فیلم بایسیکل ران / نسیم همیشه مصلوب فیلم بایسیکل ران (محسن مخملباف – ۱۳۶۸ )
فیلم بایسیکل ران : می شود سخت نگرفت و ظاهر فیلم بایسیکل ران را مدنظر قرار داد و گفت فیلم بایسیکل ران فیلم اجتماعی مهم و پرپیامی است. فیلمی انسانی، جسورانه با موضوعی بکر، و خلاص. می شود همچون توریستهای خارجی که در برخورد با آثار شرقی – مثلاً موسیقی ـ دل و دین از دست می دهند و دچار خلسه می شوند، فریب ظواهر شرقی را خورد. می شود در لابیرنت موضوع های متعدد و «مهم» و پرپیام فیلم بایسیکل ران اسیر شد و دست و پا زد.
می شود در دفاع از سینمای سیاسی و متعهد داد سخن داد و سینمای اعلامیه و شعار را ستود و به جای برخورد با سینما ـ و به شکل و ساخت اثر، به حرف و موضوع پرداخت و مضامین اجتماعی آن را با صدای بلند به رخ کشید و فریاد زد چگونه می توان با این فیلم بایسیکل ران ـ و فیلم هایی از این دست – مخالفت کرد، فیلم بایسیکل ران فیلم سیاسی است.
بیشتر بخوانید: فیلم کسانی که آرزو دارند من بمیرم
و به این شیوه، راه بحث و تفکر را سد کرد. میشود به جای بررسی اثر، به صاحب اثر پرداخت و از سادگی و بی پیرایه زیستن فیلمساز حرف زد و جسارتش را تحسین کرد و شور و شوقش را، از تحولات مدامش گفت «خانه تکانی فیلم چه می شود! می شود فیلم بایسیکل ران جدی نگرفت وجود ظاهر ادعایش، برخورد جدی راحت گذشت. شود نعل و میخ زد، تعارف کرد حسن چند عیب شمرد خود خلاص کرد.
می شود… اما اگر قرار است روراست باشیم خودمان شما اگر قرار است ظاهر ننگریم، مرعوب نشویم در فضایی سالم بی غرض بدون شیفتگی، بدون هو هورا بیاموزیم بیاموزانیم، اگر قرار است در نقد و تحلیل، شوخی تعارف نداشته باشیم به اثر بپردازیم از ورای آن به صاحب اثر، اگر است دوستانه اما رک جدی، برخورد اندیشه ها را دامن بزنیم و نه برخورد را اگر…
به باور من، فیلم بایسیکل ران ، چه در حرف و پیام و چه در فرم پرمدعا به ظاهر بزرگی است و غلط انداز، اما سطحی و عوام فیلم بایسیکل ران برخلاف ادعایش، نه فیلم اجتماعی سیاسی عمیقی است و نه مدافع انسان محروم و مظلوم. دفاعش از انسان رنج دیده و از ارزش های انسانی پاکی معصومیت کودکان و دنیایشان، دفاعش از انقلاب محرومان و انگیزه هایشان، دفاعی در سطح و شعار است، چراکه بدون دوست داشتن انسان، نمی توان از انسان محروم و از آمالش پشتیبانی کرد.
و به دلال به پول پرستی ها و و زشتی ها، حمله ای شعاری و خام اندیش است و چراکه با اغراق و اگراندیسمان کردن و ندیدن یا ضعیف نمایاندن و زیبایی ها، نمی توان با تباهی ها حقارتها نبرد کرد، فقط می شود نومید شد و بس. در واقع «رادیکالیسم» فیلم بایسیکل ران ، با این نوع نگاه به انسان و به شرایط زیستیش، کاذب و میان فیلم بایسیکل ران از «مفاهیم عمیق» بسیاری – چه فردی و چه اجتماعی داد سخن می دهد:
از انسان، عرفان، از مسیح شدن انسان و مصلوب شدنش، از دنیای زیبا راست کودکی، از دنیای پررنگ نیرنگ دلالها، شرط بندها سرمایه داران، از پزشکان و بیمارستانها و دنیای پزشکی، از اقتصاد، از پول، از بیکاری، از اشتغال، از انقلاب افغانستان، از انسان و از خودبیگانگیش، از امید و خوشبختی، از دور باطل، از مرگ، از واقعیت، از نمایش و از سینما.
