نمایشنامهی هملت : اثر ویلیام شکسپیر
تاریخ انتشار نمایشنامه هملت : سه نسخۀ چاپی اصلی از متن هملت وجود دارد. اولین نسخه در سال ۱۶۰۳ میلادی منتشر شده که نسخهای ناقص و نامعتبر است. نسخۀ دوم در سال ۱۶۰۴ میلادی منتشر شد و سومین نسخه در سال ۱۶۲۳ منتشر شد که نسبت به نسخۀ دوم حدود ۲۲۲ سطر کمتر دارد.
ویلیام شکسپیر (1616-1564)، ۵۲ سال زندگی کرد و ۴۰۹ سال پیش نیز درگذشت. او شاعر ملی انگلستان و نمایشنامهنویس بوده و جایگاه ویژهای در ادبیات دارد. شاعران دیگر غرب نیز از مرزهای ملی فراتر رفتهاند، اما شهرتشان به اندازۀ شکسپیر نیست. از شکسپیر 37 نمایش، 154 غزل، و چند قطعه شعر باقیمانده است. آثار شکسپیر به همۀ زبانهای مهم در دنیا ترجمه شده است.
نمایشنامه هملت بلندترین اثر شکسپیر است، و در ادبیات بگونهای منحصربه فرد است که هیچ اثری را نمیتوان یافت تا این حد دربارهاش صحبت کرده یا نوشته باشند.
ساخت فیلم: از سال 1900 تاکنون بیش از 50 فیلم بر اساس این نمایشنامه ساخته شده است که از مهمترین آنها میتوان به اقتباس لارنس الیویه (1948)، اقتباس روسی نمایشنامه هملت در سال (۱۹۶۴) به کارگردانی گریگوری کوزینتسف، اقتباس تونی ریچاردسون (1969)، اقتباس فرانکو زفیرلی (1990) و اقتباس کنث برانا (1996) اشاره کرد. نسخۀ کنث برانا کاملترین نسخۀ هملت است که در آن کارگردان از کل متن استفاده کرده و فیلمی در حدود 4 ساعت ساخته شده است. در
بقیۀ نسخهها بخشهایی از متن حذف شده است.
این نمایشنامه در ۵ پرده نوشته و اجرا شده است.
این متن صرفاً دیدگاه حامد نظری است و ارزش دیگری ندارد!
جملههایی در نمایشنامه هملت یا تکرار شدهاند، و یا اهمیت آن با تاکید است:
بودن یا نبودن، مسئله این است.
آنچه امشب شنیدید، هرگز فاش نکنید.
جهان چرخهی عجیبیست، شخص ممکن است با کرمی که از جسم پادشاهی خورده ماهیگیری کند و ماهیای را بخورد که از آن کرم تغذیه کرده است.
از آن روزی که اولین جنازه کشف شد، تا هم امروز که جنازهای به خاک سپردهاند، روزگار مدام فریاد زده است: باید چنین باشد!
در اوایل داستان شاهد گفتگوی برادر اوفیلیای زیبا با او هستیم که شروع به نصیحت کردن خواهرش میکند و او را از هوا و هوس بیم میدهد، و تلاش میکند او را به راه راست هدایت کند!!
راه راست؟! وقتی دختر رو به برادر اشاره میکند: تو نیز مانند واعظان سخن میگویی ولی خود به گونهای دیگر عمل میکنی (اشاره به زندگی پر عیش و نوش برادر در فرانسه) که در این هنگام برادر دستپاچه میشود و خود را جمع و جور میکند. اینجاست که پدرشان که وزیر دربار است وارد میشود و او نیز شروع به نصیحت پسرش میکند و اشاره میکند که کشتی منتظر توست و زودتر برو! در این هنگام رو به دخترش میکند و میپرسد برادرت به تو چه میگفت؟! فضولی و دخالت و شکستن حریم خصوصی و در نهایت قضاوتش شروع میشود، در مورد هملت میپرسد و ارتباطش با اوفیلیا.
