فیلم سریر خون کوروساوا را در کنار اقتباس جوئلکوئن و با اختلاف کمی به نسبت مکبث ۲۰۱۵ (کورزل) بعنوان بهترین اقتباس از تراژدی ماندگار و تکاندهنده مکبث میدانم. نسخه کوروساوا با برخی شباهت و تفاوتها به نسبت سایر نسخهها ازاین نمایشنامه، هنوز هم جز مهمترین و تماشاییترین آثار خالقش محسوب میشود.
فیلم سریر خون از همان اُپنینگ کوبندهاش در تلاش است تا کششی در خور و قابل توجه در مخاطب ایجاد کرده و او را تا به انتها همراه خود سازد: از اصوات وهمناکی که در همان ابتدا برتصاویر مینشینند (که تا به انتها منبعناشناسی داشته) و محتوایی تلخ و البته همسو با کلیت اثر را تداعی میکنند گرفته تا تصویر سازی ناب کوروساوا از جنگلی بنام تارعنکبوت و میزانسنهایی دیدنی که از کاربلدی خالقش خبر میدهند:
با مقاله نقد فیلم سریر خون با بامدادی ها همراه باشید.
نقد فیلم سریر خون
همچون وجود مه غلیظ و سنگین و آسمانی ابری و باران زا و وزش بادهای شدید و البته (واشیزو) و همراهش که گویی در این محیط خوفناک اسیر گشته و راه را گم کرده اند و مدام دور خود میچرخند (سکانسی را به یاد آورید که شخصیتهای مذکور بر خلاف توانایی نظامی و تجربه بالای خود ، گویی نمیتوانند راه درست را پیدا کنند و ساعتها در جنگل حیرانند) تا مواجهآنها با یکی از ارواح جنگل و تضادی که میان خشمگینی آنها و خونسردی و اعتماد بنفسِ روح پیشگو برقرار میشود و…
جملگی مخاطب را وارد فضایی وهمناک کرده که تماما با روح کلی اثر مرتبط است و به همین دلیل کارکردی بالاتر از تصویرسازی عادی و دکوراتیو داشته و میتوان عبارت فضاسازی را بدان نسبت داد.
چرا که مکبث تماما در مورد شخصیتی است مبارز و درستکار که جاهطلبی و وسوسه شیطانی و به طبع عدم تشخیص راه درست از نادرست ، به مرور موضع پروتاگونیستی اش را به آنتاگونیستی تغییر داده و اساسا این سقوط از مرحله آدمیزادی به شیطانی است که تراژدی میآفریند. تراژدی که هم خودِ واشیزو را به ورطه نابودی میکشاند و هم تعدادی از بیگناهان اطرافش را.
پس به طبع میبایست در تصویر نیز با اثری سرد و وهمناک طرف باشیم که به درستی این سقوط را برایمان بسازد. جدا از المانهایی که پیشتر و در بخش اوپنینگ بدانها اشاره شد ، خود این سیاه و سفید بودن اثر نیز به القای فضای سرد و مخوفش یاری میرساند. همین که چشم مخاطب در سراسر اثر با هیچ رنگی برخورد نمیکند و به طبع فقدان گرمای آن را احساس میکند، خود از امتیازهای بصری اثر مذکور است.
جدا از این موارد نگاه کنید به نامگذاری هوشمندانه کوروساوا در انتخاب نام جنگل و قلعه مورد نظر که هردوی آنها در (تارعنکبوت) مشترکند! تارعنکبوتی که آشکارا برای مخاطب بشکلی ناخودآگاه ، تله و محبوس شدن و شکار بودن را تداعی میکند.
گویی فرمانده واشیزو با تمام توان و سابقه نظامی و اعتمادی که از سمت فرمانده ارشد داشته ، در نهایت همچون طعمهای است که میبایست دنیا را وداع گوید و نمیتواند از لذایذ آن بهره مند گردد.(فقدان فرزند هم دقیقا در همین راستا برایش درنظر گرفته شده است) ، چرا که افسار زندگی را به وسوسه و نوعی جاهطلبی پوچ سپرده و به مرور کنترل از دستانش خارج میشود.
