فیلم دعوت

فیلم دعوت

نقد فیلم دعوت

فیلم دعوت نه ما را به دیدنش دعوت میکند و ترغیب، نه به نقدش، چراکه فیلم دعوت ، همچون موضوعش، سقط جنین شده، نه سزارین. نطقه فیلم هنوز به جنین تبدیل نشده، سقط شده و این همه در همان نمای بد ماقبل عنوان بندی نمایان می شود.

دعوت شبیه سری فیلمهای کوتاه تبلیغاتی سفارشی بی سر و ته و شلخته تلویزیونی است برای پر کردن آنتن؛ با ظاهری ـ و ادعایی ـ در مثلاً دفاع از «انجمن مبارزه با سقط جنین» یا «انجمن حمایت از جنینهای سقط شده و بی سرپرست» یا دیگر انجمن های مشابه شکل گرفته یا تأسیس نشده.

با مقاله نقد فیلم دعوت همراه ما باشید.

فیلم دعوت از نظر ساختمان، نوع روایت، شخصیت پردازی، فضاسازی و میزانسن یک فیلم فارسی تمام عیار است و عقب افتاده. همه چیز رو و سطحی در نماهایی درشت و متوسط درشت با دکوپاژی آسان، سردستی و سهل الوصول. می شود ده قصه دیگر سطحی به آن اضافه کرد یا چند قصه از آن کم کرد.

بیشتر بخوانید: جان هیوستون

هیچ تفاوتی نمی کند و هیچ تأثیری نمی گذارد و دلی را نمی لرزاند، چراکه دردی – چه فردی و اجتماعی – را با خود حمل نمی کند. پشت فیلم دعوت ، نه به باوری بند است، نه به تحقیقی و شناختی ـ مگر چند صفحه تحقیق اینترنتی به زبان فارسی، که آن هم به کاری نیامده؛ و نمی آید.

فیلم دعوت ماقبل نقد است و ما را دعوت به نوشتن و دلسوزی کردن ـ نقد ـ نمی کند تا اطلاع ثانوی. تا وقتی که فیلمساز خود را بیابد و جدی بگیرد. حرفی برای گفتن داشته باشد. هذیان نگوید، حرفش را هم بفهمد و بتواند بفهماند ـ با سینما. فیلم دعوت ، اما توضیح حال و روز فیلمسازش است؛ توضیحی مماس با زمان و زمانه.

زمان فیلمساز و مسائل جدیدش ـ که بدل به دنیای او نشده ـ و زمانه آشفته بازار و بی اصول و ادا و اطوارهای روشنفکرنمایانه پیرامونش. علت این نوشته، قطعاً نه اهمیت فیلم که خود فیلمساز نیز آن را جدی نگرفته – و آن را در نوع کار، بازیگری، casting ، پایان بندیها و میزانسن می توان دید – بلکه خود فیلمساز است؛ فیلمسازی که برای ما شأنی داشته و دنیایی، با دو فیلم خوب و یکی دو فیلم متوسط اما سقوطش مدت ها است آغاز شده: از خاکستر سبر، و در به نام پدر به نقطه اوج رسیده و در دعوت، و قبل از آن سریالهای آشفته تلویزیونیش به انتها نزدیک شده.

از فیلم دعوت آغاز کنیم و بعد برسیم به فیلمساز. اپیزود اول: قصه حامله شدن ناگهانی خانمی هنرپیشه که حرفهاش برایش مهم است و بچه دار شدن برایش فاجعه. هنرپیشگی در این اپیزود، آن هم در این سرزمین و در این سینما، معادل است با: زیر آب ماندن، اسب سواری، اسکی بازی و در خانهای لوکس با شوهری بیکار و پخمه اما بچه دوست زندگی کردن.

در چند فیلم ایرانی ـ فرنگیش بماند ـ بازیگر زن نقش اول هم زیر آب می ماند، در محیطی مدرن، هم اسب سواری می کند، در نقشی سنتی و عشایری، و هم اسکی بازی می کند. همه این کارها را در یک فیلم می کند؟ شوخی نمی کنید؟ این لحاف چهل تکه، سرنوشت و وضعیت فیلم است و فیلمساز. فیلمساز ما برخلاف قهرمان اول مرد این اپیزود، بدلکاری را با بازیگری عوضی می گیرد تا سوراخ های فیلمنامه باسمهایش را بپوشاند،

بیشتر بخوانید: دیوید لینچ

که نمی شود. این بازیگر زن که شغلش برایش اهمیت بسیار دارد و فیزیکش – به خصوص چهره – – چگونه حاضر می شود خود را از اسب به زیر بیندازد و در اسکی زمین بزند و در برف مدفون سازد تا حدی که فقط انگشتان یک دست از برف بیرون بماند تا فیلمساز و تیمش، و شوهرش به کمک بیایند. این اینسرت دست، از نظر زیبایی شناسی «شاهکار»ی است که روی فیلمفارسی را سفید می کند.

