صفحه اصلی > سینما و نقد فیلم : نقد فیلم اوپنهایمر | Oppenheimer 2023
ads

نقد فیلم اوپنهایمر | Oppenheimer 2023

فیلم اوپنهایمر

نگاهی به فیلم اوپنهایمر

📽Oppenheimer (2023)

💠 امتیاز ۲ از ۵

🎞 تیله‌هایی در تُنگ بلوری

درباره نولان، چیزی که یحتمل همه سر آن توافق دارند، آن است که او برای سالن سینما فیلم می‌سازد. این نکته به خودی خود معنایی دوگانه دارد و قابل بحث است، چرا که یک اثر هنری نباید بیش از حد به چیزی وابسته باشد؛ جوری که با حذف آن، ارزش اثر کاملا فرو ریزد.

این ویژگی کم و بیش پای ثابت سینمای کریستوفر نولان است. تماشای فیلم اوپنهایمر اما نه‌ تنها در سالن سینمای آی‌مکس، تجربه‌ای میخکوب کننده، تماشایی و تاثیرگذار است، بلکه فیلم به اندازه نیازش مستقل است و در هر پلتفرمی به جز سالن‌های آیمکس نیز که به نمایش در‌آید، دیدنی خواهد ماند.

نگارنده که هیچ‌گاه طرفدار سینمای نولان نبوده، نمی‌تواند از این گزاره که نکات مثبت فیلم باعث فراموش کردن نکات منفی آن می‌شوند، چشم‌پوشی کند. شاید تنها و مهم ترین نکته فیلم که در ذوق بخورد، روایت غلط در نیمه نخست یک فیلم است آن هم یک بیوگرافی سه ساعته است.

نقد فیلم فیلم اوپنهایمر

فیلم اوپنهایمر

تمپو و دینامیک در نیمه نخست فیلم سردرگم است و روایت «پاراگراف بندی» ندارد، گویی از ابتدا ما همان پایان‌بندی‌های همیشگی نولان را شاهد هستیم! وویس‌اور روی نماهای باز و کات‌های سریع به تایم‌لاین‌هایی که موازی پیش می‌روند و موسیقی‌ای که بی‌دلیل در اوج است! (قدر سکوت در فیلم دانسته نشده است)

زندگی سیاسی و علمی اپنهایمر، مراحل ساخت و آزمایش بمب و نهایتا رقابت او با شتراوس در دادگاه و عذاب وجدانی که گلوی او را می‌فشارد، تمام آن چیزی‌ست که نولان در فیلم تصویر کرده است. در سناریو، عدم پاراگراف‌بندی درست و نقطه‌گذاری‌هایی که باعث سردرگمی روایت شود، به نیمه نخست فیلم ضربه زده است اما از نیمه دوم، ورق جوری بر‌می‌گردد که فیلم اپنهایمر به موفقیت ده سال اخیر نولان تبدیل می‌شود.

ادعایی که نولان به آن در فیلم اوپنهایمر می‌رسد، نمایش پارادوکس ذهنی غریب پدر بمب اتم و روایت موازی سابجکتیو و ابجکتیو از اپنهایمر است. چیزی که خوشبختانه بدون زیاده‌گویی به آن می‌رسد و برخلاف همیشه شخصیت‌ها در سطح نمانده‌اند که این‌ مثبت است؛ هرچند پرسوناژهای زن از پرداخت درستی برخوردار نیستند و اگر با بیوگرافی‌ای که نمی‌توان شخصیتی را حذف کرد، طرف نبودیم، یحتمل با حذف دو شخصیت زن، فیلم هیچ ضربه‌ای نمی‌خورد!