اما این همه «مفاهیم» ارائه شده در فیلم بایسیکل ران ، جز ملغمه ای از ادراکات سطحی و مغشوش نیست که از مرحله درک حسی فراتر نمی روند. این عدم شناخت ها و خامیها نیز به شکلی پرزرق و برق و پرهیاهو اما بدون انسجام و منطق درونی ارائه شده و این همه هیاهو فقط از دور خوش است و در لانگ شات.
بیشتر بخوانید: فیلم گزارش فرانسوی
در کلوزآپ، چیزی نیست جز ادا، ادعا و شعار. سینمای فیلم بایسیکل ران نه هنر است و نه حتی تجارت، سینمای روشنفکرنما و حرافی است و شلوغ که بیش تر به میکروفن می ماند تا به سینما. اگر سینما، هنر نبود و فقط فن بود و وظیفه ای در ارتباط برقرار کردن – از طریق تصاویر متحرک – با تماشاگر و حسش نداشت و اعلامیه بود و گفتارهای رادیویی یا حداکثر فتورمان باصدا، باز فیلم بایسیکل ران فیلم خوبی نبود و بیانیه ای سطحی بود و شتاب زده که از همه مسائل جهان هستی می گفت و در واقع هیچ نمی گفت.
از مسائل کوچک و کم اهمیت تر فیلم آغاز کنیم و بعد برسیم به حرف اصلی. ۱ . عنوان فیلم بایسیکل ران ـ و نه دوچرخه سوار – نگارنده را به فکر انداخت که مقصود فیلمساز از این عنوان فرنگی چیست؟ بایسیکل، دوچرخه است و گویا بایسیکل ران در زبان پاکستانی یا افغانی می شود دوچرخه سوار.
خب عنوان فیلم بایسیکل ران روی فیلم، احتمالا برای این است که بگوید فیلم ایرانی نیست و در ایران هم نمی گذرد. مگر نمی شود «دوچرخه سوار» باشد و قصه هم در ایران اتفاق نیفتد؟ شاید مقصود دیگری هم، پشت این عنوان پنهان باشد. در زبان انگلیسی، Bi به معنای دو، حیات و شیوه زندگی است و cycle به معنای دایره، چرخ، دور و Run به معنای دویدن، روان بودن و… .
پس فیلم بایسیکل ران با این تعبير مثلاً می شود «دویدن دایره زندگی» یا «زیستن در دور بی پایان» یا دور باطل. ترسم از این است که نکند فیلمساز اسیر چنین فرم گرایی روشنفکرانه ای شده و دست به چنین جناس بیهوده ای زده باشد.
اگر منتقد در بررسی اثری چنین کند، قیاس کند، جناس بیابد، اثر بخش بخش سازد، برای حرکت جزء کل اثر است پدیده بهتر بشناسد. این تجزیه برای تحلیل پدیده است روش اصول هر پدیده شناسی. اما «هنرمند» در این جا فیلمساز نمی تواند اثرش را چنین بخش بخش تجزیه شده ارائه دهد ده ها مسئله جداجدا در کنار هم قرار دهد بدون رعایت قاعده هر کدام ارتباط منطقی درونی شان هم که در این صورت، انسجام کلیت اثر هم می پاشد اثر مونتاژی می شود اپیزودی؛ بدون شکل اپیزودیک.
بیشتر بخوانید: فیلم بابادوک
عنوان بندی فیلم هم با عبارت انگلیسی she is dieing امضای «نسیم بایسیکل ران» زیر آن آغاز می شود. خودم گفتم این که دیگر تلاشی برای ساختن هیچ جناسی نیست، فقط یک اشتباه کوچک است از سر بی دقتی، die در زبان انگلیسی، جز «مردن» به معنای «قالب گرفتن» و… است dieing زمان استمراری فعل دوم است نه فعل البته صرف نظر از این اشتباه، ممکن است نظر فیلمساز بر این بوده که در این جا هم پزشک ها هم نظام پزشکی را دست بیندازد ـ که در جاهای دیگر فیلم نیز هست که طنز جا نیفتاده ارزانی است.