باز هم پدر شروع میکند به نصیحت کردن و برحذر داشتن اوفیلیا از قاطی شدن دخترش با هملت که هر دو به هم علاقهدارند، دقیقن کاری که واعظان مذهبی انجام میدهند. خب اگر دختر وزیر با پسر پادشاه عشق بازی نکند با که بهتر از او درآمیزد؟!!!
و آنچه در داستان خواهیم دید، دقیقن نشان میدهد که هر دو، پدر و پسر آنچه در رفتارشان (عمل) شاهدیم درست برعکس و در تضاد با نصیحتهایشان (گفتار) بوده است!
جلوتر وقتی هوراشیو هملت را ملاقات میکند، در میان گفتگویشان شاهدیم که هملت میپرسد این چه سر و صدایی است که نیمه شب توپ در میکنند و پایکوبی؟! و دوست هملت به او میگوید این رسم است در دربار؟ و هملت میگوید بله این رسم است ولی رسمی است که ترک آن شایستهتر است!
این خوشگذرانی که در مشرق و مغرب دانمارک در جریان است ما را در نظر ملل دیگر پست و حقیر جلوه میدهد!
در سرتاسر داستان شما شاهد رویایی مذهب و زندگی عادی و منطقی انسانهایید. اینکه شکسپیر ادیان را به تمسخر گرفته و یا قلباً مذهبی افراطیست را به خواننده وامیگذارد!
تنها عنصر محرّک نمایشنامه هملت که بسیار نیرومند و مؤثر است و تمام روایت را پیش میبرد توهّم است دوستان، توهّم.
تمام عبارتها مذهبی بیان شدهاند، آنجا که پدر هملت بر او ظاهر میشود و میگوید من باید خودم را بزودی بر آتش سرخ گوگرد! تسلیم کنم ولی پیش از آن رازهایی! را به تو خواهم گفت و در نهایت از او انتقام میطلبد!!! تمام افعال و توصیفها در نمایشنامه مذهبیست و از کتاب مقدّس وام گرفته شده است.
از نصیحتهای پدرانه به دوری از هوا و هوس تا کلماتی مانند زنازاده که توصیف پادشاه فقید است نسبت به برادرش که اکنون حاکم دانمارک است. یعنی پدرشان (احتمالاً پادشاه قبلی) را زناکار میدانسته! البته این داستان بر مبنای واقعیت نیست و تنها روایتی است از یک نویسندهی خلاق و توانا. اینکه اینقدر شباهتها و افعال و توصیفها شانه به شانه، دستورات کتاب مقدّس را یادآوری میکند به نظر تصادفی نیست.
حال بگذریم که راااااز، انتقام بود و دیگر اینکه به مادرت کاری نداشته باش و عقوبت او بعد مرگش با خداست!
یعنی یک مرده، بعد از مرگش با خودخواهی و خودشیفتگیاش ولکن ماجرا نیست و همه را به جان هم میاندازد!!!
ما از محیط خارج قصر و دربار حکومت چیز زیادی نمیخوانیم مگر چند گفتگوی دقیق و پرمغز بین هملت و گورکن.
به توصیفات گورکن توجه کنید! آنجا که عبارت الاغ چلاغ را معنا میکند، آنجا که اشاره میکند محکمترین خانه، خانهی قبر است! و فقط گورکنان بلدند این خانه را بنا کنند! گویی نشان میدهد که همه میمیرند حتی بزرگان و درباریان در میان قصرهای مجلّل و عناوین و القاب دهنپرکنشان و این گورکنها هستند که آنها را به خانهی ابدی و استوار و نامتزلزلشان میسپارند و ما مردم عادی هستیم و شاهدیم و شما رفتنی!
نه ثروت و نه شوکت و نه هیچ چیز دیگری از سرنوشت محتوم دورتان نمیکند. و شراب مینوشد!
