نقد فیلم خاکستر سبز
درونمایه ( Theme ) فیلم خاکستر سبز : طرح ( Sketch ) جستجوی یک فیلم ساز بسیجی در بوسنی پیرنگ ( Plot ) جستجوی یک فیلم ساز بسیجی در بوسنی به دنبال فاطیما – دختر مورد علاقه ی دوست مجروحش عزیز – از طریق آشـنایی و همراهی با یک دختر دانشـجوی بوسنیایی، پرس و جو از دوست مشترکشان اصغر، شرکت در درگیری مسلحانه به همراه یک گروه چریکی و بالاخره، حضور نهایی فاطیما.
الگوی ( Pattern اصلی روایت در دو زمان می گذرد: الف. ماجراهای عزیز در پوستی (زمان گذشته)
ب جستجوی هادی (زمان حال)
با نقد فیلم خاکستر سبز همراه ما باشید به قلم سعید عقیقی
بیشتر بخوانید :نقد فیلم دلشدگان
چند اشکال فیلم خاکستر سبز
۱ ) آشفتگی و نبود تمرکز در پیرنگ فیلم نامه و پیوند میان اجزاء آن کاملاً آشکار است. دو گره فرعی یعنی (اول) رابطه ی عزیز / فاطیما و (دوم) هادی/ دختر دانشجو که به دلیل جذابیت نمایشی و پیوستگی شان به الگوی اصلی در دو مقطع زمانی متفاوت، توانایی پیشبرد درونمایهی فیلم نامه را به گونه ای بارز دارا هستند، به دلایلی جدا از هم به ثمر نمی رسند و در حد ایده هایی خوب و حرام شده باقی می مانند:
یکی اینکه رابطه ی عزیز فاطیما به درستی شکافته نمی شود و برخورد آن دو در حد نگاهها و حرف های بی ربط مادر و از آن بدتر، حرف های بی ربط اصغر در صحنه ی گفت و گوی چهار نفره شان باقی می ماند (یک پرسش ساده: چرا عزیز و فاطیما با هم حرف نمی زنند؟ تنها عامل شناخت شخصیت فاطیما، قرآن خواندن اوست که آن هم نکته ی تازه ای دربر ندارد. چون از مسلمان بودن او و مادرش، پیش از آن آگاه شده ایم) و تا پایان فیلم خاکستر سبز هم نمی فهمیم که چرا به رغم موافقت مادر فاطیما، او به ایران نمی آید.
رابطه ی عزیز و فاطیما که گره آغازین فیلم نامه به حساب می آید، نخستین مشکل آن نیز هست. دومین ایده ی زیبای از دست رفته، همراهی فیلم ساز و دختر دانشجوست که متأسفانه، نقش دومی تنها در حد همراهی و گره گشایی مشکلات فیلم ساز – به عنوان مترجم – خلاصه می شود و پس از پایان مأموریتش، تا مدتی حضوری اضافه و تحمیلی دارد (مثلا در صحنههای همراهی با گروه چریکی) و بعد از آن هم به کلی محو می شود.
بدین ترتیب، با پایان دو اپیزود فیلم خاکستر سبز (ماجرای عزیز و شکست هادی در یافتن فاطیما)، فیلم عملا به پایان می رسد؛ چنانکه صحنه ی پرتاب دوربین به دریا در حکم گونه ای پایان بندی است. اما اپیزود سوم که بدترین بخش فیلم هم هست، آغاز می شود و لحظه های متوسط و قابل تحمل دو قسمت دیگر را هم از خاطر می برد. این بخش حاوی یک فیلم نامه ی مجزا و در عین حال فاقد انسجام و بی ارتباط با دو اپیزود پیشین است که فیلمهای پارتیزانی چند دهه قبل سینمای اروپای شرقی (و به طور مشخص، یوگسلاوی) را تداعی می کند.
بیشتر بخوانید : فیلم حرامزاده های لعنتی
۲ ) شخصیت پردازی فیلم نامه، یکی دیگر از نقاط ضعف آن است که از طریق گفت و گو و کردار شخصیت ها پیش می رود و در هر دو مورد به شکست می انجامد. تنها شخصیت سمپاتیک فیلم خاکستر سبز ، همان دختر دانشجوست که اتفاقاً سرنوشتش میهم می ماند. وگرنه، فاطیما و عزیز و هادی و اصغر و بخصوص آن میشل استرو گفی که به «شیر بوسنی» معروف است، در واقع شبح گونه ای از «شخصیت» به حساب می آیند و در این مورد آخر، آن چریک بوسنیایی به کاریکاتوری از یک جنگاور مسلح بدل می شود.