امضای «نسیم فیلم بایسیکل ران » پای ورقهای که نوشته، همسرش دارد می میرد، هیچ منطقی ـ نه با منطق زندگی، نه منطق نمایشی اثر ـ نمی خواند. فقط برخورد سرسری به مسئله است. تعهد پزشکی برای بستری کردن و حتی عمل جراحی بیمار از سوی اقوام درجه اول، هیچ ربطی به این ورقه گویا این ورقه این امضا، هیچ کارکردی ندارد، جز کارکردی نمایشی برای عنوان بندی فیلم، که نه نوآوری بلکه فرم گرایی ابتدایی است و بیش تر به شوخی می ماند تا جدی.
۳ برخورد فیلم بایسیکل ران به قضیه پزشک ها و بیمارستان نیز برخوردی خام و انتقام جویانه است و نه طنزی انتقادی و گزنده. دکتری که ورقه بستری نقره ـ زن نسیم را در عنوان بندی به او می دهد، همان است که تلاش می کند.
بماند که این تلاش هم بیش تر نمایشی است تا اقدامی جدی. دکتر چلاقی که وارد اتاق نقره می شود و سرم را به زمین می اندازد و لنگان می رود، و پول دوستی صندوقدار بیمارستان، همه نشان از دید افراطی بدبینانه فیلمساز به دنیای پزشکی است که اشکالات را تعمیم می دهد و فقط در سطح می ماند. نکته دیگر اینکه این پزشکان متعلق به گدام جامعه اند؟ آیا در کشور خیالی «مجاور افغانستان» هم این چنین اند؟
۴ نگاه به دنیای شرط بندها و سرمایه دارها نیز نگاهی سطحی و بی تجربه است. هر دو سرمایه دار رقیب، آدم هایی درشت و چاقند با ماشین های بزرگ، این تیپ سازی از سرمایه داران و شرط بندها به سبک فیلمفارسی است. گویا خوشبختانه تا این جا تنه فیلمساز ما به تنه آنها نخورده و حتی آنها را درست ندیده و بدبختانه نمی شناسد، سرمایه داران، به خصوص آنهایی که مورد بحث این فیلم بایسیکل ران هستند و چنین راحت اوضاع اقتصادی را بالا و پایین می کنند، بسیاری را آلت دست خود قرار می دهند و با ابر قدرتها ارتباط دارند، جلوی چاق شدن خود را با رژیم های مخصوصی می گیرند و حتماً در ماشین های بزرگ یا بنز هم نمی نشینند.
بیشتر بخوانید: فیلم راندرز
خودشان هم در صحنه درگیری شرکت نمی کنند، برخلاف سرمایه دار دوم – روی باخت نسیم شرط بسته. نوع نمایش دادن آنها هم فیلمفارسی است. در صحنه ای در شرطبند درشت هیکل رقیب در مسابقه موتورسواری – به سبک مسابقات اروپایی – در کنار هم بلندگو به دست و لبخند به لب مشغول تشويق و شرط بندی اند، کاپهای جوایز هم جلوی شان است. سرمایه دارانی که خودشان هم مسابقه را گزارش می کنند، هم تشویق و هم جایزه می دهند!
فیلمساز که سعی در ارائه مفاهیم اقتصادی دارد، به «تقسیم کار» عنایتی ندارد، باز برای نشان دادن آنها، مبادا ما متوجه نشویم که این ها سرمایه دار هستند، یک نمای درشت از چلچراغ خانه و بعد یک نمای درشت از تی وی گیم و باز یک نمای درشت از آکواریوم می گیرد.
(هندوانه فروش عروسی خوبان و خانه و ماشینش را به یاد که بیاورید.) عجب اعتمادی به درک تماشاگرا فیلمفارسی را از در بیرون می کنند، از پنجره داخل می شود. چه می شود کرد، گویا این ها الگوهای قابل قبول و شناخته شده ای برای تماشاگران ما است؟ می رسیم به قطب مخالف سرمایه داران. تماشاگران «سیرک افغانستان» که جمعی کارگر تهیدست افغانی اند و همه کارگر ساختمانی، این نظاره گران از منطق عادی تماشاگر سیرک بری هستند و هیچ نقشی در آن ندارند.
