی دانم ، ر.ک. کتاب وضع بشری ، 318- 321.)
کتاب وضع بشری
بازنده در همه این تغییرات سلسله مراتبی هستی شناختی ، جنبه سوم فعالیت حیاتی است – یعنی عمل ، عملکرد اعمال و گفتن کلماتی که از طریق آنها زندگی بشر به تفکیک دیده می شود. “با گفتار و کردار ، ما خود را وارد دنیای انسان می کنیم ، و این وارد کردن مانند تولد دوم است ، که در آن ما واقعیت برهنه ظاهر فیزیکی اصلی خود را تأیید می کنیم و بر عهده می گیریم.” ( کتاب وضع بشری ، 176-77) اقدام کردن به معنای حرکت دادن چیزی است. این باید آغاز شود و آغاز آن چیز جدیدی را آغاز می کند که “نمی توان انتظار داشت از هر آنچه که قبلاً اتفاق افتاده باشد ، شخصیت غیر منتظره حیرت انگیز در همه آغازها و در همه ریشه ها ذاتی است.” (کتاب وضع بشری ، 178- آیا در اینجا پژواک والتر بنیامین را می شنوید؟)
در حالی که گفتار و عمل به اندازه تنفس و نیازهای بدن برای وضعیت انسان ضروری است ، فقط از طریق گفتار و عمل است که “فضایی از ظاهر” ایجاد می شود که در آن انسان نشان می دهد که کیست – افشای “چه کسی” از طریق گفتار و عمل.
(در اینجا توجه داشته باشید: آیا نظرات آرنت اساسی است یا عملکردی – آیا ما “کسی” هستیم قبل از اینکه عمل کنیم؟) این “فضای ظاهر” از طریق “شبکه ای از روایت ها” از قصه ها ، خاطرات و داستان های گذشته ، حال و آینده تشکیل می شود. سهم اصلی و اصلی آرنت به عنوان یک فیلسوف سیاسی پیوند هستی شناختی است که وی بین “فضای ظواهر” و حوزه سیاسی برقرار می کند.
این فضا همیشه وجود ندارد – “… هر جا كه مردان به شیوه گفتار و عمل دور هم جمع شوند ، بوجود می آید ، بنابراین قبل و قبل از همه تشكیلات رسمی قلمرو عمومی و انواع مختلف حكومت ، یعنی انواع مختلف اشکالي که مي توان قلمرو عمومي را در آن سازمان داد. ” (HC ، 199. تأکید من) مدرنیته با تقلیل انسانها به آزمایشگاههای حیوانات ، که هیچ علاقه ای به دنیا ندارند بلکه فقط به حفظ روند زندگی خود علاقه دارند ، این فضای ظاهر را تهدید می کند.
III نقد آرنتيان در عصر مدرن
اکنون می توانیم چهره ژانوس انتقاد آرنت از عصر مدرن را ببینیم: یک طرف. این سنت با سنت مارکسیستی انتقاد از بیگانگی هومو فابر از محصولات کار او و همچنین کار دستان اوست. و همچنین انتقادی از عدم علاقه آزمایشگاه های حیوانات به دنیای امور انسانی و بیگانگی از امور سیاسی.
از طرف دیگر ، آرنت معتقد به هستی شناسی فعالیتهای انسانی مدیون اندیشه یونان است و طبق آن عمل (پراتئین) و تأمل (تئوریا) بالاترین فعالیتهای بشری است و در شرایط مدرنیته که “اجتماعی” پیروز سیاسی است.
این انتقاد از مدرنیته بیشتر با سنت بدبینانه Kulturkritik از نیچه تا مارکیز دو ساد ، از بودلر تا هایدگر مشترک است تا کانت ، هگل و سنت نظریه انتقادی (گرچه دیالکتیک روشنگری نیز این لحظات را دارد). اگر چنین است ، پس چرا از شلدون وولین تا یورگن هابرماس ، از اتین بالیبار تا جولی کریستوا و مخالفان اروپای شرقی ، مانند آدام میشیک ، آرنت به عنوان نظریه پرداز انتقادی سیاست مدرن و به عنوان یک دموکرات رادیکال خوانده شده ؟
ابتدا بگذارید توجه داشته باشم که مفهوم عمل آرنت که عمل و گفتار را بهم می پیوندد – کارها و سخنان – نه تنها در فلسفه سیاسی بلکه در فلسفه به همین ترتیب راهگشا است. فقط ویتگنشتاین گفتار – و نه زبان – را به اشتراک می گذارد که کلمات و کردارها را با هم در کار خود درباره “دستور زبان اشکال زندگی” به اشتراک می گذارد.