در « فیلم اوپنهایمر » خبری از بازی با زمان و تخیل همیشگی نولان نیست اما هنر کارگردان آن است که مولفه‌های خویش را در داستانی که شبیهش را نساخته، حفظ کرده است. در کنار این چالش شخصی، بالا رفتن از ریسمان پوسیده سینمای بیوگرافی که در مرداب تکرار فرو رفته، چالش دیگر نولان است. سر بلند بیرون آمدن کارگردان معروف، از این چالش که به زعم نگارنده می‌تواند الهام‌بخش خالقان دیگر باشد، در آنجاست که او در برجسته کردنِ دراماتیک پستی و بلندی‌های زندگی اوپنهایمر، «غافلگیری» را از مخاطبان دریغ نکرده است.

نقد فیلم روزهای بهشت
بیشتر بخوانید

بزرگ‌ترین آن را می‌توانیم در پرده آخر فیلم اوپنهایمر و در رابطه با پرسوناژ شتراوس ببینیم. عنصر دیگری که سبب شده است نگارنده با نولان آشتی کند (حداقل تا فیلم بعدی) خلاقیت او پشت دوربین است! میزانسن‌ها و‌دکوپاژها کاملا در اختیار فیلم هستند و اثر از نگاه فرمال‌، بی‌شک برای نولان یک قدم رو به جلو است.

استفاده خلاقانه از ترکیب نماهای بسته و باز پشت سر هم، نورپردازی بسیار قدرتمند و تدوین و صدا که حقیقتا مخاطبان را در در سالن سینما میخکوب می‌کنند نکات ستایش‌برانگیز اثر هستند که پیش از این، از نولان شاهد نبودیم. اوج آن در سکانس تاثیر گذار سخنرانی اپنهایمر پس از بمباران هیروشیما است که به لطف سالن سینما، از خود فیلم جلوتر می‌ایستد.

نقد فیلم اوپنهایمر

فیلم اوپنهایمر

در پایان « فیلم اوپنهایمر » بحث همیشگی «اهمیت فیلم دیدن در سالن سینما» را خیلی بیش‌تر از آثار دیگر آکسان می‌گذارد و قضاوت را از این جهت سخت می‌کند زیرا بحثی گسترده‌تر از فیلم را به میان می‌کشد، اما برای نگارنده، تجربه آخرین فیلم نولان در سالن سینما، فیلمی جذاب، کم‌نقص و سرگرم‌کننده بوده است که به آنچه که می‌خواهد، می‌رسد؛ رضایت بخش و کاملا قابل قبول است از کارگردان مشهور هالیوود.
(نگارنده فیلم اوپنهایمر را در سالن سینما دیده است.)

« فیلم اوپنهایمر » تازه‌ترین فیلم‌سینمایی کریستوفر نولان، فیلمساز بحث‌برانگیز و پراهمیت سینمای امروز جهان بالاخره اکران شد و خودش را در معرض قضاوت مخاطب وسیع قرار داد. تبلیغات عظیمی برای این فیلم شده که تقارن موعد اکرانش با فیلم عامه‌پسند «باربی» و رقابتی که بین این دو شکل گرفته، بر بلند شدن صداها و هیاهوهای پیرامونش افزوده است.

به‌طور سنتی، هر فیلمی از کریستوفر نولان در محافل سینمایی و اذهان علاقه‌مندان سینما، تبدیل به پدیده‌ای می‌شود که مخالفان و موافقان آتشین پیدا می‌کند، حال با وجود حجم تبلیغات و هیاهوی ایجاد‌شده پیرامون اوپنهایمر پس از رویداد اینترنتی «باربنهایمر» که به قول امروزی‌ها ترند شده و یک جور بازاریابی عظیم در سطح جهان محسوب می‌شود، طبیعتا نوشتن و نظر دادن توام با آرامش و طمأنینه و استقلال رای درباره فیلم دشوار می‌شود که البته من می‌کوشم در این متن از این خط‌مشی خارج نشوم و فارغ از دعواهای همیشگی طرفداران و مخالفان نولان، به فیلم جدید «آقای شعبده‌باز» بپردازم.