همه منفعلانه «بازی» را فقط تماشا می کنند و با وجود فقر و بیکاری، مشتری دایمی باقلافروش، لبوفروش، آش فروش، جگرکی و سیرابی فروش، پیراهن فروش، سلمانی و خیل عظیم عرضه کنندگان اجناس بنجل اند. عرضه کنندگان در این جا از تقاضاکنندگان پیشی گرفته اند و معلوم نیست چگونه باقلافروش یا لبوفروش، چلوکباب فروش می شود. چه کسانی چلوکباب می خرند؟ کارگران بیکار آواره؟
بیشتر بخوانید: فیلم شیرینی شانس
نرخ دستمزد همین کارگران از پنجاه در ابتدا به ۴۵۰ می رسد، شاید به دلیل قانون عرضه و تقاضا، شاید تورم، شاید هم از آنجایی که کارگران به سیرک جلب شده اند و کار نمی کنند، مدام دستمزدشان بالا می رود، اعتراض کارگران، یک بار به معاون فرمانداری که «ما کار می خواهیم» و یک بار هم مارش انقلابی نمایشی ترتیب می دهند، دلیل بهتری است؟
و حتماً سرمایه داران از «ترس» کارگران، اشتغال کاذب ایجاد می کنند و آنها را وامی دارند که بیابانی را بکنند و احتمالاً بعداً دوباره پر کنند؟ و برای همین کار هم به آنها دستمزد بالاتر می دهند؛ به این می گویند درک قانونمندی اقتصاد سرمایه داری و بیکاری و بحران! اقتصاددانانی که این مفاهیم و قوانین را ارائه کردند، از پدیده های مورد بحث، شناخت هم داشتند.
درک از «انقلاب» نیز دستکمی از «دانش» اقتصادی ندارد. همین کارگران مهاجر افغانی، پس از به هم ریخته شدن سیرک توسط یکی از سرمایه داران و دار و دسته اش، در کنار لبوفروش ها و باقلافروش ها و جگرکی ها و طوافان، به ناگاه در صفی متحد، بیل به دست با پرچمهای سرخ به جلوی سفارت روس می روند و روس ها هم ترسان و مضطرب گارد می گیرند.
این صحنه که با نمای دور هم گرفته شده، به نوعی نشان از انقلاب افغانی های آواره علیه روس های متجاوز دارد. نگارنده متوجه نشد پرچمهای سرخ چگونه و چرا خلق الساعه به دست تماشاگران «سیرک افغانستان» افتاد. بماند که این چه مارشی از انقلاب است: با «پرچم سرخ» علیه حکومت پرچم سرخ؟ آرم «سیرک افغانستان» هم یک مشت بسته سرخ رنگ است. این تصور از انقلاب و نیروهایش و دشمنان آن به بازی کودکان شبیه است تا چیزی دیگر. شاید نظر گیر بودن این نمادهای رنگین، راه ادارک و ارائه صحیح را سد کرده است؟
۶ . به بحث درباره بساطی های دور و بر نسیم وارد نشویم. فقط علاقمندان را رجوع می دهم به «اپرای گدایان» ـ یا اپرای سه پولی برشت ـ و نوع پرداختن به گدایان و دلالها و تماشاگران که جدا از برخورداری از منطق کامل دراماتیک، چه پرداخت منسجم و جدی دارد.
بیشتر بخوانید: فیلم بالهای کبوتر
در فیلم بایسیکل ران ، ما نه در زمینه تماشاگران «معرکه» و نه بساطی های حول و حوش، شاهد حداقل منطق نمایشی و حداقل حضور در واقعه نیستیم. از «داور» سیرک به کل بگذریم که کاریکاتور دیگری است. سوپرمنی است که یک تنه شش روز را داوری می کند و فقط در شب پنجم همزمان با نسیم ـ کمی خوابش می برد.
