صفحه اصلی > ادبیات جهان : معرفی کتاب ربکا | اثر دافنه دوموریه
ads

معرفی کتاب ربکا | اثر دافنه دوموریه

کتاب ربکا

کتاب ربکا اثر دافنه دوموریه یکی از محبوب ترین آثار ادبیات جهان است. بسیاری از منتقدان این اثر را تحت تأثیر جین ایر، بزرگ ترین اثر دوموریه می دانند.

یک اقتباس سینمایی نیز از این اثر وجود دارد، این فیلم به کارگردانی آلفرد هیچکاک و کارگردانی دیوید سلزنیک برنده اسکار بهترین فیلم و بهترین فیلمبرداری شد. بازیگرانی چون سر لارنس اولیویه، جوآن فونتین و جودیت اندرسون در این فیلم به ایفای نقش پرداختند.

درباره کتاب ربکا

کتاب ربکا

ربکا، شاهکار دافنه دو موریه، رمانی ساده است. اما طبیعی نیست؛ این شما را بیشتر از هر بیوگرافی پر حادثه ای هیجان زده خواهد کرد. ربکا که هنوز به عنوان یکی از مشهورترین رمان های عاشقانه در جهان معاصر شناخته می شود، داستان خواستگاری غیرمنتظره مردی خوش تیپ و شجاع به نام ماکسیم دی وینتر را روایت می کند.
ربکا اولین بار در سال 1938 منتشر شد و در همان سال برنده جایزه کتاب ملی آمریکا شد. مدت کوتاهی پس از انتشار، این رمان به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شد و به فروش خوبی دست یافت. اگر بخواهیم فهرستی از بزرگترین آثار رمانتیک کلاسیک جهان تهیه کنیم، قطعاً ربکا یکی از کتاب‌های این فهرست خواهد بود.
این کتاب داستان دختر جوانی را روایت می کند که با استادش زندگی می کند. او مدام در سفر بود و به همین دلیل در یکی از سفرهایش با اربابش به هتل ویلایی رفت. این دختر جوان در آن هتل با مردی بزرگتر از خود که دارایی فراوانی داشت آشنا شد و پس از مدتی ازدواج کردند.
وقتی وارد خانه اشراف می شود، ماکسیم جوان متوجه می شود که به تازگی از همسرش ربکا جدا شده است و چند سالی است که تنها زندگی می کند و آغاز ذهن شگفت انگیز زن جوان در عمارت است. با گذشت زمان، او به تدریج عاشق شخصیت بانوی اول سارای شد، زیرا از هر طرف در مورد زیبایی، انسانیت و شخصیت ربکا می شنید.
جادوی داستان از جایی شروع می شود که زن جوانی می خواهد مانند ربکا عمل کند، اما بعد متوجه تفاوت عجیبی می شود و چالش اصلی داستان در این قسمت از داستان شکل می گیرد که شما را به خواندن دنباله ادامه می دهد. داستان. چیزی که شما را بیش از هر چیز به صفحات کتاب می کشاند این است که ربکا زنده نیست، اما شخصیت او آنقدر دقیق و جذاب است که حضور او را در طول داستان احساس می کنید.
این داستان جالب و آسان با جزییات دلنشینی که دارد، داستان را به راحتی در ذهن شما می سازد و می توانید خود را در تمام اتفاقات ببینید و این ویژگی شما را به ادامه خواندن مقاله ترغیب می کند. داستان ربکا نیز به دلیل محبوبیتش مورد توجه سینماگران قرار گرفته است و فیلم «ربکا» ساخته آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۴۰ برنده جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین فیلم شد.
دافنه دو موریر، دختر سر جرالد دو موریه؛ او یکی از کارگردانان مشهور است. او پس از نوشتن 37 کتاب در سال 1989 در سن 82 سالگی درگذشت. او توانست به عنوان “بانوی دادگاه بریتانیا” شغلی پیدا کند و صاحب سه فرزند شد. شصت سال پس از چاپ اول شاهکار دوموری؛ اگرچه “ربکا” سه میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته و به بیست و پنج زبان ترجمه شده است، اما این رمان همچنان خوانندگان جدیدی را به خود جذب می کند.