همانطور که درابتدای متن نیز اشاره شد اقتباس کوروساوا از تراژدی مکبث دارای شباهت و تفاوتهایی با دیگر اقتباسهاست . بعنوان مثال در ابتدای کار همچون نسخه جوئل کوئن خبری از سکانس مبارزه واشیزو با شورشیان نیست. تصمیمی که میتوان آنرا به نوعی نگاه رادیکال و پرهیز کننده از قهرمانسازی مرسوم درنظر گرفت(برخلاف نسخه ۲۰۱۵ که با اختصاص سکانسی اکشن مجهز به تکنیک اسلوموشن و فستموشن درتلاش بود از همان ابتدا متفاوت بودن و شاید امروزی بودنش را اعلام کند)
نقد فیلم سریر خون
موضع فیلمساز و به طبع جایگیری و زاویه دوربینش نیز خود گواه مهمی بر این مدعاست. دوربین صرفا ناظر حوادث است و عمدتا سوژهاصلی را در لانگ شات و با آیلول پیش چشم مخاطب قرار میدهد و تا جای ممکن از نماهای بسته و یا زوایایی همچون لوانگل و های انگل ، میپرهیزد(جدا از سکانس سخنرانی پایانی واشیزو و اعتماد بنفس کاذبی که وجودش را فراگرفته و دوربین لوانگل میشود) تا از هرگونه سمپاتی و قهرمانسازی جلو گیری کند.
در بحثِ موضع خالق و زاویه دوربین معتقدم که نسخه کوئن نگاه حقیرانهتری به سوژهاش دارد: در آنجا به وفور با هایانگل یا اُورهدهایی همراه بودیم که همواره موضع ضعف و ناتوانی سوژه را القا میکردند. حال آنکه گویی کوروساوا به اندازه کوئن به نسبت سوژه بیرحم نیست.
همچنین در اثر فیلم سریر خون کوروساوا جای جادوگران شرور را ارواح جنگلی گرفتهاند. تغییر ماهیتی که به طبع موجب شده ، آن شرارت و خباثت دیگر نسخهها از بین رفته و صرفا شاهد صفتِ پیشگویی آنها در مورد آینده بشر باشیم.
همچنین جنسیت از مونث به مذکر تغییر یافته و حضور پیرمردی که ایفاگر نقش یکی از ارواح است نیز ناخودآگاه از سیاهی و تلخی این مورد میکاهد(قیاس کنید با جادوگر کج و معوج و کابوسوار نسخه کوئن که هم فیزیک و لحن گفتارش و همچنین حضور ناگهانیاش در اثر، وجههای ترسناک به اثر میبخشید)
لحظهای که سرانجام واشیزو پس از کشمکشی درونی تن به زمزمههای فریبنده همسرش داده و با به قتل رساندن فرمانده ارشد، نقطهعطف روایت را رقم میزند نیز مثلا (برخلاف نسخه کورزل) در تصویر نیامده و نحوه انجام قتل را نمیبینیم. کوروساوا پس از کشمکشی درونی و بیرونی ، واشیزو را رهسپار این عمل ننگین نموده و با پرهیز از نمایش آن به سکانسی بسنده میکند که نیزه خونین را بعنوان عامل این حرکت مشاهده میکنیم.
این دست تصمیمها و مقوله وفادار بودن تمام یا نصفه و نیمه به منبع اقتباس از آن مواردی است که به دلخواه خالق دستخوش تغییر شده و به قطعیت نمیتوان در مورد مثبت یا منفی بودن آن بحث کرد.
چرا که بعنوان مثال در برخی نسخهها شاهد به تصویر کشیدن این نقطهعطف با جزییات هستیم و دربرخی همچون سریر خون خیر.