به خود واقعه و هسته اصلیش نزدیک تر شویم. در کنار نسیم «سیرک» و نمایش است، گوینده یا گزارشگری هم خودنمایی می کند و بسیاری از حرف های مهم و پیام دار اثر را می زند؛ پیامهایی در ریشخند «امید و خوشبختی» و در دفاع از «شرافت» نسیم و مقاومتش. شعارهایی از این دست «در زندگی لازم نیست انسان نفر اول باشد، اما نفر آخر هم نباید باشد.» این جمله در آنها به اسب ها شلیک می کنند توسط راکی، گزارشگر ماراتن رقص، گفته می شود.
در آنجا این حرف معنی دارد. تعداد صد و اندی زوج در یک دایره بسته با هم مسابقه می دهند و هر شب هر زوجی که کمتر از بقیه برقصد، از بازی اخراج می شود. پس «نفر آخر» مفهوم دارد، در فیلم بایسیکل ران ، که رقابت «نفر آخر» بودن یعنی چه؟ که محور بین نیست،
اصلا نشان دادن تکه ای از آنها به اسب ها در ویدئوی قهوه خانه چه لزومی دارد، جز صریح تر و مستقیم تر کردن حرف؟ ویدئوی این فیلم در قهوه خانه ای در پاکستان یا هند یا ایران چه می کند؟ عناصر و شخصیتهای آنها به اسبها، از شرکت کنندگان در مسابقه گرفته تا گزارشگر و صاحب سیرک، دکتر امدادگر تماشاگران، همه یک منطق واجد دارند و یک کل را می سازند.
اما در فیلم بایسیکل ران بیش عناصر جداجدا بی ارتباطند و تحمیلی. صحنه کشیدن کودکان و سخنرانی گزارشگر، لحن شعاری مستقیم حراف فیلم دو چندان قرار گرفتن جمعه در لابه لای این کودکان نگاه نسیم که قرار است نگرانی او را نسبت به سرنوشت آینده پسرش برساند گلباران سنگ باران نسیم ـ توسط به جای برخوردی انتقادی این معضل اجتماعی، عصبانی کننده است و بی معنی جلوه می کند و بدتر از آن روی صحنه آوردن توسط گوینده است.
نوع آمدن کودکان و جذامی ها شبیه آمدن صحنه تئاتر است و نه سینما و باز تکه ای مونتاژی است که فیلم نمی خواند. این بار نسیم خود را در میان این جذامی ها می بیند و وحشت کند. دسته دیگر که علی القاعده میبایست نسیم را به یاد همسرش بیندازد نمی اندازد از هر دو دسته شعاری تر و سطحی تر است:
گروه سالخوردگان بی بضاعت جمله های احمقانه گوینده در توضیح «خوشبختی در درون ماست» «امیدوار باشیم» و… ضعیف ترین و روترین تکه فیلم است؛ هم در حرف هم در بیان. صدای گوینده با بلندگو، گویی کم است، تمامی تصاویر هم بلندگویی است. به راستی این مربی یا گوینده یا گزارشگر کیست و از کجا آمده؟ دست نشانده کدام شرط بند یا… است؟
بیشتر بخوانید: فیلم جیغ
کل این ـ کودکان، جذامی ها، سالخوردگان با آن مونتاژ جهشی تق تقی تصاویر کلوزآپ و تمثیل های عیان، آن قدر به بیان رادیویی اثر افزوده که هیچ جایی برای لحظهای تفکر باقی نمی گذارد. به یاد بیاورید کلوز آپ اغراق آمیز پیرزن در حال موت را با آن لنز دوربین. گویی فیلمساز به هر قیمتی قصد تمسخر «امید خوشبختی» را دارد یا فکر حتماً سالخوردگان بی بضاعت نباید امیدی داشته باشند و حق هم ندارند هیچ احساس خوشبختی کنند. شاید این فقط حق اغنیا است که اگر این طور باشد، در ناخودآگاه فیلمساز چنین است.
به باور من، كل شخصیت گوینده و تمامی صحنه های بچهها و جذامی ها و سالخوردگان حقنه ای ترین و شعاری ترین لحظات فیلم بایسیکل ران است که ضربه اصلی را بر پیکر اثر فرود آورده. این لحظه ها با من کوچک ترین ارتباطی برقرار نکرد، بسیاری از طرفداران فیلم هم دل خوشی از آن ندارند. بی اعتمادی به حس و درک تماشاگر و بی علاقه بودن به سینما، شاخص اصلی این لحظه ها است.
