باب فاسی
باب فاسی ، متولد ۲۳ ژوئن ۱۹۲۷ شیکاگو نام کامل رابرت لوئیس تحصیل در رشته ی بازیگری سال ۱۹۴۷ حضور در باله نمایش سال ۱۹۴۲ کار در برادوی از سال ۱۹۵۰ قرارداد مترو گلدوین مایر سال ۱۹۵۳ عنوان بازیگر فیلم از سال ۱۹۶۸ بار برنده جایزهی تونی جایزهی آکادمی بریتانیا اسکار بهترین کارگردانی برای برندهی (اسکار تلویزیونی) برای فیلم liza with az در سال ۱۹۷۳ .
مرگ بر اثر حمله ی قلبی در ۲۳ سپتامبر ۱۹۸۷ واشنگتن باب فاسی پنج فیلم غریب منحصر به فردش، از مهم ترین فیلم سازان سینمای مدرن آمریکاست. شاید برای نخستین بار، ژان لوک گدار در فیلم زن زن است ۱۹۶۱ به شکلی از او ستایش کرد: آنا کارینا ژان پل حرف می زند ناگهان حرف هایش به آنونس فیلم ها شباهت می یابد: از باب جادوی بازی اش در نقش مار در شازده کوچولوی استنلی چنان بود که منتقدان را وادار به ستایش کرد:
بیشتر بخوانید: بهترین کتاب های ادبیات یونان
«این آدم پس هر کاری برمی آید!» او به عنوان عنصر خلاق موزیکالهای برادوی، به محض ورود سینما کوشید میان سینمای مدرنی که آن همه دوست می داشت و ژانر موزیکال که عملاً از آن برخاسته بود، پیوندی ماندگار برقرار کند. نتیجه ی این هم آمیزی، آثاری «ضدژانر» است که قالبهای شناخته شده را می شکند و مفاهیم و مضامین سینمای مضمحل کلاسیک را که در اواسط دهه ی شصت کارایی خود را از دست داده بود، در جهتی مخالف اهداف تعیین شده ی پیشین به کار می گیرد.
فیلم های باب فاسی – خلاف سنت جاری سینمای موزیکال – از روایت سرراست و پایان خوش می گریزد و رویکرد ارتجاعی سطحی نگر این ژانر را به کلی کنار می گذارد. اگر بخواهیم به زبان امروزی سخن بگوییم و مسیری را که باب فاسی سه دهه ی پیش طی کرد در آثار شاخص امروز بجوییم، به فیلمی غافلگیر کننده خواهیم رسید:
رقصنده در تاریکی (لارس فن تریه ، ۲۰۰۰ با ذهنیت گرایی از ملودرام، لحن تراژیک و خودآگاهی آشکارش در برهم زدن فرمولهای رایج قالب موزیکال و تبدیل آنها به ضد خود، دقیقاً معادلی امروزی برای فیلمهای باب فاسی ایجاد می کند: آثاری که سیاست، نمایش، و حدیث نفس را در ترکیبی نامأنوس و بهت آور گرد آورده است.
نخستین فیلم باب فاسی یعنی چریتی شیرین، نسخهی موزیکال شبهای کابیریای فلینی است. مهم ترین ویژگی کار او، تلاش برای تطبیق فضای نئورئالیستی فیلم فلینی با فضای به شدت پرداخته و سرشار از رنگ و موسیقی آثار موزیکال است. او به رغم حضورش در کارهای استنلی دانن به عنوان «کورنو گرافر»، نخستین فیلمش را به سمتی می برد که انتظارش نمی رود.
بیشتر بخوانید: کتاب بیگانه اثر آلبرکامو
در فیلم باب فاسی ، نه از عشق پایدار اثری هست، نه از نوستالژی؛ نه فرجام خوش و نه حتی از شور آفرینی جاری در حرکات دسته جمعی که پوشانندهی معایب داستانی است. برای نمونه، داستان وست ساید به رغم کشاندن فرهنگ اجتماعی موزیکالهای برادوی به سمت سینمای آمریکا، هنوز دارد از الگوی غم نامه های کلاسیک (پایانهای شکسپیری، شخصیت های معصوم و قربانی…) استفاده می کند و به تعبیری، هنوز از عنصر «معاصر بودن» عاری است. الگوی روایی فیلم باب فاسی، ساده تر و در عین حال عمیق تر است.
