صفحه اصلی > ادبیات جهان : مکتب اگزیستانسیالیسم
ads

مکتب اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم ، هر یک از فلسفه های مختلف ، با تأثیرگذاری بیشتر در قاره اروپا از حدود سال 1930 تا اواسط قرن 20 ، که تفسیری مشترک از وجود انسان در جهان دارند که بر خاصیت و ویژگی مسئله ای آن تأکید دارد.

ماهیت اندیشه و روش اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم

طبق اگزیستانسیالیسم: (1) وجود همیشه خاص و فردی است – همیشه وجود من ، وجود تو ، وجود او ، وجود او. (2) وجود در درجه اول مسئله وجود (یعنی نحوه وجود آن) است. بنابراین ، این همچنین بررسی معنای وجود است. (3) این تحقیق دائماً با امکانات متنوعی روبرو است ، از بین آنها موجود (یعنی فرد انسانی) باید انتخاب کند ، سپس باید خود را متعهد کند.

(4) از آنجا که این احتمالات به دلیل روابط فرد با چیزها و با انسان های دیگر شکل می گیرد ، وجود همیشه یک موجود در جهان است – یعنی در یک شرایط مشخص و تاریخی تعیین کننده که انتخاب را محدود یا شرایط می کند. بنابراین انسان ها در اصطلاح مارتین هایدگر ، Dasein (“وجود وجود”) می نامند ، زیرا این واقعیت را تعریف می كنند كه وجود دارند یا در جهان هستند و در آن ساكن هستند.

با توجه به نکته اول ، وجود خاص است ، اگزیستانسیالیسم با هر آموزه ای که انسان را مظهر یک ماده مطلق یا یک ماده نامحدود می داند ، مخالف است. بنابراین با اکثر اشکال آرمان گرایی ، مانند مواردی که بر هوشیاری ، روح ، عقل ، ایده یا وفادار فشار می آورند ، مخالف است. دوم ، این با هر آموزه ای مخالف است که برخی از واقعیت های کامل و کامل را در انسان می بیند که باید در عناصر آن حل شود تا شناخته شود یا در مورد آن تدبر شود.

بنابراین با هر نوع عینیت گرایی یا علم گرایی مخالف است ، زیرا این رویکردها واقعیت بیرونی واقعیت خارجی را تأکید می کنند. سوم ، اگزیستانسیالیسم با هر نوع ضرورت گرایی مخالف است؛ زیرا وجود توسط امكاناتی ایجاد می شود كه فرد از بین آنها می تواند انتخاب كند و از طریق آنها می تواند خود را طرح ریزی كند. و سرانجام ، با توجه به نکته چهارم ، اگزیستانسیالیسم با هرگونه سولیپسیسم (اعتقاد بر این که من به تنهایی وجود دارم) یا هر ایده آلیسم معرفتی (با توجه به ذهنی بودن اشیا of دانش) مخالف است ، زیرا وجود ، یعنی رابطه با موجودات دیگر ، همیشه فراتر از خود ، به سمت موجودیت آن موجودات گسترش می یابد. به اصطلاح متعالی است.

با شروع از چنین مبانی ، اگزیستانسیالیسم می تواند جهت گیری های متنوع و متضادی داشته باشد. این می تواند بر تعالی هستی با توجه به وجود پافشاری کند و با نگه داشتن آن تعالی مبدا یا بنیان وجود ، بنابراین می تواند شکل خداباوری پیدا کند. از طرف دیگر ، این می تواند حفظ کند که وجود انسان ، خود را به عنوان یک مشکل مطرح می کند ، با آزادی مطلق خود را پیش می کشد ، خودش را خودش بوجود می آورد ، بنابراین عملکرد خدا را به خود می گیرد. به همین ترتیب ، اگزیستانسیالیسم خود را به عنوان یک الحاد بنیادی نشان می دهد. یا ممکن است بر پایداری وجود انسان پافشاری کند – یعنی محدودیتهای نهفته در امکانات فرافکنی و انتخاب آن. به همین ترتیب ، اگزیستانسیالیسم خود را به عنوان یک اومانیسم نشان می دهد.