حقایق سه گانه فیلم پدرخوانده
بیشتر بخوانید

💠 تیله اول در تُنگ بلوری: چرا ‌اوپنهایمر‌ را چندان دوست نداشتم

همان اول به سراغ اصل مطلب بروم. نمی‌توانم کتمان کنم که سینمای کریستوفر نولان را مشتاقانه دنبال می‌کنم و بیشتر آثار کارنامه او را می‌پسندم، با این حال ‌اوپنهایمر‌ چندان چنگی به دلم نزد و این بعید است چندان به کیفیت صدا و تصویر نسخه‌ای که این روزها در دسترس است، ارتباط داشته باشد. ‌اوپنهایمر‌ یک فیلم زندگی‌نامه‌ای ساده با یک قصه کم‌وبیش شنیده شده محسوب می‌شود که چالش چندانی برای بازگو شدن پیش روی خود ندارد و جنس قصه‌اش شباهت چندانی به ایده‌های داستانی همیشه بکر و پر از بداعت بیشتر فیلم‌های کریستوفر نولان پیدا نمی‌کند.

تنها چیزی که ‌فیلم اوپنهایمر دارد تا از قامت یک فیلم کاملا معمولی مثل بقیه فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای و تاریخی که همه ساله درباره مشاهیر و چهره‌های تاثیرگذار غرب ساخته می‌شود، متمایز شود، تلاش نولان برای پیوند زدن بعضی ایده‌های فرمیک و دغدغه‌های مضمونی‌اش به ماجرای اوپنهایمر است

که اندکی خاصیت تالیف‌گونه به فیلم بخشیده، وگرنه فیلم دیگر هیچ ندارد و به‌سادگی با نمونه‌هایی مثل «نخستین‌مرد» دیمین شزل (درباره نیل آرمسترانگ)، «معاون» آدام مک‌کی (درباره دیک چنی)، «تاریک‌ترین ساعت» جو رایت (درباره وینستون چرچیل)، «اسپاتلایت» توماس مک‌کارتی (درباره خبرنگاران روزنامه بوستون‌گلوب)، «تک‌تیرانداز آمریکایی» کلینت ایستوود (درباره یک کهنه سرباز آمریکایی در جنگ عراق)، «سلما» ایوا دوورنی (درباره مارتین لوترکینگ)، «لینکلن» استیون اسپیلبرگ (درباره آبراهام لینکلن)، «سی دقیقه پس از نیمه‌شب» کاترین بیگلو (درباره عملیات کشتن بن لادن) و… می‌توانست قابل مقایسه باشد.

فیلم اوپنهایمر

💠 تیله دوم در تُنگ بلوری: یک «دانکرک» دیگر با المان‌های «ممنتو» و «تنت»

نولان یک فیلم متفاوت در کارنامه دارد به نام ‌فیلم دانکرک‌ که در آنجا روایتی مهیج و حادثه‌محور از عملیات دینامو در جنگ جهانی دوم ارائه می‌دهد که چه از نظر فرمیک و چه از نظر مضمونی ارتباطی با فیلم‌های دیگرش ندارد. ‌دانکرک‌ نیز مثل ‌اوپنهایمر‌ یک فیلم فراموش‌شدنی است که بیشتر به نوعی جاه‌طلبی و تجربه‌گرایی برای نولان می‌مانست تا یک پروژه واقعی، چراکه از مهم‌ترین مزیت فیلم‌های نولان (فیلمنامه‌های تکان‌دهنده) تهی است و صرفا می‌خواست نان قاب‌های زیبا و ضرباهنگ جذاب و موسیقی تاثیرگذار و کیفیت ساخت و استخوان‌بندی شکیلش را بخورد.

در آنجا نیز نولان به زور می‌خواست امضاهایی جور کند تا فیلمش به کلی بی‌ربط نسبت به کارنامه‌اش نباشد، به همین دلیل هم ایده تفاوت در سپری شدن زمان برای 3 شخصیت در زمین، آب و هوا را در فیلم گنجاند که هیچ کارکرد مرتبطی با جهان اثر نداشت و کمکی به فیلم نمی‌کرد و صرفا یک جور ادا بازی برای القای «نولانی بودن» فیلم بود.