زن مطرود خوش قلبی که می پندارد عشق آرمانی خود را یافته است، حقیقت تلخ زندگی اش را می فهمد؛ اما رؤیاپردازی و خوش بینی اش را از دست نمی دهد. این شخصیت در فیلمهای دیگر باب فاسی (کاباره و ستارهی ۸۰ ) نیز وجود دارد و نشانهی امید به زندگی، در عین هم آغوشی با تراژدی است، از این منظر، فیلم جدا از تأثیر شاهکار فلینی، رگه هایی از جهان بینی ملودرامهای دههی شصت گدار (گذران زندگی، زن زن است و زن شوهردار) را بروز می دهد.
با این تفاوت که هنوز نشان «موزیکال» را بر پیشانی دارد و به همین دلیل تلاش می کند تا در فیلمهای بعدی، خود را از جایگاه اجتماعی این صفت جدا کند. مقایسهی تلقی باب فاسی با تفکر حاکم بر موزیکالهای منحط و مشهور دهه ی شصت (آوای موسیقی و بانوی زیبای من) نشان می دهد که سبک سینمایی او تا چه اندازه از فضای هالیوود فاصله داشت. او در نخستین فیلم خود، از شرلی مکلین طوری استفاده می کند که ما را به یاد جولیتا ماسینا بیندازد.
اما همچنان که او هنوز تا رسیدن به شیوهی کارگردانی خاص خود فاصله دارد، فیلم حتی برای لحظه ای فلینی و کابیرپایش را از خاطر ببرد.
احیای ژانرهای سنتی در آغاز دههی هفتاد بی اعتنا به دستاوردهای سینمای مدرن، امکان پذیر نبود. دو فیلم برتر «اسکار» سال ۱۹۷۲ – یعنی پدرخوانده و کاباره – در دو ژانر موزیکال و گنگستری ساخته شده اند؛ اما کمترین وابستگی را به مراجع کلاسیک خود دارند.
بیشتر بخوانید: کتاب های آلبر کامو
اگر فرم اپرایی پدرخوانده، بیشتر شبیه یوزپلنگ و روکو و برادرانش است تا مثلاً سزار کوچک یا دشمن مردم، باب فاسی مسیر تازه ای در پیش می گیرد و شکلی از ملودرام ناتورالیستی را بر بستری سیاسی پیش می برد. شاید موقع دیدار این فیلم هم به یاد نفرین شدگان ويسكونتي بيفتيم (و البته برای یادآوری بهانه های خوبی داریم: ظهور فاشیسم و فساد جاری در تار و پودش).. اما در این موزیکال ریشخندآمیز با آن درونمایهی اندوه بار و منطقی اش ـ «زندگی یک کاباره است» ـ تنها با تأثیر مدرنیستها روبه رو نیستیم.
در فاصله ی دو قطعه (یا به اصطلاح موزیکالی اش number )ی آغازین و پایانی، ملودرامی متضاد با هنجارهای موزیکال در جریان است. زوج بی قواره ی مایکل یورک/ لایزا مینه لی، با هیچ معیاری نمی توانند سرنوشت خوشایندی را رقم بزنند و «خانوادهی خوشبخت» هالیوودی را شکل دهند.
سالی (مین هلی) نوع پیشرفتهی همان شخصیتی است که در چریتی شیرین شاهد آن بودیم و تفاوت در سوی دیگر ماجراست. مایکل بورک هم، نمونهی روشنفکری است که میان پرداختن به شغل های پست و جستجوی فضایی بهتر در اوایل تسلط فاشیسم بر آلمان، راه دوم را برمی گزیند و در می یابد که قطع شدن پیوندش با کاباره/ جهان سلطه گر، تنها راه حفظ اعتبارش است.