از سال 1940 به بعد ، با انتشار اگزیستانسیالیسم از طریق قاره اروپا ، جهت های آن متناسب با تنوع منافع مورد علاقه آنها توسعه یافت: منافع مذهبی ، منافع متافیزیکی (یا ماهیت وجود) و منافع اخلاقی و سیاسی . این تنوع ، حداقل تا حدی ، در تنوع منابعی ریشه داشت که اگزیستانسیالیسم از آنها استفاده می کند. یکی از این منابع ذهنی گرایی الهیات قرن 4 و 5 سنت آگوستین است که دیگران را ترغیب می کند که در جستجوی حقیقت بیرون از خود نروند ، زیرا حقیقت در آنها استوار است. وی نوشت: “اگر فهمید كه ذاتاً قابل تغییر و تحول هستید ، از خود فراتر بروید”. منبع دیگر رمانتیسم دیونیزیایی ، فریدریش نیچه ، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم است که زندگی را در غیر منطقی ترین و بیرحمانه ترین ویژگی های آن بزرگ جلوه داد و چنین تعالی را وظیفه مناسب “انسان برتر” ، که فراتر از خیر و شر وجود دارد ، قرار داد. هنوز هم منبع دیگر پوچ گرایی نویسنده روسی فیودور داستایوسکی است که در رمان های خود ، انسان ها را به دلیل انتخاب هایشان به طور مداوم شکست خورده و به طور مداوم در برابر معمای لاینحل خود قرار می دهد. در نتیجه تنوع چنین منابعی ، آموزه های اگزیستانسیالیستی بر چندین جنبه از وجود تمرکز دارند.

بهترین کتاب های ادبیات سوئد
بیشتر بخوانید

آنها ابتدا بر ویژگی مسئله ساز وضعیت انسانی متمرکز می شوند ، که از طریق آن فرد بطور مداوم با امکانات یا گزینه های متنوعی روبرو می شود ، از بین آنها ممکن است انتخاب کند و براساس آن می تواند زندگی خود را طرح ریزی کند.

دوم ، آموزه ها بر پدیده های آن وضعیت و به ویژه موارد منفی یا گیج کننده تمرکز می کنند ، مانند نگرانی یا مشغله ای که بر فرد مسلط است ، زیرا وابستگی همه امکانات او به روابط او با چیزها و افراد دیگر است. ترس از مرگ یا شکست پروژه های او.

“غرق شدن کشتی” بر “شرایط محدود” غیر قابل عبور (مرگ ، مبارزه و رنج های ذاتی هر شکل زندگی ، وضعیتی که هر روز هر کس در آن قرار می گیرد) گناه ذاتی محدودیت انتخاب ها و مسئولیت های ناشی از انجام آنها. دلزدگی از تکرار موقعیت ها ؛ و پوچ بودن آویزان بودن او بین بی نهایت آرزوهایش و خاتمه امکاناتش.

سوم ، آموزه ها بر روی بین ذهنی تمرکز دارند که ذاتی وجود است و یا به عنوان یک رابطه شخصی بین دو فرد من و شما درک می شود ، به گونه ای که شما ممکن است شخص دیگری یا خدا باشید ، یا به عنوان یک رابطه غیرشخصی بین توده ناشناس و خود فرد از هرگونه ارتباط اصیل با دیگران محروم است.

چهارم ، اگزیستانسیالیسم بر هستی شناسی ، برخی از آموزه های معنای کلی هستی متمرکز است ، که به روشهای مختلفی می توان به آن نزدیک شد: از طریق ریشه یابی متداول ترین کلمات – با این فرض که در زبان عادی ، موجودیت خود حداقل تا حدی افشا می شود (و بنابراین نیز پنهان است) ؛ از طریق تبیین عقلانی وجود که می توان با رمزها یا نمادها نگاهی به وجود جهان ، روح و خدا انداخت. از طریق روانکاوی وجودی که آگاهانه را “پروژه” اساسی می کند که وجود در آن وجود دارد. یا ، سرانجام ، از طریق تجزیه و تحلیل روش بنیادی که تمام جنبه های وجود با آن مطابقت دارند – یعنی از طریق تجزیه و تحلیل امکان.