نقد فیلم بیخود و بی جهت
بیشتر بخوانید

این نما و نمای دویدن شوهر در سربالایی به نظر کمیک می آید. کمدی است یا جدی؟ در ضمن، البته بعد از این عملیات انتحاری اسب اسکی، صورت بازیگر ما، کمی خراش برمی دارد. و در آخر، این خانم مدرن که در صحنه ای کنار اسب ـ در سطلی که اسب سرش را در آن فرو برده ـ استفراغ می کند، به علامت حاملگی، این نما دفاع از زن و حقوق زن است و دفاع از فمينيسم فيلمنامه نویس و فیلمساز؟ یا تحقیر زن و توهین به مادری؟

– به ناگه متحول می شود، به سبک فیلمفارسی ـ و دستی بر شکم می کشد، یعنی بچه را سقط نمی کند و مرد لبخند می زند: هپی اند. و ما دچار تهوع می شویم از این همه تحقیر و توهين, وضعیت شوهرش چگونه است؟ از اول پتو به سر، خفت بار در سالن خوابیده، جای زنش نیز روی مبل راحتی خالی است. این خانه بزرگ مجلل و مدرن، چرا اتاق خواب ندارد؟ احتمالاً به این دلیل که بازیگران وقت و بی وقت باید کار کنند ـ بدل کاری یا بازی؟ ـ این نقد اجتماعی است. نیست؟

بیشتر بخوانید: ژان پیر ملویل

اصلا این مرد فلک زده چرا بچه می خواهد؟ آیا می تواند پای بچه بایستد؟ در این اپیزود، دو نکته دیگر باقی مانده. اول، بازیگر زن خیس از آب بیرون می آید و بر روسریش سشوار می کشد. این دست انداختن حجاب اگر نیست، پس چیست؟ آن هم از جانب فیلمسازی که ادعای دینی دارد و علی القاعده به حجاب هم اعتقاد دارد. فیلمساز با ما شوخی می کند، یا از دستش در رفته؟ و دوم، این خودنمایی فیلمساز پشت دوربین دیگر چیست؟ از کجا آمده؟ از فیلمهای مدرن «مینی مال» کیارستمی وار؛ بدون روایت.

چه ربطی به این فیلم قصه گو دارد؟ و چرا فیلمساز ما در این جا چنین گیج و بهت زده است که به سختی و لختی راه می رود و چنین بی حس و بی اثر؟ او را چه می شود؟ راستی زمستان در این اپیزود باید خیلی مهم باشد و برف! چراکه در اپیزودهای دیگر هم تکرار می شود. و نمای هلی شات خاکستری رنگ از شهر که در پایان همه اپیزودها می آید که یعنی این جا تهران است، پر از سقط جنین.

نقد فیلم بادکنک سفید
بیشتر بخوانید

یادمان باشد که هزینه سنگین و امکانات بسیار فیلم دعوت را شهرداری پرداخته. این هم یک شوخی دیگر. این نمای تکرارشونده به اصطلاح اجتماعی تلخ چه ربطی به نماهای پایانی – هپی اندهای – اپیزودها دارد؟ جواب: هپی اندها برای مخاطب عام است و هلی شاتها برای روشنفکران و اجتماعی گرایان. همین است؟ همین جا از بوق تلفن آزمایشگاه هم بگوییم که مرتب تکرار می شود و مثلاً هشدار می دهد. کدام آزمایشگاه در ایران ـ و جهان – نصفه شب زنگ می زند و جواب آزمایش می دهد؟

به اپیزود دوم می رسیم. . قصه یک زوج جوان شهرستانی که با موتور سه چرخه به شغل لوله بازکنی و فاضلاب بازکنی در تهران مشغولند و حتماً فقیرند. زن به ناگه حامله شده؛ به سبک اپیزود قبلی و بعدی، و نمی داند.

بیشتر بخوانید: بهترین فیلم های تام کروز

به راستی این چه نگرشی است که در تمام فیلم دعوت ـ و همه اپیزودها ـ جاری است. زنان همگی بچه نمی خواهند. همگی قربانی اند و مردان همگی متجاوز. چرا همه زنهای فیلم بی خبرند و دچار نوعی عقب ماندگی ذهنی؛ نوعی منگلیسم و نه مظلومیت تاریخی.