نوزاد این زوج ناجور که ثمرهی پیوند نمایش های عامه پسند و تمایل به دموکراسی است (و می توان آن را «آزادی» نام نهاد)، عملا با ظهور فاشیسم و به واسطه ی رؤیاهای بی پایان سالی برای کسب شهرت از بین می رود و کاباره جهان سرشار از جهل و جور و فساد فیلم، شکل طبیعی خود را که غرق شدن هرچه بیشتر در ظواهر خویش است، بازمی یابد.
برش نمایش های پرزرق و برق با «ادب» شدن مخالفان توسط نازیها یا حذف بعضی از نقاط اوج داستان (مثل پرهیز از نمایش مستقیم کتک خوردن مایکل یورک از نازیها و نابودی بچه، پاسخ مثبت ماریزا برانسن در مورد ازدواج و…) نشان می دهد که شیوهی کارگردانی باب فاسی در قیاس با فیلم اولش، نتیجهی بهتری داده است. کورنوگرافی، فیلم برداری و تدوین در کنار اغراق یکدست در نمایشگری پرجلوه ای که بر کل فیلم مسئولی است، کاباره را به اثری در خور توجه بدل ساخته است.
بیشتر بخوانید: بهترین کتاب های ادبیات مصر
با ساختن بیوگرافی شجاعانه، مهاجم و ساختار شکن لنی ( ۱۹۷۴ )، نام باب فاسی را بیش از همیشه به خاطر سپردیم. دیگر از سنتهای رایج موزیکال خبری نبود و در عوض، با فیلمی سیاه و سفید و غافلگیرکننده مواجه بودیم که با استفاده از هم آمیزی الگوی روایی همشهری کین، سبک آزاد سینمای زیرزمینی و مستند نمایی قابل ردیابی در فیلمهای خبری، در کنار استفاده از کمپوزیسیونهایی غیر معمول و بازیهایی هماهنگ، تجربه ای کمتر قابل تکرار را به سینمای آمریکا اضافه کرد.
فرم مصاحبه، تکه تکه کردن داستان و استفاده از شگردهای تدوینی فیلم سازان موج نو، به اضافهی بازیهای قدرتمندانهی داستین هافمن و والری پرین (بهترین بازیگر جشنواره ی کن برای همین فیلم) نشان می دهد که باب فاسی به راهی تازه گام نهاده است. جزئیات فوق العاده ای در فیلم وجود دارد که با یک بار تماشای آن، شاید به طور کامل درک نشود. مثلا استفاده از نماهای درشت و قطع های فراوان در اوایل نمایش های موفق لنی بروس در مقایسه با آخرین نمایش او که به تمامی در نمایی دور و بدون برش می گذرد یا سبک نورپردازی، چهره پردازی و قاب بندی فیلم در صحنههای گفت و گو، فصل تصادف و حتی نماهای ضدنور یا کلوزآپ های واقع گرایانه از نمایاشگران، لنی را به سطح اثری تأثیر گذار و فوق العاده رسانده است.
نکته ای که لنی را از دیگر بیوگرافی های افشاگرانهی سالهای بعد نیز متمایز می سازد، نگاه منطقی و موضع گیری هوشمندانه ی فیلم ساز در بر خورد با پدیده های فرهنگی – اجتماعی جامعهی آمریکاست. لنی بروس از نگاه باب فاسی ، نه یک اسطوره است و نه انسانی مطرود. جملهی کلیدی راوی – کارگردان – در آغاز فیلم نشان می دهد که لتی بروس، تنها یک دهه از تحولات فرهنگی جامعهی آمریکا جلوتر است.
بر همین اساس می شود این تعبیر را به شکلی دیگر دربارهی خود باب فاسی نیز به کار برد؛ با این تفاوت که او به گواه لتی و فیلم بعدی ثابت می کند که هنوز هم از بیشتر فیلم سازان آمریکایی سه دهه ی اخیر پیشرو تر به نظر می آید. All that in برای من جایگاهی فراتر از یک فیلم دارد.