در وهله پنجم ، ارزش درمانی تجزیه وجودی وجود دارد که از یک سو اجازه می دهد وجود انسان را از ابتکارات یا تحقیرهایی که در زندگی روزمره به آن مبتلا است ، آزاد کند و از سوی دیگر ، هدایت انسان وجود نسبت به اصالت آن – یعنی رابطه ای که به خودی خود و با انسان های دیگر ، با جهان و با خدا کاملاً پایه ریزی شده باشد.

اشکال مختلف اگزیستانسیالیسم را نیز می توان بر اساس زبان تشخیص داد ، این نشانه ای از سنت های فرهنگی است که آنها به آن تعلق دارند و اغلب تفاوت اصطلاحات را در میان نویسندگان مختلف توضیح می دهد. نمایندگان اصلی اگزیستانسیالیسم آلمان در قرن 20 مارتین هایدگر و کارل یاسپرس بودند. گابریل مارسل و ژان پل سارتر از اگزیستانسیالیسم شخصی گرایانه فرانسه بودند.

از پدیدارشناسی فرانسه موریس مرلوپونتی بودند. اگزیستانسیالیسم اسپانیایی خوزه اورتگا و گاست بود. نیکولای بردیایف (که با این وجود نیمی از زندگی بزرگسالی خود را در فرانسه گذراند) ، اگزیستانسیالیسم ایده آلیستی روسی بود. و اگزیستانسیالیسم ایتالیایی نیکولا آبگنانو بود. تفاوتهای زبانی برای تعیین قرابتهای فلسفی تعیین کننده نیستند. به عنوان مثال ، مارسل و سارتر از هایدگر و سارتر فاصله بیشتری داشتند. و تمایل بیشتری بین Abbagnano و Merleau-Ponty نسبت به Merleau-Ponty و Marcel وجود دارد.

بهترین کتاب های ادبیات اسپانیا
بیشتر بخوانید

بررسی تاریخی اگزیستانسیالیسم
بسیاری از تزهایی که اگزیستانسیالیست ها در تحلیل های خود از آنها دفاع می کنند یا آنها را نشان می دهند ، از سنت فلسفی گسترده تری گرفته شده است.

پیش درآمد اگزیستانسیالیسم
مسئله آنچه انسانها به خودی خود دارند را می توان در الزام سقراطی “خود را بشناس” و همچنین در مقاله مقاله نویسان فرانسوی میشل دو مونتین و بلز پاسکال ، فیلسوف و ریاضیدان دینی قرن هفدهم فرانسه ، تشخیص داد. مونتین گفته بود: “اگر ذهن من بتواند جایگاه خود را بدست آورد ، من مقاله نمی نوشتم ، تصمیم می گرفتم. اما همیشه در دوره کارآموزی و محاکمه است. ” و پاسكال بر وضعيت ناخوشايند انسانها كه در ميان هستي و نيستي قرار دارند ، تأكيد كرده بود: “ما با آرزوي پيدا كردن زميني محكم و بنياد نهايي مطمئن براي ساختن برجي تا بي نهايت مي سوزيم. اما تمام زمینه های کار ما شکاف می گیرد و زمین به ورطه ها باز می شود. “

موضع دادگاه داخلی – یعنی عقب نشینی شخص در فضای معنوی خود – که در برخی از اگزیستانسیالیست ها (به عنوان مثال در مارسل و سارتر) دوباره ظاهر شد ، قبلاً متعلق به سنت آگوستین بود. در اوایل قرن نوزدهم فلسفه فرانسه ، توسط یک ایدئولوگ اصلاح شده از انقلاب فرانسه ، ماری ماین دو بیران ، دفاع شد ، که نوشت: “حتی از نوزادی به یاد می آورم که از حس وجودم تعجب می کردم. من قبلاً توسط غریزه هدایت می شدم که درون خود را جستجو کنم تا بدانم چگونه ممکن است زنده باشم و خودم باشم. از آن پس ، این وضعیت بخش قابل توجهی از فلسفه فرانسه را الهام می گرفت.