درباره دافنه دوموریه

معرفی کتاب ربکا | اثر دافنه دوموریه

دافنه دوموریه در 13 می 1907 در لندن در خانواده ای هنرمند به دنیا آمد. پدرش «سرجرالد دوموریه» بازیگر، کارگردان هنری و تهیه‌کننده مشهور تئاتر و پسر کاریکاتوریست مشهور بریتانیایی «جورج دوموریه» بود. دوموری بعدها برای خلق بسیاری از آثارش از اجداد و سایر اعضای خانواده خود الهام گرفت.
دافنه دوموریه، این بانوی خلاق و خاص، توانست با ربکا به شهرت جهانی دست یابد. همچنین در زمان خود به آلفرد هیچکاک علاقه مند شد تا جایی که آلفرد دو اثر دافنه را به فیلم تبدیل کرد. دافنه دوموری در 19 می 1989 در سن 82 سالگی در کورنوال، بریتانیا درگذشت.

بخشی از کتاب ربکا

دیشب خواب دیدم به «مندرلی» بازگشته‌ام و جلوی در بزرگ فلزی ماشین‌رو ایستاده‌ام. ولی گویا نمی‌توانستم به خانه وارد شوم، چون در با قفل و زنجیر بسته شده بود. نگهبان را صدا زدم. ولی کسی جواب نداد، از لابه‌لای نرده‌های فلزی به اتاقک نگهبان نگریستم، ولی آن جا هم خاموش و ساکت بود.

سلمان رشدی : 12 کتاب قابل توجه سلمان رشدی
بیشتر بخوانید

از دودکش‌ها هیچ دودی برنمی‌خاست و پنجره‌های غبار گرفته فریاد می‌زدند که خانه مدت‌هاست متروک مانده است، احساس کردم در دنیای رویایی خودم، قدرت مافوق بشری یافته‌ام و همچون روحی سبک از لابه‌لای نرده‌های فلزی رد شدم. مسیر شن ریزی شده‌ای در برابرم پدیدار شد و توانستم پیچ و خم‌های همیشگی‌اش را ببینم.

هرچه جلوتر می‌رفتم مسیر در نظرم غریب‌تر می‌آمد، باریک شدن جاده و ظاهر به هم ریخته‌اش، نشان می‌داد دیگر آن جاده سرسبز گذشته نیست. خیلی حیرت زده بودم ولی وقتی در حین عبور، سرم را از زیر یکی از شاخه‌ها خم کردم فهمیدم چه بر سر سرسبزی آن مسیر آمده است. پاییز، همه شاخه‌های درختان را از برگ‌وبار لخت کرده بود؛ همه جا تاریک به نظر می‌آمد. شاخه‌های درختان راش بی‌برگ و برهنه به گونه‌ای به هم آویخته بودند که انگار بالای سرم طاق کلیسا را بنا کرده‌اند.

به جز راش‌ها، درختان دیگری هم بودند که به یاد نمی‌آوردمشان. بلوط‌های تنومندی با تنه‌های خشک و پوسیده، نارون‌های قرمز که با بلوط‌ها آمیخته بودند، بوته‌های غول پیکر و گیاهان عجیبی که هیچ کدامشان برایم آشنا نبودند. جاده به خاطر وجود علف‌های فراوان هرزه‌ای که همه جا روییده بود شبیه به یک روبان سبز شده بود. شاخه‌های کوتاه‌تر درختان آویزان بودند و انگار قصد نداشتند رشد کنند، ریشه‌های درختان به صورت گره‌گره و شبیه به چنگال‌های استخوانی حیوانات بود. بوته‌هایی که اینجا و آنجا، در میان این جنگل پراکنده شده همه را می‌شناختم، همان‌هایی که در گذشته بسیار زیبا و فریبنده بودند.

این بوته‌ها به خاطر سر آبی‌شان به گل ادریس مشهورند. هیچ‌کس به آن‌ها نرسیده بود و به طور خودرو روییده بودند. اینک این گل‌های زیبا هیولاوار به عقب افراشته شده و به زشتی و سیاهی همان علف‌های هرزی بودند که در کنارشان رشد کرده بود.

با تشکر از همراهی شما عزیزان با مجله بامدادی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

یک × 2 =