۸ شخصیت دیگر فیلم بایسیکل ران ، که نمایش را به راه می اندازد، «معرکه گیر» است که نسبتاً قابل قبول تر از بقیه شخصیت های فرعی است. ورودش به فیلم و خروجش هم با کیسه پول منطقی است و رابطه اش با زن کولی هم. فقط روشن نیست که چرا در اولین نمایی که او را می بینیم، با یک اسب سفید مسابقه است؟ به نظر می رسد که کارکرد این اسب سپید ـ اسب و سپیدی به نشانه نجابت و پاکی – برای این است که به دست نسیم بیفتد و درون او را بروز دهد.
دویدن و دور زدن نسیم با این اسب هم، احتمالاً خبر از آینده نسیم می دهد و رکاب زدنش در دور باطل، می رسیم به جمعه، یاری دهنده نسیم، کودکی که بیش از آنکه همدرد نسیم باشد، هموار کننده رنج هفت روزه او است. در پس این همه زشتی و سیاهی، سرانجام مخملباف مفری باقی گذاشته که تحمل این همه پلیدی و رنج را هم برای نسیم و هم برای ما تا حدی میسر کند؛ جای شکرش باقی است.
بیشتر بخوانید: فیلم ۴۰۰ ضربه
در عروسی خویان این مفر هم نیست و به جایش معلول ذهنی می آید، با آن برخورد غیرانسانی به عقب افتادههای ذهنی. جمعه پلی است بین پدر و مادر و به جای پدر، به مادر سر می زند و به او تسلی می دهد. اما ارتباطش با دختربچه فال بین، بیش از آنکه از درون مایه اثر بجوشد، ناگهانی و تحمیلی است.
که حتی در لحظه های خوب دست در دست هم دادن و قدم زدن بچه ها در کوچه و خیابانها نیز جا نمی افتد و بیش تر به نظر می رسد مقصود فیلمساز از این رابطه، نه عمدتاً پناه بردن به دنیای کودکی و قرار از دنیای زشت بزرگ ترها، بلکه تمرین همان دنیا است.
دقت کنید به تازیانه خوردن دو کودک و از وانت به خیابان پرت شدنشان. گویی در این دنیا جایی برای زیبایی دنیای بچه ها هم نیست و گلهای میخک دستشان هم باید پلاسیده شود و لابه لای تازیانه زندگی پرپر شود و این گلها از جمعه به نسیم می رسد بر بالای دوچرخه. همین جا بگویم که فیلم یک لحظه زیبا دارد و آن هم لحظه ای است که جمعه پس از کتک خوردن و فریادهای نسیم، به بالای دوچرخه می جهد و دوربین به آرامی با حرکت افقی آنها را می گیرد. نگاه و لبخند و غم نسیم و جمعه دیدنی و پرحس است.
حیف که چنین صحنه ای در فیلم بایسیکل ران تکرار نمی شود و زشتیها و بدیها مجالی برای این قبیل زیبایی ها نمی گذارد. در عروسی خویان ـ فيلم بعدی مخملباف – از چنین لحظهای خبری نیست و فیلمساز در آنجا حتی تحمل لبخند یک کودک را هم ندارد.