اگزیستانسیالیسم

موضوع انحلال ناپذیری وجود در برابر عقل ، که در بسیاری از اگزیستانسیالیست ها مشترک است ، توسط ایده آلیست آلمانی F.W.J نیز دفاع شد. فون شلینگ در حالی که علیه G.W.F بحث می کرد هگل در آخرین مرحله فلسفه خود است. جدال شلینگ ، به نوبه خود ، متفكری را كه معمولاً از او به عنوان پدر اگزیستانسیالیسم ، دانمارك دین دار سورن كیركگارد یاد می شود ، الهام بخشید.

لازمه شناخت بشریت از ویژگی خاص آن و بنابراین ، از نظر روشی متفاوت از روشی است که علم برای به دست آوردن دانش اشیا natural طبیعی از آن استفاده می کند ، با ویلهلم دیلتهی ، توضیح دهنده دلیل تاریخی ، که “درک” (ورشتهن) را به عنوان روش و در نتیجه به عنوان روش مناسب علوم انسانی. از نظر دیلته ، درک در زندگی دوباره و بازتولید تجربه دیگران است. از این رو ، این نیز یک احساس همراه با دیگران و مشارکت دلسوزانه در احساسات آنها است. بنابراین فهم ، یک وحدتی بین شی شناخت و شی شناخته شده به وجود می آورد.

لازمه شناخت بشریت از ویژگی خاص آن و بنابراین ، از نظر روشی متفاوت از روشی است که علم برای به دست آوردن دانش اشیا natural طبیعی از آن استفاده می کند ، با ویلهلم دیلتهی ، توضیح دهنده دلیل تاریخی ، که “درک” (ورشتهن) را به عنوان روش و در نتیجه به عنوان روش مناسب علوم انسانی. از نظر دیلته ، درک در زندگی دوباره و بازتولید تجربه دیگران است. از این رو ، این نیز یک احساس همراه با دیگران و مشارکت دلسوزانه در احساسات آنها است. بنابراین فهم ، یک وحدتی بین شی شناخت و شی شناخته شده به وجود می آورد.

ظهور به عنوان یک حرکت
اگزیستانسیالیسم مدرن چنین ایده هایی را بازتولید کرده و آنها را به شیوه های کم و بیش منسجمی تلفیق می کند. وجود انسان از نظر همه اشکال اگزیستانسیالیسم ، فرافکنی از آینده بر اساس امکاناتی است که آن را تشکیل می دهد. از نظر برخی اگزیستانسیالیست ها (به عنوان مثال هایدگر و یاسپرس) ، احتمالات وجودی ، از آنجا که ریشه در گذشته دارند ، صرفاً هر پروژه ای را برای آینده به گذشته برمی گردانند ، به طوری که فقط آنچه قبلاً انتخاب شده است قابل انتخاب است (گزینه های نیچه amor fati) از نظر دیگران (مانند سارتر) ، امکاناتی که به گزینه وجودی ارائه می شوند نامحدود و معادل هستند ، به گونه ای که انتخاب بین آنها بی تفاوت است. و برای سایر افراد (Abbagnano و Merleau-Ponty) ، شرایط وجودی با شرایط محدود می شود ، اما آنها نه انتخاب را تعیین می کنند و نه آن را بی تفاوت می کنند. مسئله این است که در هر موقعیت عینی و با استفاده از یک تحقیق خاص ، امکانات واقعی را که به انسان ارائه می شود ، تفکیک کنیم. با این حال ، برای همه اگزیستانسیالیست ها ، انتخاب از بین احتمالات – یعنی فرافکنی وجود – حاکی از خطرات ، انصراف و محدودیت است. در میان خطرات ، جدی ترین مسئله نزول به عدم اصالت یا بیگانگی ، تخریب شخص بودن به یک چیز است. در برابر این خطر ، برای اشکال کلامی اگزیستانسیالیسم (به عنوان مثال ، مارسل ، الهیات سوئیسی کارل بارت ، و محقق کتاب مقدس آلمانی رودولف بولتمن) ، تضمین کمک متعالی از جانب خداوند است که به نوبه خود با ایمان تضمین می شود.