نقد و بررسی فیلم جاذبه ( Gravity )
بیشتر بخوانید

در ‌فیلم اوپنهایمر نیز قرار است تلاش‌هایی آبکی برای «نولانیزه شدن» یک داستان معمولی ببینیم که چندان به دل نمی‌نشیند. مثلا ‌اوپنهایمر‌ به صورت غیر‌خطی از روایت دو راوی استفاده می‌کند، یکی خود اوپنهایمر که درک خودش از اتفاقاتی که افتاده را در قالب فلش‌بک و روایتی سوبژکتیو به ما نشان می‌دهد و دیگری لوییس استراوس که با فاصله به اتفاقات نگاه می‌کند و روایتش اوبژکتیو است.

ادامه بررسی فیلم «اوپنهایمر»

نولان با تمسک به دستاورد خودش در «ممنتو» آمده و تمام روایت استراوس را سیاه و سفید کرده و تمام روایت اوپنهایمر را رنگی و احتمالا می‌خواسته خلاقیت همیشگی‌اش در شیوه روایت را به رخ بکشد، غافل از اینکه اگر در فیلمی مثل ‌ممنتو‌ چنین خلاقیتی جواب می‌داد، به خاطر هارمونی بی‌نظیرش با دغدغه‌های مضمونی و تجربه ذهنی شخصیت اصلی با توجه به بیماری حافظه کوتاه‌مدتش بود، وگرنه در ‌اوپنهایمر‌ معنا ندارد که روایت استراوس سیاه و سفید باشد، وقتی نه تقدم و تاخر زمانی‌اش با روایت اوپنهایمر تفاوتی دارد و نه به لحاظ حسی قرار است با زدودن رنگ از تصویر، چیز متمایزی را نسبت به روایت اوپنهایمر تجربه کنیم.

شباهت دیگر ‌اوپنهایمر‌ به فیلم‌های نولان (و بیش از همه «تنت»)، این است که می‌خواهد کلاس درس فیزیک برای ما بگذارد و در تایم محدودی که دارد، مفاهیم پیچیده فیزیک جدید را واکاوی کند. چیزی که باعث شده اوپنهایمر نیز مثل تنت، بیش از حد پیچیدگی و دشواری برای دنبال کردن و فهمیدن پیدا کند و از طرفی به منطق فیلم نیز آسیب بزند (فیزیکدان‌ها در کنار هم سعی می‌کنند در سطح دبیرستان اطلاعات‌شان را با هم مرور کنند؛ یا با شنیدن خبر دستیابی نازی‌ها به شکافتن هسته اورانیوم، با یک بار پر کردن تخته از عبارات ریاضی، ناگهان محاسبات لازم را برای اولین بار کشف می‌کنند!).

به‌طور کلی علاقه نولان به علم گاهی در فیلم‌هایش یک فضای خشک و نچسب ایجاد می‌کند که دافعه‌برانگیز است و زمان و انرژی زیادی را باید صرف توضیح پیش‌فرض‌ها و ملزومات درک جهان اثر برای مخاطب بکند که از جذابیت فیلم می‌کاهد. اتفاقی که در ‌تنت‌ خیلی محسوس بود و اگر آن ایده توسط نولان به مینی‌سریال تبدیل شده بود، احتمالا نتیجه بسیار جذاب‌تر و موفق‌تری پیدا می‌کرد.

💠 تیله سوم در تنگ بلوری: مساله مهم ریتم

یکی از جذابیت‌های سینمای نولان که باعث می‌شد‌ مخاطب وسیع از فیلم‌هایش لذت ببرند و علاوه‌بر شاخص‌های تکنیکی و هنری، از نظر تجاری و محبوبیت در نظر عامه نیز توفیق کسب کند، روان بودن قصه‌گویی نولان و داشتن ضرباهنگ استادانه در بیشتر فیلم‌هایش بود.

