کتاب ربکا اثر دافنه دوموریه یکی از محبوب ترین آثار ادبیات جهان است. بسیاری از منتقدان این اثر را تحت تأثیر جین ایر، بزرگ ترین اثر دوموریه می دانند.
درباره کتاب ربکا
درباره دافنه دوموریه
بخشی از کتاب ربکا
دیشب خواب دیدم به «مندرلی» بازگشتهام و جلوی در بزرگ فلزی ماشینرو ایستادهام. ولی گویا نمیتوانستم به خانه وارد شوم، چون در با قفل و زنجیر بسته شده بود. نگهبان را صدا زدم. ولی کسی جواب نداد، از لابهلای نردههای فلزی به اتاقک نگهبان نگریستم، ولی آن جا هم خاموش و ساکت بود.
از دودکشها هیچ دودی برنمیخاست و پنجرههای غبار گرفته فریاد میزدند که خانه مدتهاست متروک مانده است، احساس کردم در دنیای رویایی خودم، قدرت مافوق بشری یافتهام و همچون روحی سبک از لابهلای نردههای فلزی رد شدم. مسیر شن ریزی شدهای در برابرم پدیدار شد و توانستم پیچ و خمهای همیشگیاش را ببینم.
هرچه جلوتر میرفتم مسیر در نظرم غریبتر میآمد، باریک شدن جاده و ظاهر به هم ریختهاش، نشان میداد دیگر آن جاده سرسبز گذشته نیست. خیلی حیرت زده بودم ولی وقتی در حین عبور، سرم را از زیر یکی از شاخهها خم کردم فهمیدم چه بر سر سرسبزی آن مسیر آمده است. پاییز، همه شاخههای درختان را از برگوبار لخت کرده بود؛ همه جا تاریک به نظر میآمد. شاخههای درختان راش بیبرگ و برهنه به گونهای به هم آویخته بودند که انگار بالای سرم طاق کلیسا را بنا کردهاند.
به جز راشها، درختان دیگری هم بودند که به یاد نمیآوردمشان. بلوطهای تنومندی با تنههای خشک و پوسیده، نارونهای قرمز که با بلوطها آمیخته بودند، بوتههای غول پیکر و گیاهان عجیبی که هیچ کدامشان برایم آشنا نبودند. جاده به خاطر وجود علفهای فراوان هرزهای که همه جا روییده بود شبیه به یک روبان سبز شده بود. شاخههای کوتاهتر درختان آویزان بودند و انگار قصد نداشتند رشد کنند، ریشههای درختان به صورت گرهگره و شبیه به چنگالهای استخوانی حیوانات بود. بوتههایی که اینجا و آنجا، در میان این جنگل پراکنده شده همه را میشناختم، همانهایی که در گذشته بسیار زیبا و فریبنده بودند.
این بوتهها به خاطر سر آبیشان به گل ادریس مشهورند. هیچکس به آنها نرسیده بود و به طور خودرو روییده بودند. اینک این گلهای زیبا هیولاوار به عقب افراشته شده و به زشتی و سیاهی همان علفهای هرزی بودند که در کنارشان رشد کرده بود.
با تشکر از همراهی شما عزیزان با مجله بامدادیها.