معرفی کتاب آرزوهای بزرگ | چارلز دیکنز
بیشتر بخوانید

اگزیستانسیالیسم ، در نتیجه ، با اصرار بر فردیت و تکرارناپذیری وجود (پیروی از کی یرکگارد و نیچه) ، گاهی اوقات منجر به این می شود که همزیستی فرد با انسان های دیگر (که البته یک واقعیت غیرقابل انکار از وضعیت انسان است) را محکومیت یا بیگانگی تلقی کند. انسانیت مارسل گفت که تمام آنچه در جامعه فراتر از فرد وجود دارد “با علامت منفی قابل بیان است” ، و سارتر در کار اصلی خود L’Être et le néant (1943 ؛ هستی و نیستی) تأیید کرد که “دیگری مرگ پنهان است از امکانات من با این حال ، برای اشکال دیگر اگزیستانسیالیسم ، یک همزیستی که ناشناس نیست (همانند یک جمعیت) اما مبتنی بر ارتباطات شخصی شرط وجود اصیل است.

اگزیستانسیالیسم در زمینه های مختلف فرهنگ معاصر تبعات زیادی داشته است. در ادبیات ، فرانتس کافکا ، نویسنده رمانهای بی روح ، در قدمهای کی یرکگارد قدم می گذارد ، وجود انسان را تلاش برای یک واقعیت پایدار ، امن و درخشان توصیف می کند که به طور مداوم از آن دور می ماند (داس شلوس [1926 ؛ قلعه]) یا تهدید شده توسط حکم مجرمی که درباره آن نه دلیل و نه شرایط را می داند اما در برابر آن نمی تواند کاری انجام دهد – حکمی که با مرگ پایان می یابد (Der Prozess [1925 ؛ دادگاه]).

سپس تز های اگزیستانسیالیسم معاصر توسط رمان ها و نمایشنامه های سارتر و نوشته های رمان نویسان و نمایشنامه نویسان فرانسوی سیمون دوبوار – فیلسوف مهم اگزیستانسیالیسم در نوع خود – و آلبر کامو منتشر و رواج یافت. کامو در L’Homme révolté (1951 ؛ یاغی) ، “شورش متافیزیکی” را “جنبشی نشان داد که انسان به وسیله آن به وضعیت خود و به کل خلقت اعتراض می کند.” در هنر ، متشابهات اگزیستانسیالیسم را می توان سورئالیسم ، اکسپرسیونیسم و ​​به طور کلی آن دسته از مکاتب دانست که اثر هنری را نه انعکاس یک واقعیت خارج از انسان بلکه بیان فوری آزاد واقعیت انسانی می دانند.

اگزیستانسیالیسم از طریق Jaspers’s Allgemeine Psychopathologie (1913 ؛ آسیب شناسی عمومی) ، که از نیاز به درک جهانی که بیمار روانی در آن زندگی می کند ، با مشارکت دلسوزانه در تجربه خود ، به روانشناسی وارد شد. بعداً ، روانپزشک سوئیسی ، لودویگ بینسوانگر ، در یکی از آثار مشهور خود ، Ideber Ideenflucht (1933 ؛ “در مورد پرواز ایده ها”) ، با الهام از اندیشه هایدگر ، منشا mental بیماری روانی را شکست در امکانات وجودی انسان دانست. وجود (دازاین). از یاسپرس و بینسوانگر ، جریان اگزیستانسیالیستی در روانپزشکی معاصر پراکنده شد و به گونه های مختلف بیان شد.

اکسپرسیونیسم در ادبیات
بیشتر بخوانید

اگزیستانسیالیسم

در الهیات ، بارت Römerbrief (1919 ؛ نامه به رومیان) “احیای کی یرکگارد” را آغاز کرد ، نمادی که توسط بارت بیان شد. این “رابطه این خدا با این انسان است. رابطه این انسان با این خدا – این تنها مضمون کتاب مقدس و فلسفه است. ” از یک طرف ، در محدوده آن جریان اصرار بر تعالی مطلق خداوند نسبت به فرد وجود داشت ، که فقط با انکار خود و رها کردن خود به ایمانی که بلاعوض اعطا می شود ، می تواند خود را در رابطه با خدا قرار دهد. از طرف دیگر ، نیاز به اسطوره شناسی زدایی از محتوای دینی ایمان ، به ویژه ایمان مسیحی بود ، تا اجازه دهد پیام واقعه فرجام شناختی (نجات) از میان امکانات وجودی بشر ظهور کند.