بیایید برگردیم به توهّم، کلید واژهی اصلی در این ماجرا. در ابتدای داستان میبینیم که مادر هملت خوشحال و سرخوش است و حتی از برگشت هملت برای تحصیل به اروپا با درخواستش مبنی بر همینجا در دربار پیش ما بمان، جلوگیری میکند، اما همینطور که کمکم داستان پیش می رود، این توهّم تمام دربار را به هم میریزد و یک به یک، شخصیّتها رنگ عوض میکنند و برای حذف یکدیگر نقشه میریزند.
برای سرک کشیدن و فالگوش ایستادن و شکستن حریم خصوصی یکدیگر، که در این میان وزیر پادشاه، در پس پرده با دشنهی هملت کشته میشود، در پی آن اوفیلیا متوهّم میشود از مرگ پدر و عشق نافرجامش به هملت و تهدیدهایی که از جانب برادر و پدرش برای نزدیک شدن به هملت شنیده است، که در نصیحتهای اول داستان، پدر اوفیلیا ابتدا در قالب نصیحت از او میخواهد که از هملت دوری کند و فریبش را نخورد! و سپس میگوید این یک دستور است!!
اینجاست که اوفیلیا افسرده و دیوانه دست به خودکشی میزند، برادرش خبردار شده و از مرگ پدر و خودکشی خواهرش و با کمک و نقشهی پادشاه فعلی، انگیزه کافی میگیرد برای انتقام از هملت. دقت کنید که در نصیحتهای اول داستان بر قضاوت نکردن و صلح و دوستی و واقعگرایی تاکید شده ولی در نتیجهای که از روایت میبینیم همه به جان هم میافتند و برعکس عمل میکنند!
کمکم مادر هملت نیز افسرده میشود و خارج شدن از زندگی واقعی را تجربه میکند، او دیگر زن قبلی نیست، از حرفها و رفتارش تاریکی و خاموشی و ناامیدی لبریز است.
به دستور پادشاه، هملت را به سفری با کشتی بسوی انگلستان میفرستند و فرمان قتلش را به همراه میبرد که به محض اطلاع از مضمون فرمان، هملت با مهر پادشاهی پدرش که همراهش بوده، حکم را تغییر میدهد و همراهانش را به مرگ میسپارد.
به دربار برمیگردد و پادشاه ترتیبی میدهد که برادر اوفیلیا با هملت وارد بازی مرگ بوسیلهی شمشیربازی شوند.
در این میان مادر هملت که کاملاً از حالت عادی خارج است و مانند یک موجود مرده فقط نفس میکشد در میان بازی و در کنار پادشاه از جام مرگ مینوشد، هملت زخمی میشود و شمشیرها عوض میشوند و برادر اوفیلیا نیز مانند هملت زخمی با نیش زهرآگین شمشیر و این میان مادر هملت به پسرش شراب میدهد، اوج تپش داستان اینجاست!
پادشاه زمزمه میکند که بانو هم از شراب مسموم خورد! اکنون هملتِ زخمی به شمشیر و زهر! جلو میآید و پادشاه را نیز زخمی میکند و شراب مرگبار را نیز در حلقومش جاری میکند، همان کاری که پادشاه فعلی با پدرش کرده.
به یاد داریم که دیدار هملت با شبه و روح پدرش و دستور انتقام، کل ماجرا را پیش میبرد، توهّمِ گفتگو با یک مرده، گفتگوی هملت با مادرش، با سرزنشها و حس گناهی که به او تحمیل میکند، زندگی مادرش را به کلّی تغییر میدهد و سپس دسیسهها و مرگهای پیدرپی و سرانجام پایان: توهّم، انتقام و مرگ، خاکشدن به دست گورکن و از قصر رفتن به خانهی ابدی و مستحکم به نام گور!