فیلم خواب بزرگ
بیشتر بخوانید

سبک تدوین فیلم‌های نولان به سهولت قابل تشخیص است و امضا دارد، با آن فلش‌بک‌های افشاگرانه، بعضی نماهای بسیار زودگذر، نشستن زمینه موسیقی بر بافت تصویر، گره‌گشایی‌های ویرانگر و به‌طور کلی شاخص‌هایی که هم بسیار سرگرم‌کننده است و هم مو بر تن آدمی سیخ می‌کند. ‌اوپنهایمر‌ اما فاقد این جذابیت در ضرباهنگ است و نه‌تنها در زمان‌هایی حوصله‌سربر و کسل‌کننده می‌شود، بلکه از نظر اولویت داشتن موضوعات و نحوه زمان دادن به هر اتفاق، ناشیانه عمل می‌کند.

تصور کنید که نولان می‌خواهد در سه ساعت، زندگی اوپنهایمر را از زمان دانشجویی تا دوران مک‌کارتیسم و اوج جنگ سرد که به خاطر پیشینه چپ و حسادت اطرافیان، طرد می‌شود، روایت کند. اتفاقات مهمی در اوایل دوران کاری اوپنهایمر وجود دارد که نولان با سرعت برق آنها را رد می‌کند و اجازه نمی‌دهد رشد و نمو شخصیتش را با طمأنینه ببینیم. سراسیمگی و عجله در روایت داستان در نیمه اول فیلم به‌شدت به چشم می‌آید.

با این حال در یک سوم پایانی فیلم (که چیزی در حد یک ساعت است!) قرار است حال و روز او پس از انفجار اتمی در ژاپن را ببینیم که بخش اعظمش صرف یک دعوای حقوقی کسل‌کننده بر سر مجوز امنیتی اوپنهایمر می‌شود که به نظرم به کلی از دغدغه‌محوری فیلم به دور است و جذابیتی هم ندارد.

اگر واقعا نیاز بود که یک‌سوم فیلم به حال و روز اوپنهایمر پس از دیدن حاصل دست‌رنجش در هیروشیما و ناکازاکی سپری شود، طبیعتا باید اصل تمرکز فیلم در این بخش، روی آلام و حال‌و‌هوای روحی اوپنهایمر متمرکز می‌شد، در حالی که هم‌اکنون اگر چشم‌های کیلین مورفی نباشد و صرفا به فیلمنامه نولان بخواهیم رجوع کنیم، کمتر موقعیت درخور و لحظه دراماتیک تاثیرگذاری یادمان می‌آید که مهم‌ترین جنبه حسی داستان اوپنهایمر را در خاطر ما تثبیت کرده باشد. این کجا و آن همه لحظه ناب و شاهکار در «بین‌ستاره‌ای» و «تلقین» کجا.

فیلم در نشان دادن رابطه اوپنهایمر با زنان زندگی‌اش نیز به‌شدت ضعیف است و به هیچ وجه نمی‌تواند درونیات آنها را برای ما پذیرفتنی کند. آن هم در سینمای کسی که بعضی از ماندگارترین لحظات سینما در باب اهمیت عاطفی روابط خانوادگی را در ‌تلقین‌ و ‌بین ستاره‌ای‌ به ما نشان داده بود.

💠 تیله چهارم در تنگ بلوری: مقایسه با «بازی تقلید»

‌اوپنهایمر‌ به طرز عجیبی، یک فیلم تاثیرگذار از سال 2014 را برایم زنده کرد؛ «بازی تقلید». شباهت‌های دو فیلم فراوان است. هر دو درباره دانشمندی است که علمش بر زندگی بشر تاثیر محسوس گذاشته. هر دو درباره نقش گسترش علم در پایان جنگ جهانی دوم است.

این مطلب ادامه دارد….

نویسنده و منتقد سینما شاعر و رمان نویس حدود 15 سال تجربه نوشتن داستان کوتاه , کارگردانی و دستیار کارگردانی. و مدیر مجموعه بامدادی ها.

دیدگاهتان را بنویسید

4 + نوزده =