بیشتر بخوانید: بهترین کتاب های ادبیات هند
حتی این نکته که فیلم «هشت و نیم سینمای موزیکال» محسوب می شود و همچنان تأثیرات همشهری کین را در سبک روایت خود نشان می دهد با اینکه در اغلب نماهای خود به آثار گدار ارجاع می دهد هم، چارهی کار نیست. اگر لنی را یک اثر پیشرو در قالبی زندگی نامه ای بدانیم، این فیلم صاحب بهترین پژواکهای اتوبیو گرافیک در تاریخ سینمای آمریکاست شاید هیچ فیلم ساز دیگری تا این حد به مفهوم حدیث نفس نزدیک نشده و در گیری خود را با نوع حرفه و آرزوهای دور و درازش، با این وضوح و قدرت منعکس نکرده باشد
(از این جهت، باب فاسی را باز می توان با فدریکو فلینی مقایسه کرد). این فیلم، کلاس کاملی است از ریتم، فیلم نامه ی شخصیت محور، ترکیب رؤیا با واقعیت، کورنوگرافی، فیلم برداری (کار جوزپه روتونو، فیلم بردار آثار فلینی و ویسکونتی)، تدوین و سبک کارگردانی منحصر به فرد باب فاسی روی شایدر و جسیکا لنگ در نقش مخلوق ایده آل او، همان نقش و تأثیری را دارند که مارچلو ماسترویانی و کلادیا کاردیناله در هست و نیم.
چیزی که از نوجوانی تاکنون این فیلم را در نظرم جاودان کرده، نگاه اصیل و فرم بصری دقیق فیلم در پرداختن به مفهوم مرگ است. جو (روی شایدر) در یکی از نماهای فیلم تلاش می کند پیرزنی محتضر را با مرگ آشتی دهد. انسان گرایی او که در ترکیبی از عطوفت و نقد شامل تمامی آدمهای پیرامون – از جمله خودش – می شود، در دقایق آخر زندگی، تنها به محبت به عنوان واپسین پناهگاه رجوع میکند و فیلمی را که همواره می خواسته بسازد، در ذهنش بازسازی می کند. All that jazz به یک معنا مرور سینمای موزیکال از دریچه ی ذهن شخصیت اصلی فیلم نیز هست و چند قطعه از number های متأثر از آثار برکلی را نیز می توان در آنها تشخیص داد.
اما اصل موضوع، جای دیگری است. فیلم با نگاهی شور آفرین و سرمست، گویی از زبان آدمی که جام زندگی را تا ته نوشیده است. بی هراس و واهمه از مرگ حرف می زند و شخصیت اصلی اش پس از اجرای ترانهی جاودانی «خداحافظ زندگی، خداحافظ خوشبختی، سلام تنهایی» به دیدار محبوب جاودانی اش می شتابد و تدوین بی رحمانه ی این نما با کشیدن زیب محفظه ای که جسد جو در آن قرار دارد، ما را از خیال پردازی بیرون می آورد:
بیشتر بخوانید: بهترین کتاب های ادبیات ایتالیا
جو بر اثر بیماری قلبی و پیش از آنکه بتواند فیلم محبوبش را بسازد، می میرد و باب فاسی ، کمی پیش از اجرای صحنهای نمایش کاباره پر اثر ایست قلبی، به نظر می رسد که فیلم ساز در نمایش حدیث نفس، مرزهای سینما را پشت سر گذاشته باشد. نمی خواهم با اشاره به فیلم متوسط ستارهی ۸۰ براساس بیوگرافی دوروتی استرائن (ستاره ی زیبایی آمریکا و مدل مشهور نشریات) که تقلید نه چندان جالبی از سبک موفق باب فاسی در لنی است، خود و خوانندگان را بیازارم.
ترجیح می دهم All that jazz را وصیت نامه ی هنری او بینگارم و او را با فصل پایانی همین فیلم به خاطر بسپارم، باب فاسی بسیار کمتر از آنچه شایسته است، در ایران شناسانده شده و این نوشته، تنها متنی برای باز خوانی و یادآوری اهمیت اوست. او دست کم با دو فیلم، چیزی را به دست آورد که بسیاری از کارگردانان، سالها در پی آن به هر دری می زنند؛ چیزی که در عین سادگی.
بیشتر بخوانید: بهترین رمان های ادبیات انگلیس
دشوار ترین است: سبک شخصی…
پایان مقاله باب فاسی