فیلم شهر سیارکی
نقد فیلم شهر سیارکی : معدود فیلمسازانی یافت میشوند که مخاطب فرم و محتوای آنها را بهعنوان یک هنرمند مؤلف پذیرفته باشد و هر چند سال یکبار فقط منتظر قصهگویی جدید آنها باشد. بیشک یکی از این معدود افراد «وس اندرسون» است. اندرسون برای همهی مخاطبان سینما، از مخاطب سرگرمی تا سینهفیلها، یک فیلمساز قابل احترام و جذاب است. بازی او با تقارن قاب، پالت رنگی و در نهایت روایتهای کلاسیک و مهمتر از همه شکوفایی ابزوردیسم و پوچی درون روایتهایاش باعث شده یکی از ارکان سینمای معاصر لقب بگیرد.
اندرسون در دل سینمای سرگرمی در حال طنازی فرمی است و حداقل تا کنون تمایلی به گام گذاشتن در مسیر بلاکباسترها از خود نشان نداده است. شاید بههمین علت است که آثار او چندکاراکتری هستند و شخصیتهای مرکزی را در خود حل میکنند. بهقولی باید گفت که یک تکه زمین به اندرسون بدهید و سپس از او شهری جدید، با کاراکترهای جدید و قصههای جذاب در میان کنشوواکنش این کاراکترها و شهر تحویل بگیرید. اندرسون در اثر جدید خود به دههی ۱۹۵۰ و یک شهر بیابانی رفته است.
ابتدا بگذارید از «رضا رضایی» در ایجاد برابرنهاد درست برای «Intertextuality» و بهتبع آن «Metatextuality» بهره ببریم. رضایی در ترجمهی کتاب «دیوید لاج، هنر داستاننویسی» برای Intertextuality از برابرنهاد فارسی «متنآمیختگی» استفاده کرده است. شاید برای بسیاری معادل فارسی این واژه «بینامتنیت» باشد که بهنظر آنچنان گویای کنه این واژه نیست. معنای سرراست این واژه «آمیختن ارادی متنهای گوناگون در روند آفرینش اثر هنری» است. اما اندرسون از این واژه به «Metatextuality» گذر کرده است.
برابر نهاد آن را میتوان «زبرمتنیت» گفت. زمانی که از زبرمتن در یک اثر هنری میگوییم به این معناست که ساختار اصلی روایت ما ممکن است یک قصه، نمایشنامه، برنامهی تلویزیونی یا اثر سینمایی باشد که در طول فیلم به درون نمایشنامه یا اثری دیگر میرود و دائم در حال رفتوبرگشت و اصلاح خود است. اندرسون دقیقاً از درون همین گذرگاه باریک وارد فیلم جدید خود میشود. او از یک شوی تلویزیونی آغاز میکند، به درون زندگی یک نمایشنامهنویس میرود که قرار است نمایشنامهای با نام « فیلم شهر سیارکی » بنویسد و از درون پردههای این نمایشنامه شهر سیارکی را میان یک بیابان خلق میکند.
نقد فیلم شهر سیارکی
داستان فیلم شهر سیارکی همه چیز در خود دارد؛ از رتروفیوچریسم تا طعنههای نیشدار به جنگ سرد، آزمایشهای اتمی و رویای آمریکایی. اندرسون حتی از درون این ابزوردیسم ملودرام نیز میسازد. او در این اثر هم مانند آثار دیگرش از انواع و اقسام کاراکترها استفاده کرده است تا تمرکز را از روی یک کاراکتر برگرداند.
اولین کاراکتر او «کنراد ارپ» نمایشنامهنویس است که در حال خلق پردهبهپردهی شهر سیارکی است و بهنوعی کاراکترهای درون شهر و اتفاقات آن از درون ذهن او شکل میگیرند. اندرسون در شهر سیارکی کاراکترها را بهیکباره وارد میکند؛ خودروی یک خانواده خراب میشود و در ادامه یک اتوبوس اردوی مدرسه، یک بازیگر و دخترش، یک تاجر و پسرش و در ادامه مرد چینی و پسرش وارد شهر میشوند.
شهر همهی آن فاکتورهایی را که در ایالات متحده و در عصر رشد اقتصادی و جنگ سرد بهعنوان رویای آمریکایی به مردمان فروخته میشود در خود دارد؛ از آن پل نیمهکاره تا زمینهای اجاره به شرط تملیک. در این شهر گویی همهچیز بهیکباره تغییر میکند و هر آن ممکن است رخدادی غیرمعمول رخ میدهد. این را باید بهحساب چفتوبستدار بودن فیلمنامه گذاشت که مخاطب از همان ابتدا میپذیرد که در این شهر خیالی حتی ممکن است یک آدم فضایی با نگاهی خیره به زمین بیاید و یک عکاس از او عکس بگیرد. اگر با دیدن آدم فضایی بهیاد یکی از کاراکترهای مارول افتادید، بگذارید تخیل شما طعنهزنان پیش برود.
روایت جدید اندرسون در فیلم شهر سیارکی بهلحاظ روایی هم پیچیده است و هم ساده. او متنها را در یک متن واحد در هم میآمیزد تا مخاطب را وارد یک دنیای تودرتوی روایی کند. اندرسون در این اثر مانند آثار قبلیاش با همان وسواس مثالزدنی در انتخاب بازیگر و بازیگردانی پیش میرود.
بازیگران در دنیای اندرسون نیازی به انجام کاری خارقالعاده ندارند، بلکه باید همچون مدلهای برسونی هر نوع هیجان غلوشده را از خود بگیرند و در ایستاترین شکل ممکن دیالوگ بگویند. وس اندرسون در سینمای معاصر معیار کمدی-ابزورد است. او روی قلهی فرمی سینمای خود قرار دارد و دیگر نیازی به شگفتزده کردن مخاطب ندارد، چون مخاطب از سالها پیش قدم زدن در میان قابهای ایستای او را پذیرفته است و با هر تراولینگ و تیلت و پن او چشماناش را به گوشههای بالا و پائین قاب میچرخاند.