آرنت تمایزی بین زبان و گفتار قائل نیست ، زیرا او در این مورد متمرکز شده است که “چگونه کارها را با کلمات انجام دهیم” ، همانطور که جین آستین و جان سرل بعداً این بعد از گفتار را نام خواهند برد. Hers یک مفهوم تعاملی یا ارتباطی از عمل است تا جایی که گفتار و کردار همیشه خود را در حضور دیگران نشان می دهند – یا برای استفاده از محل تا حدودی پیچیده تر ، که گاهی او به آن متوسل می شود “گفتار و کردار به دیگران احتیاج دارند که باید به آنها ظاهر شوند.” همه “ظاهر برای دیگری است.”
در فصل 4 مدرنیسم اکراه هانا آرنت (1996 ؛ چاپ مجدد 2003) ، “گفتگو با مارتین هایدگر. من هستی شناسی Arendt of The Condition of Humanity ، من ریشه هایدگری این تز ها را توضیح می دهم ، اما همچنین اینکه چگونه آرنت آنها را به طور بنیادی تبدیل می کند. این تبدیل مفهوم هایدگر از میتین ، به یکی از “فعل و کلمات با دیگران بودن” عواقب اساسی برای تکامل نظریه انتقادی یورگن هابرماس دارد.
تأثیر مفاهیم عمل و حوزه عمومی آرنت در صفحات نخست Strukturwandel der Öffentlichkeit (تحول ساختاری حوزه عمومی ؛ آلمان 1962 ؛ انگلیسی 1991) مشهود است اما از نظر تئوری تعامل ارتباطی از اهمیت کمتری برخوردارند. بر خلاف هابرماس ، آرنت ابزار فلسفه تحلیلی زبان قرن 20 را در اختیار ندارد و از مفهوم بیش از حد سنگین “روایت” برای توضیح چگونگی گفتار و عمل استفاده می کند. با این وجود ، تعامل ارتباطی از نظر آرنت وجود دارد مفهوم عمل – همانطور که هابرماس در مقاله خود ، “مفهوم ارتباطات هانا آرنت از قدرت” اذعان می کند. (1977)
کتاب وضع بشری
من بر این نکته تأکید می کنم هم برای کشف برخی از آهنگهایی که اغلب آنها بیش از حد پوشیده شده اند و هم اینکه آثار آرنت را به تئوری انتقادی مکتب فرانکفورت مرتبط می کنند. مهمتر از همه ، مفهوم واحدی از عملی اجتماعی است که از مارکس تا لوکاچ تا هورکهایمر تسلط دارد و هدف آن توضیح روند تکامل تاریخی بشر است ، کار ، کار و عمل را به هم می ریزد.
در حالی که هابرماس و همچنین آکسل هونت سعی کرده اند منطقی سازی عقل ابزاری و کار در شرایط مدرنیته را از کنش ارتباطی جدا کنند ، در مورد رابطه کار و کار کمتر گفته شده است. آرنت خود به صراحت مارکس را در این زمینه خطاب کرد. او در فصل دوم کتاب وضع بشری می نویسد ، “در این فصل ، کارل مارکس مورد انتقاد قرار خواهد گرفت.”
(کتاب وضع بشری ، 79) انتقاد آرنت چیزی جز ضد مارکسیستی نیست. کاملاً برعکس ، او نشان می دهد که الگوی فعالیت انسانی حاکم بر انتقاد مارکس از بیگانگی کار نیست بلکه کار است.
در حالی که نیروی کار ، چه خودکار باشد و چه نباشد ، فرایندی ناشناس است که نمی تواند فردیت تولید کننده را مجسم کند ، بنابراین او را از فعالیت خود بیگانه می کند ، این فقط محصول و فعالیت کار است که فردیت سازنده را مجسم و تحمل می کند. آرنت نظریه بیگانگی مارکس را رد نمی کند اما آنچه نشان می دهد این است که این تئوری فقط در صورت فرض مدل دیگری قابل فهم است.