نمیتوان از اقتباسی از مکبث نوشت و اشارهای به همسرِ آنتاگونیست (یا همان لیدیمکبث) نکرد. معتقدم اگرچه میزان اهمیتِ نقش همسر واشیزو در اثر کوروساوا بشدت بالاست اما ایفای نقشش و مجالی که کوروساوا به وی داده ، ابدا به پای نمونههای متاخر نمیرسد. لیدی مکبثهای کورزل و کوئن به مراتب فرصت بیشتری برای خودنمایی و درخشش داشته و از بگو مگو هایشان با آنتاگونیست تا دکوپاژی با اتکا به نماهای بستهتر و نمایش فرجامی تکاندهنده تر ، به نسبت نسخه کوروساوا ماندگارترند.
هرچند اینجا نیز با همسری طرفیم که رباتوار دیالوگ گفته و هیچ حس انسانی در چهره و کلامش هویدا نیست و در میزانسنهای ابتدایی و میانی نیز کاملا هوشمندانه در قابها جای میگیرد(از آنجا که در این مقاطع، موضعی مخالف با همسر دارد پس در برخی نماها پشت به هم و درجهتی مخالف به نسبت او در قاب حاضر میشود) اما در مجوع در قیاس با نمونههای مذکور رنگ میبازد.
نقد فیلم سریر خون
در دقایق انتهایی فیلم سریر خون نیز اگرچه بر خلاف نمونههای متاخر، نبردی تن به تن را شاهد نیستیم و واشیزو به دست یاران خودی از پای در میآید(با آن میزانسن خوفناک و تلاش و دست و پا زدن واشیزو برای رهایی از سیلِ تیرهای پرتاب شده که سرنوشت محتومش را عملیاتی میکنند تا در نهایت سوژه نیمهجان در لانگ شات به جلوی سپاهیان برسد و با فاصلهای معنادار از آنها جان دهد) اما کوروساوا با چند نمای pov از واشیزو التهاب را به اوج میرساند.
منظور همان pov هایی است که در آنها شاهد سپاهِ درختپوش هستیم و ترکیب آنها با مه غلیظ و شاخ و برگهایی که مدام به حرکت در میآیند چنان نمای وهمناک و جذابی را خلق میکنند که به راحتی میتوانیم ادعا کنیم نمونه مشابهاش در نسخه کوئن ، در قیاس با آن بازندهای بیش نیست.
فیلم سریر خون با سکانسی از قبرستان آغاز و با سکانسی مشابه پایان میپذیرد تا باردیگر بر پوچی و بیثمری این روزگار تاکید کند. نماهایی از جمجمه سربازهای دفن شده در قبرستانی سوت و کور به همراه همان صدایی از منبع ناشناس که (بر مرگ و آرزوهایی که محقق نشدهاند خبر میدهند)، با یکدیگر ترکیب شده تا آغاز وپایان اثر نیز تماما همراستا با شخصیتی با ابهت اما گمراه و سقوط کرده و ناکام ، به یاری فرم اثر آمده و به این مهم منجر شود که سریر خون نیز همچون دیگر ساختههای ماندگار هنرهفتم با پایان یافتنش، تازه کار خود را مخاطب آغاز کند.
پایان مقاله نقد فیلم سریر خون
بیشتر بخوانید:
فیلم ژنرال | معرفی سبک موسیقی بوسا نووا | نقد فیلم مخمل آبی | معرفی دستگاهها و ردیف های موسیقی ایرانی | آلفرد هیچکاک | نقد فیلم My Neighbor Totoro – فیلم همسایه من توتورو | نقد و بررسی بازی Beat Saber | فیلم دزد دوچرخه | مکتب نئو اکسپرسیونیسم: تاریخ ، ویژگی ها و آثار هنری | فیلم اگه میتونی منو بگیر | نقد انیمیشن The Croods: A New Age | انیمیشن خانواده کرودها : عصر جدید | نقد فیلم قهرمان اصغر فرهادی | سرگیجه ای در جهان مدرن | نقد فیلم پدرخوانده 1 | The Godfather | عزیمتی به عظمت هنر هفتم