این وسط فمینیسم چه میشود؟ در عوض، سقط جنین کنندگان به هوش اند، اما فمینیسم را لو می دهند. خانم دکتر متجدد رو به زن مسن سنتی حامله شعار می دهد «این تجاوز جنسی است.» جالب است که همین خانم دکتر که طرفدار سقط جنین است، در اپیزود دیگر از نگه داشتن بچهای توسط همکارش حرف می زند که متعلق به دو نفر دیگر است و در شکم او است. این ضد و نقیض ها، هذیان اگر نیست، چیست؟

در همین اپیزود دوم که با زن و مرد فقیر و روستایی طرفیم، سوار بر موتور سه چرخه مثلاً شبیه زامپانو و جلسومینا در جاده فلینی ـ چرا لحن و لهجه این دو چنین مضحکه و رفتارشان منگلی است؟ آیا سر و وضع این زن جوان دهاتی به روستاییان فقیر می خورد ـ با آن چکمه گران قیمت، لباس ها، النگوی طلا و… فروش بچه به خاطر پول؟

این توهین نیست؟ توهین به زن، به مادر، به مرد، و توهین به روستایی؟ برف بازی «لاواستوری»وار این دو مضحک است یا نیش اجتماعی؟ باقی می ماند تنها زن مثبت فیلم دعوت که عاشق بچه ها است و منجی این «فرشتگان آسمانی».

در خانهای قدیمی و بزرگ به سبک قجرها زندگی می کند و پول بسیار می دهد و مانع کشته شدن بچه ها می شود. این خانم نیکوکار – که شبیه جادوگرهای فیلمهای کارتونی است ـ کیست و انگیزه اش چیست؟ نمی فهمیم. اما می دانیم که نام بچه را نیز انتخاب کرده: شهریار ـ یا شاه؟ – هذیان است یا…؟ خسته شدیم از فیلم و فیلمساز.

بیشتر بخوانید: بهترین فیلم های تام هنکس

اجازه بدهید به اپیزودهای دیگر چندان نپردازیم. فقط نکاتی را یادآور شویم. نمای پایانی اپیزود زن سنتی مسن و شوهرش بی نظیر است. ابسورد است. زن و شوهر مسن افتان و خیزان در جادهای جنگلی فرار می کنند، از چی؟ فیلمساز دارد با آنها شوخی می کند یا نقد می کند اجتماع را؟

نقد فیلم فروشنده
بیشتر بخوانید

یا با ما شوخی می کند؟ و باز نماهای هلی شات خاکستری. اپیزود حاملگی خانم دکتر هم عجیب و غریب است و این بار فیلمساز و فیلمنامه نویس، دوز فمنیستی شان بالا رفته و از زبان خانم دکتر شعار «این بچه حق توئه» را سر می دهند. بچه بی عشق، حاصل رابطه نامشروع. در این اپیزود، با چهره حق به جانب وقیحی از مرد طرفیم که در اپیزود آخر نیز در شکلی دیگر رخ می نماید. سریعاً برسیم به اپیزود آخر که آخر حرف است.

آخر دفاع از زن و حقوق زن، دفاع از مظلومیت زن، دفاع از فمینیسم و انتقاد از صیغه شدن زن. زن مدرن این اپیزود که انگلیسیش هم خوب است، و از شوهرش به دلیل نازا بودن جدا شده، از عشقش – شوهر صیغه ای ـ نیز به دلیل حاملگی باید جدا شود ـ عجب مظلومیتی! ـ شوهری که زن و بچه دارد و پنهانی او را صیغه کرده، صیغه کردن در اسلام، پنهانی است و مذموم یا برعکس؟ فیلمساز و فیلمنامه نویس چه می گویند؟ زن حامله سرافکنده است و با خواری می رود و اعلام می کند که به بچه اش نمی گوید پدرش کیست؟

و مرد هم قضیه را پنهان می کند. زن در جواب مرد که می گوید او را نمی شناسد، شعار می دهد «بله، زن صیغه ای را که نباید شناخت. همین که زن است، کافی است.» می بینید نگرش فیلمساز را؟ زن به ناگه مسلمان می شود و قرآن می گشاید و آیهای د در دفاع از فرزند می خواند. و به جای قوت قلب گرفتن ـ در صورت اعتماد ـ می گرید و فرار می کند. کجا بود مسلمانیش زمانی که وسط زندگی یک مرد متأهل پرید و آن را بر هم زد؟

و مرد که چهره و رفتارش شبیه مدیران مذهبی است، قرآن در دست می گیرد، اما باز نمی کند. قرآن در دستان این دو چه می کند؟ اعتقاد دارند؟ از نگاه این اپیزود زن صیغه ای خوب است، اما بدون بچه، نه به اضافه آن (جمله مرد). این نگاه ترویج کامجویی از زن نیست، با کلاه شرعی؟ فیلمساز همه جا دوپهلو حرف می زند.