من این مدل کار را “شبه زیبایی شناختی” ، به معنای شکل گیری aisthetos – حواس در کلمات شیلر نامگذاری می کنم. فقط محصول کار – اعم از موسیقی یا معماری ، هنر یا طراحی – دارای علامت فردی سازنده است. در حالی که محصولات کار اشیا an ناشناسی هستند که در فرآیند تولید مثل زندگی مصرف می شوند.
بگذارید در این مورد مکث کنیم: آیا نوعی هستی شناسی ماتریالیستی در کار آرنت وجود دارد که بتوانیم آن را به عنوان انتقادی از گردش بلعنده و مصرف کننده کالاهای زندگی خود بخوانیم؟ هستی شناسی مادی گرایانه “ذهن آگاهی” ممکن است سرعت شما در تحسین ملیله قرون وسطایی ، یک کوزه باستانی یا گوش دادن به یک قطعه موسیقی با دقت کم شود؟ و ارزش حیاتی این “آموزش حواس ما” (همانطور که شیلر یا ویلیام موریس آرزو داشتند) چیست؟ یا این همه فرومایگی بورژوازی است؟
چهارم آرنت و کرامت و تراژدی سیاسی
مطمئناً ، در استقبال از آرنت که اکنون صدها جلد در بسیاری از زبانها را شامل می شود ، نه پیامدهای تمایز بین کار و کار و نه تبدیل عمل آرنت به عمل ارتباطی هابرماسی مسلط نیستند. در عوض ، بازیابی آرنت از شرافت و تراژدی سیاسی و نظریه او درباره حوزه عمومی در خط مقدم بوده است.
این جنبه های تفکر وی بیشتر در “کتاب توتالیتاریسم” وجود دارد که تنها 7 سال قبل از شورای عالی انقلاب اسلامی و در سایر آثار مانند “درباره انقلاب” (1963) ، “درباره خشونت” (1969) و “بحران های جمهوری” (1972) پیش از این بود. این تأکید بر شأن سیاسی می تواند به توضیح موقعیتهای عجیب و غریب در صفحات اول کتاب وضع بشری مانند “فضای سایه دار خانوار” و “نور حوزه عمومی” کمک کند (کتاب وضع بشری ، 38).
تعریف نامفهوم او از جامعه – Gesellschaft – “بعنوان امکان عمل” (کتاب وضع بشری ، 40) – که به نظر گوش ما شبیه اکسی مورون است! آیا ما در اینجا با تحقیر حوزه خصوصی ، خانوار و کار زنان روبرو هستیم؟ بسیاری از ما این جنبه های کار آرنت را از منظر فمینیستی مورد بازجویی قرار داده ایم. (ر.ک: بونی هونیگ ، ویراستار تفاسیر فمینیستی هانا آرنت ، 1995)
انتقاد آرنت از امور اجتماعی مدیون تفاوت سنتی در جامعه شناسی آلمان بین Gemeinschaft و Gesellschaft است. “اجتماعی” حوزه ای ناشناخته است که تحت تأثیر رفتار و نه عمل ، در آن افراد با یکدیگر به عنوان تولید کننده و مصرف کننده ، ساکنان شهرهای گمنام و نه همسایه و شهروند و غیره ارتباط برقرار می کنند. من معتقدم که این نظریه اجتماعی مدرنیته به طور جدی معیوب است .
آرنت نظریه ای درباره اقتصاد مدرن ندارد – که فقط “خانه داری عمومی” نیست. دولت و دستگاه های اداری آن – آنچه فوکو آن را حکومتی می نامد – در شورای عالی امنیت ملی ناپدید می شوند و هیچ قانونی در این مورد وجود ندارد.