هملت با اشاره مستقیم در روایت به عیش و خوشگذرانی یا به تعبیری “زندگی”، با عنوان “رسم” مخالف است و آن را شایسته نمیداند! ولی توهّم، مرگ و انتقام را نه تنها شایسته میداند بلکه واجب میشمارد حتّی اگر خود و مادرش را نیز به کام آن فرو بَرد و پادشاهی دانمارک را به سیاهچاله افکند!!!
روایتی از دربار را شاهد بودیم که در آن تاکید شده که مردم عادی چقدر خوشبختند که درگیر چنین توهّمات و انتقام و دسیسهچینی و مرگی نیستند و مشغول زندگیاند! اما همه با نگاهی به تاریخ شاهدیم که همین دربار و سلاطین، فوج فوج مردم فقیر و بدبخت را برای کشور گشایی و قدرتطلبی پادشاهان، به نابودی و گور سپردهاند.
ممکن است نویسندهی توانا و خلاق، تضادّ حرف با عمل را در این داستان، در شباهتی شگفتانگیز به آیههای کتاب مقدّس روایت کرده، آنگونه که بشر را برای زندگی و آسایش به خرد نیاز است نه کتاب مقدّس، چون در آیههای خداوند جز به احمق بودن و سرزنش بشر و رویارویاش با پروردگار و آتش دوزخ و بهشت، دستورات، امر و نهی چیز دیگری نیست، که نه خداوند را کسی تا کنون دیده و درک کرده و نه بهشت و جهنم را نشانهایست که عقل بتواند به آن استدلال کند، تنها توهّم است که به تمام این ماجرا معنا میدهد که آن نیز سرانجامش مرگ و نیستی و تلخیست نه هوشیاری و زندگی و شادی و آرامش و عقل.
ماجرا با خودخواهی و شهوت برادر پادشاه قبلی آغاز میشود و یک متوّهم که هملت فرزند پادشاه فقید است، دربار و پادشاه و سرانجام سلطنت کشور دانمارک را نابود میکند.
آنجا که عقل و وهم در تضاد قرار میگیرد، با اینکه میبیند پدرش اقرار میکند که گناهانی مرتکب شده و باید به آتش و دود سپرده شود، باز هم به توهّم پدرش گوش میسپارد و راه درست را گم میکند، از خود نمیپرسد اگر او آدم صالحی بود که نباید به جهنم برود، و من چرا باید به روح گنهکاری که در مسیر دوزخ است گوش بسپارم و تازه به دستورش که انتقام است سر بنهم، چون مستقیم از او میخواهد که آدم بکشد! دقت کنید: دستور کشتن یک آدم از سوی مرد جهنّمی!
یا آنجا که هوراشیو به هملت پیشنهاد میدهد نیمهی شب بروند تا روح پدرش را ببیند، وقتی هملت مصمّم میشود که به دنبال شبح برود، هوراشیو میگوید نکند این وهم باشد و یا تو را به خطر بیناندازد و یا تو را وادار به کاری خطرناک کند!!! در حقیقت هوراشیو رفیق و مشوّق توهّم و پیگیر ماجراست با اینکه نزدیک حادثه پشیمان میشود و نمیخواهد حتی هملت را تنها بگذارد و هملت میگوید برو و بگذار به دنبال شبح بروم وگرنه روح از بدنت جدا میکنم! یعنی حتی برای یک توهّم، دوست و رفیق درجهی یک خودش را نیز تهدید به مرگ میکند.
یا در پایان پردهی آخر نمایشنامه هملت میخوانیم:
ای شاهزادهی محبوب، دریغا که شکستی و رفتی، بدان که فرشتگان گرداگرد تو نغمه سرایی میکنند تا به آرامش برسی!!!
یعنی از یک قاتل متوهّم با کلمات ملکوتی تجلیل هم میکند!
سخت است که بفهمیم، شکسپیر معتقد مذهبی افراطیست یا دین را به سخره گرفته، و شاید همین ابهام موجب ماندگاری و عمق این روایت نمایشیست. هر کسی از ظنّ خود شد یار من!