این همه زن تحقیر شده و عقب مانده برای دفاع از حقوق زنان و جلوگیری از سقط جنین است؟ چرا در یکی از اپیزودها، بچه ای سقط نمی شود و مصیبتی رخ نمی دهد؟ مگر فیلم اجتماعی نیست؟ هست؟

بیشتر بخوانید: بهترین فیلم های ژان پیر ملویل

چرا فیلم و فیلمساز ـ و فیلمنامه نویس – هیچ حرمتی را نگه نمی دارند؟ حرمت زن، حرمت مادر، حرمت روستایی، حرمت پزشک، حرمت خانواده و… و حرمت مخاطب. چرا نجابت در آدمهای فیلم غایب است؟ در مردان و در زنان. بین جسارت و وقاحت مرز باریکی است. در فیلم متفاوت نمای اجتماعی گرای ما جسارتی که نیست، هیچ، محافظه کاری و به نعل و به میخ زدن، آشفتگی و هذیان فراوان است. زنان دعوت بچه نمی خواهند.

نقد فیلم ملاقات خصوصی
بیشتر بخوانید

نه از سر درد و مشکلات اجتماعی و مسئولیت پذیری، بلکه از شکم سیری و بی مسئولیتی. بچه خواستنشان هم نه از موضعی انسانی که از موضعی تحمیلی و نمایشی است و دروغین. از موضع و نگرش فیلمفارسی. هم تماشاگر را باید نگه داشت، هم روشنفکران و مقامات را. مطرح بودن و امکانات گرفتن به هر قیمت.

فیلم دعوت ، دعوتی دروغین است و بسیار بی شکل و بی قواره و بی سینما، دعوت حتی از گفتن قصه های ده دقیقه ای نیز عاجز است. ـ مدت هاست دیگر فیلمساز ما نمی تواند قصه بگوید.  دعوت عقیم است و اصلا یک فیلم بلند سینمایی – حتی اپیزودیک – نیست؛ نه فضا دارد، نه شخصیت؛ نه فیلمنامه و نه کارگردانی. فیلم فقط یک چیز دارد: ستاره. قرار بوده همه ستارگان مطرح جمع شوند که بعضی نیامدهاند.

خوش به حالشان و بد به حال مخاطب. و بدا به حال منتقدی که از دیدن دیده بان و مهاجر به وجد آمد و نوشت که فیلمسازی در راه است که از باورهایش می گوید، و با سینما می گوید. و از حمایت از فیلمها، به حمایت از فیلمساز رسید ـ و اشتباه گرد خودم را می گویم و خسرو دهقان را].

این سینما که هنوز از گفتن یک قصه ساده ناتوان است، تا اطلاع ثانوی، تا وقتی که با مخاطبش و جامعه اش تعامل نمی کند و خود را به محک آنها نمی زند، و به محک زمان، تا وقتی که سفارشی می سازد و برای خوشامد غیر مخاطب، تا وقتی که به چیزی که می گوید باور ندارد و مسئله را نمی شناسد و این باور را از دل مشغولی به ذهن مشغولی تبدیل نمی کند و تا وقتی که فیلمساز به بلدی مدیوم نرسیده، قابل دفاع نیست و فیلمها چنین اند: آشفته و هذیانی و نان به نرخ روز خور.

به خوبشان هم نمی شود اعتماد کرد، چراکه تصادفی اند و تکرارنشدنی. در این سینما، از فیلم خوب نباید به فیلمساز رسید. باید منتظر بعدیها شد و خطرات را گوشزد کرد و حفره ها را. چه بسا یک حفره کوچک، گودالی عمیق است که همه چیز را می بلعد. گاهی یک لحظه زیبا اما سانتی مانتال، شروع سقوط است. سينما موجود بی رحمی است. هر راست و دروغی را برملا می کند و هر ناخودآگاهی را.

بیشتر بخوانید: لوکینو ویسکونتی

باید سینما بیاموزیم و باید دنیایی داشته باشیم ـ هر چند کوچک اما عمیق – نیاز به تجربه جدید نیست. اگر هر کس فقط یک تجربه شخصی را پی بگیرد و عمیق کند و از آن خود سازد، کافی است. باید حرمت نگه داریم. سينما حرمتمان را نگه نمی دارد، اگر… ـ فیلمی که با تحقیر ساخته شود، شایسته با تحقیر دیده شدن است ـ به آغاز این یادداشت برگردیم.

پایان نقد فیلم دعوت

نویسنده و منتقد سینما شاعر و رمان نویس حدود 15 سال تجربه نوشتن داستان کوتاه , کارگردانی و دستیار کارگردانی. و مدیر مجموعه بامدادی ها.