پیش از آنكه نظریه مدرنیته آرنت را به طور كلی رد كنیم ، بگذارید معمای هرمنوتیكی را كه سازش HC با بقیه كارهای او برای ما ایجاد می كند ، تصدیق كنیم: چگونه می توان تئوری مدرنیته در کتاب وضع بشری را با درخشش تشخیص چند بعدی سازگار كرد؟ از تحولات دولت ، دستگاههای اداری و قانون آن در منشأ توتالیتاریسم ، که فقط 7 سال قبل تشکیل شده است؟
آرنت اولین اندیشمندی نخواهد بود که متفکرهای وی یا روش آن با گفته های تجربی و تاریخی ماهوی او در تضاد باشد. (در اینجا به ماکس وبر فکر کنید که نوشته های روش شناختی وی با نظریه عقلانیت مدرن او کاملاً دشوار است.)
بازیابی حیثیت و تراژدی سیاسی از میان ویرانه های توتالیتاریسم قرن بیستم تاج دستاوردهای آرنت است. بدون شک این بازیابی امری دو گانه است: در کار آرنت کولتورپسیسمیسم زیادی وجود دارد اما همچنین به توانایی بشر برای شروع دوباره و آغاز کار غیرمنتظره نیز ایمان زیادی دارد. وی با دوست خود والتر بنیامین این عقیده را داشت که تاریخ باید به عنوان یک داستان از نقطه نظر افراد مغلوب و شکست خورده گفته شود ، زیرا چنین شکست هایی هنوز در زبان و حافظه اثری باقی می گذارد.
در حالی که کسانی که بدنبال سنگهای محکم می گردند تا در دریایی از غم و اندوه و آشفتگی سیاسی چرخان بایستند ، ممکن است بگویند آرنت در بهترین حالت فقط یک عاشقانه و یا در بدترین حالت یک تصمیم گیرنده اشمیتیه است ، که معتقد است برخی از توانایی های اسطوره ای برای عمل ، جهان را فدیه می دهد ، من می بینم که او در حال انجام کار دیگری است:
یعنی بازیابی تنظیمات از دست رفته رویدادها و معانی از جمله بازگرداندن بخشهایی درخشان از امیدها و آرزوهای بشری ، همان راهی که “مروارید” (der Perlentaucher) به سطح می آورد از دریا آن مرواریدهای پوشیده از خزه و بقایای فراموشی. (نگاه کنید به مقاله او ، “والتر بنیامین” ، در مردان در زمانهای تاریک ، 1968) من این روش آرنت را برای “تاریخ نگاری پاره پاره” نامیده ام و به همین دلیل است که فکر می کنم او خود را “داستان گو” نامید – نه داستان ، بلکه بیشتر حکایت از داستان های کرامت و بدبختی انسان ، تراژدی و پیروزی است.
این امر نیز آرنت را با آدورنو ، بدبختی او ، که بسیار دوستش نداشت ، متحد می کند: همانطور که آدورنو می تواند دسته های دیالکتیک را در اختیار داشته باشد تا آنها را به رقص وادارد به گونه ای که پس از هگل هیچ کس نتواند ، و درست مانند مفهوم آدورنو از تفسیر “به همان اندازه که مفهوم وبر از” انواع ایده آل “غیرقابل اصلاح است – همانطور که هانت در جلسه قبلی اظهار داشت (نقد 13/2) – آرنت نیز درگیر یک تاریخ نگاری پراکنده است که نه نظریه اجتماعی است و نه تاریخ مناسب.
این تلاش برای بازیابی از معنای فراموش شده کلمات و مفاهیم آن رگه هایی از وقایع انسانی و کنش های انسانی است که منجر به مصائب و همچنین پیروزی ها شده است. این گواهی بر شغل نظریه پرداز سیاسی است که وی درگیر “قدرت رستگاری روایت” می شود. این یک شکل غیر معمول انتقاد است که می تواند هر سه بعد ذکر شده در ابتدای این مقاله مختصر را با هم متحد کند.
پایان مقاله نقد کتاب وضع بشری
منبع سایت مداد
بیشتر بخوانید:
بهترین کتاب های ویلیام فاکنر|بهترین کتاب های کافکا|بهترین کتاب های ادبیات سوئد|بهترین کتاب های ادبیات ترکیه|کتاب عقاید یک دلقک|بهترین فیلم های ورنر هرتزوگ|بهترین فیلم های جسیکا آلبا|بهترین فیلم های الیزابت اولسن|بهترین فیلم های ایزابلا روسلینی|بهترین فیلم های کریستوفر نولان|بهترین فیلم های برگمان