در الهیات ، بارت Römerbrief (1919 ؛ نامه به رومیان) “احیای کی یرکگارد” را آغاز کرد ، نمادی که توسط بارت بیان شد. این “رابطه این خدا با این انسان است. رابطه این انسان با این خدا – این تنها مضمون کتاب مقدس و فلسفه است. ” از یک طرف ، در محدوده آن جریان اصرار بر تعالی مطلق خداوند نسبت به فرد وجود داشت ، که فقط با انکار خود و رها کردن خود به ایمانی که بلاعوض اعطا می شود ، می تواند خود را در رابطه با خدا قرار دهد. از طرف دیگر ، نیاز به اسطوره شناسی زدایی از محتوای دینی ایمان ، به ویژه ایمان مسیحی بود ، تا اجازه دهد پیام واقعه فرجام شناختی (نجات) از میان امکانات وجودی بشر ظهور کند.

از طرف دیگر ، یاسپرس ، مرجعی در آسیب شناسی روانی و همچنین فلسفه وجودی انسان ، روش تبیین عقلانی وجود را به کار گرفت. وی اظهار داشت که وجود به عنوان جستجوی موجودیت ، تلاش بشریت در جهت درک منطقی از خود ، یا جهانی سازی و برقراری ارتباط است – روشی که پیش فرض می کند وجود و دلیل دو قطب وجود انسان هستند. دلیل وجودی ممکن است – یعنی وجودی که همانطور که یاسپرس در Vernunft und Existenz (1935؛ Reason and Existenz) نوشت: ” اما چنین فعالیتی هرگز کامل نمی شود. بنابراین ، وقتی غیرممکن بودن دستاورد آن تشخیص داده می شود ، به ایمان تبدیل می شود ، و به شناخت متعالی تبدیل می شود که تنها امکان رسیدن به موفقیت نهایی آن است.

به گفته سارتر ، برجسته ترین فیلسوف اواسط قرن بیستم فرانسه ، روش فلسفه روانکاوی وجودی است – یعنی تجزیه و تحلیل “پروژه بنیادی” که وجود انسان در آن تشکیل شده است. برخلاف دستورات روانكاوی فرویدی ، كه كمی در عدم كاهش میل جنسی ، یا انگیزه روانی بدوی متوقف می شوند ، روانكاوی وجودی سعی در تعیین “انتخاب اصلی” دارد كه از طریق آن انسان ها جهان خود را می سازند و به روش مقدماتی در مورد انتخاب های خاص تصمیم می گیرند ( اما ممکن است انتخاب اولیه را در بحران قرار دهد).

از نظر مارسل ، روش فلسفه به شناخت رمز و راز وجود بستگی دارد (Le Mystère de l’être [1951] ؛ رمز و راز وجود) – یعنی عدم امکان کشف موجود از طریق تجزیه و تحلیل یا نمایش عینی یا عقلی. فلسفه باید بشریت را تا جایی پیش ببرد که “روشنایی مولد وحی” را ممکن سازد.

سرانجام ، طبق اگزیستانسیالیسم اومانیستی ، همانطور که توسط Abbagnano و Merleau-Ponty نشان داده شده است ، روش فلسفه شامل تجزیه و تحلیل و تعیین – با استفاده از تمام فنون موجود ، از جمله فنون علمی – ساختارهای تشکیل دهنده وجود – یعنی ساختارهای موجود است. روابطی که فرد را با موجودات دیگر و این شکل پیوند می دهد ، بنابراین ، نه تنها در قانون اساسی فرد بلکه در قانون اساسی موجودات دیگر نیز وجود دارد.

منبع سایت مداد

بیشتر بخوانید:

فیلم سواران عدالت|فیلم دیده بان|طراحی وب سایت چیست|بهترین فیلم های سیدنی لومت|سریال halston|نقد فیلم سوپ اردک|فیلم لیلی با من است|بهترین فیلم های امیلی بلانت|

دیدگاهتان را بنویسید

یازده − هفت =