فیلمساز در پرداخت به شخصیت جمعه، باز دید ظاهراً عدالت خواهانه اش را تحمیل می کند که به جای ضدیت با فقر، به آن اصالت می دهد و انسان را ـ حتى کودک را ـ اسیر آن می سازد. به یاد بیاورید صحنه عيادت جمعه از مادر بیمارش را که به محض ورود به اتاق، غذای مادر را می خورد و می رود، با این که چندان گرسنه نمایانده نشده. این جز تنازع بقا و انسان را تابع شکم کردن، چه نگاهی است؟
بیشتر بخوانید: فیلم ۱۲ مرد خشمگین
پایان رابطه جمعه با دخترک کولی نیز کودکانه نیست؛ با دادن سیب گاززده جمعه به او. رابطه آدم و حوا، در این جا معکوس می شود و سیب نمادی می شود از ارتباط زن و مرد، به خصوص با آن نگاه بزرگسالانه دخترک به جمعه. ۱۰ . به اصل مطلب و به هسته مرکزی فیلم بپردازیم. فیلم بایسیکل ران با نور باز و با نور بسته می شود، همچون دستفروش، اما نور آغازین، سرچشمه ای از هستی ندارد و نور آخر هم پیروزی و پیوستن نسیم به نور و به منبع آن نیست که به عکس، نسیم در آخر کار در برزخی بین زندگی و مرگ رها می شود. معلوم نیست پیروز است یا شکست خورده، به پوچی رسیده یا به رستگاری؟
نور اول فیلم از پنجره ای است در استوانهای مسدود که موتورسوار برای لحظه ای آن را می گشاید و سپس می بندد و دور باطل خویش را می آغازد و به کام مرگ می رود. زندگیش دور باطل است و مرگش هم، در همان دایره بسته، مرگ ذلت بار موتورسوار پاداش فداکاری و دوستیش با نسیم است.
گویی هستیش بر بالای دوچرخه از دست رفته که آنچنان شکست خورده به کام مرگ می رود. پاداش همیاری و فداکاری در راه دوست، در این دنیا مرگ است و این پیام سیاه و نومیدانهای است از جانب فیلمساز ما، و همدردی او با یکی از معدود شخصیتهای خوب اثرش.
فیلمساز ما با چنین شروعی و مقایسه این دایره بسته ـ استوانه مسدود موتورسواری ـ با دایره بسته صحن سیرک، خودآگاه یا ناخودآگاه به چنین دور باطلی صحه می گذارد و تا آخر از آن خلاصی نمی یابد. هر چند که در دو لحظه به ظاهر این دور باطل را می شکند ـ به طور نمایشی و نه مضمونی و با منطق لحظه اول، زمانی است که نسیم مسیح گونه جلوه می کند و نور پرژکتور احاطه اش کرده و او با نور به خط مستقیم می رود تا افق.
اما این شکستن دایره، مجازی است، دوربین است که دور را می شکند و نسیم را در خط مستقیم می راند. در نمای نزدیک، نگاه از هر نقطه دایره به نقطه نزدیک آن، مستقیم جلوه می کند. صبح روز بعد باز نسیم در همان دایره مسابقه، مشغول رکاب زدن است و دور باطل پابرجا است.
بیشتر بخوانید: معرفی فیلم اکسیژن
حال باید دید نسیم چگونه «مسیح» می شود و به نور می رسد؟ نسیم به ناچار و از روی استیصال حاضر به کار قاچاق می شود. با آزمودن چاه کنی و سر به زیر چرخ کامیون نهادن، سرانجام بر فراز دوچرخه قرار می گیرد و با دیدن پلیدیها و تحمل رنج و درد بسیار و استقامت شش روزه «اسطوره» می شود و همچون «مسیح» بالای دوچرخه مصلوب می شود! این «تحول» دارای چه منطق و قاعده ای است؟ آیا واقعی و امکان پذیر است یا مصنوعی و تحمیلی؟
در این شش روز، چه بر نسیم می گذرد که چنین می شود؟ نسیم بر بالای دوچرخه تنها است و فقط خیال همسر بیمارش به او نیرو می دهد. جز پسرش و دوست موتور سوارش، کسی او را یاری نمی دهد، حتی تماشاگران سیرک هم با او همدلی نمی کنند و تشویقی واقعی در کار نیست – جز در لحظه افتادنش که آن هم تشویق و پشتیبانی از او نیست؛ دفاع از منافع مشوقان است – پسرش نیز برای نخوابیدن او مجبور می شود مرتب به او سیلی بزند ـ شبیه فیلم راه ـ و بر صورتش آب بپاشد و رنجش را بیش تر کند.
محرک های دردآور آنچنان فزونی می یابند که رنج به شکنجه تبدیل می شود. علی القاعده انسان در پس این شکنجه ها تحمل طاقت فرسا می تواند به چنون برسد و نه په نور. اما او «سالک» می شود. «مسیح» می شود یا حلاج یا… و در آخر، بر بالای دوچرخه می ماند، اما عروجی نمی کند.
در این جا یک تناقض موجود است: نسیم که تا آخرين لحظه تصوير همسر بیمارش را می بیند و نه چیز دیگر، چرا در پایان مسابقه، از دوچرخه پایین نمی آید؟ اگر «مسیح» شده، دیگر فقط نباید به فکر همسرش باشد، باید به فکر همه انسانها باشد و همه را دوست بدارد و اگر نسیم است و به فکر همسر، چرا از دوچرخه به زیر نمی آید و به بیمارستان نزد همسرش نمی رود؟ این تناقض در فیلمنامه چاپ شده نیست، در آنجا منطقی تر است و نسیم پس از پیروزی در مسابقه، می میرد.
ولی این جا نسیم، همیشه مصلوب می شود و آخرین نمای فیلم بایسیکل ران ، نسیم را بر بالای دوچرخه در آسمان می گیرد، و رکاب زدنش را، به گدامین سو؟ و در آخر با نمایش دوربین فیلمبرداری و فیلمبرداری از نسیم در صحنه، نمایش و زندگی «یکی» می شود. بهتر است وارد بحث «فاصله گذاری» نشویم که این چنین سرسری در این جا استفاده شده، این هم از بی قاعدگی های فراوان فیلم بایسیکل ران است که هیچ بازی یی در آن، قاعده بازی را رعایت نمی کند. عیسی مسیح (ع) در اثر رنج و درد، مسیح نشد.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم جاده فلینی
اسطوره تصلیب مسیح، پاداش او است؛ پاداش عشق عمیق او به انسان است و به خالق انسان، خدا، رنج مسیح بر بالای صلیب، آخرین مرحله رسیدن او است، رنج وصال عاشق به معشوق است که شیرین است. مسیح داوطلبانه و به خاطر عقاید و آمالش بالای صلیب می رود و خداوند هم فقط لحظاتی کوتاه او را بالای صلیب می گذارد و بعد عروج عیسی است.
مسیح پیام آور دوست داشتن است و انسانها را دوست می دارد و در آخرین لحظات عمرش چنین ندایی به حواریون می دهد «یکدیگر را دوست بدارید، آنچنان که من شما را دوست می داشتم.»
پاداش چنین دوست داشتنی، عروج است. مسیح هرگز بر صلیب نیست. این ماییم که او را همیشه مصلوب کرده ایم و او را مرتب بر بالای صلیب در رنج می بینیم. فیلمساز ما هم با نسیم چنین می کند، او را بر بالای دو چرخهاش، همیشه مصلوب می کند، چراکه او را دوست ندارد و می تواند رنج مداومش را ببیند.
این نگاه به نسیم و به دیگر انسان های آثار مخملباف، نگاهی خودآزار و دگر آزار است. او انسان هایش را دوست ندارد و از انسان به عنوان وسیله استفاده می کند؛ وسیله ای برای فریاد زدن بیدادها، شاید این فقط رنج است که او دوست می دارد.
برای همدردی با انسان یا رنج ها و دردهای انسان می بایست در شادی انسان ها هم شریک شد، تا بتوان از پشت چشم آنها به دنیا نگریست و در پس این زشتی ها و سیاهی ها، زیبایی و سپیدی را دید. در غیر این صورت نمی شود انسان محروم و رنج دیده را دوست داشت.
چه برای دوست داشتن او، می بایست انسان را دوست داشت؛ ضعف های انسانی و شادی و لبخند را، کسی که لبخند انسان را دوست نداشته باشد، هیچ چیز را دوست ندارد.
هنر که جای خود دارد. وقتی که هنر را دوست نداریم، سینما می شود میکروفن، فقط برای فریاد زدن اما هنر جنجال و فغان نیست، بمباران نیست، هنر، ارتباط یک دهان ـ دهان هنرمند – با گوش یا حتی چشم تماشاگر نیست. هنر، ارتباط حس و روح آدمی است با انسان هایی دیگر هنر، مجال است و سکوت، نه شعار و شعار و…..
بیشتر بخوانید: نقد فیلم میزبان
پایان نقد فیلم بایسیکل ران