این نکته در مورد تنها شخصیتی که در هر دو زمان گذشته و حال حضور دارد – یعنی اصغر – جلوهی بیشتری یافته است. او که به روایت عزیز شاهد، ناظر و خاموش ماجراست، تا پایان هم خاموش می ماند و معلوم نمی شود که این «راز» دقیقا چه بوده است. به همین دلیل، تنها ویژگی این شخصیت که به داستان مربوط است (آگاهی از رابطهی عزیز و فاطیما) از دست می رود و او را هم شخصیتی منفعل، خنثی و زائد در کلیت فیلم می یابیم.
حتی واکنش هادی نسبت به همراه شدن با گروه و قرض گرفتن دوربین از اصغر – آن هم پس از ناتوانی اش در تعقیب ماجرای عزیز و پرتاب دوربین به دریا – آن چنان خلق الساعه و بی پس زمینه است که گویی راه دیگری برای ادامه ی تحمیلی خط سیر حوادث فیلم نامه وجود نداشته است.
به این معنا، فاصلهی میان تردید او و بازگشت مجددش را هیچ عامل دراماتیک مهمی پر نکرده است. اتفاقاتی نظیر پاره کردن عکس و چسباندن دوبارهی تکه های آن یا بیرون انداختن آن از قطار توسط اصغر، نمونههای دیگر پیروی از این قاعده – و به عبارتی نبود قاعده – به حساب می آیند. ۳ ) گفت و گونویسی در فیلم خاکستر سبز هم همین مشکل را دارد.
بیشتر بخوانید : سریال راه آهن زیرزمینی
در اوایل فیلم خاکستر سبز ، از طریق نواری که عزیز به هادی سپرده است، با بخشی از ماجرا آشنا می شویم و از زبان او می شنویم: «تو خودت فیلم سازی، مگه نه؟» همین جمله با بیان تلویحی «خودت را جای من بگذار» توجیه ی برای پیشبرد ماجراهای این دو به موازات یکدیگر – و با یک بازیگر – نیست. یا در صحنهی برخورد اصغر و هادی در قطار، اظهارنظر عجیب و غریب اصغر را درباره ی ماجرای عاشقانه ی عزیز می شنویم: … این قصهی لیلی و مجنون نیست.
قصه ی یوسف و زلیخا هم نیست…» می شد به همین شکل ادامه داده یعنی این داستان ویس و رامین هم نیست. بیژن و منیژه هم نمی تواند باشد. رومئو و ژولیت که اصلا نیست.. بی ارتباط به اینکه ما نمی خواهیم بدانیم این ماجرای عشقی، چه نیست. ما خیلی ساده، می خواهیم بدانیم که این ماجرای عشقی چیست و چگونه است. چیزی که فیلم نامه نویس خاکستر سبز – که کارگردان فیلم خاکستر سبز هم هست – به سادگی از بیننده اش دریغ می کند.
مشابه همین نوع گفت و گونویسی در صحنه ی آشنایی هادی و دختر دانشجو وجود دارد. شعر «بنی آدم اعضای یکدیگرند» به خودی خود یک شعار است و وقتی به عنوان محملی برای آشنایی یک دختر بوسنیایی و یک فیلمساز ایرانی به کار برود، جنبه ی شعاری آشکارتری به خود می گیرد. شاید به این دلیل که زیبایی سیما در عرضهی گونه ای بیان غیر مستقیم و تلویحی است. هر شعر دیگری – حتی کاملا بی ارتباط با مضمون اصلی فیلم خاکستر سبز و با شباهت کمتر به یک شعار – می توانست تأثیری به مراتب بیش از این که هست بگذارد.
بیشتر بخوانید : بهترین کتاب های ادبیات سوئد
کارگردانی فیلم خاکستر سبز
۱ ) تأکید بر جنبه ی احساساتی فیلم خاکستر سبز از راه هایی سطحی، نامناسب و ساده انگارانه صورت گرفته است. شیوهی ابتدایی ساخت صحنه ها برای جلب ترحم بیننده – آن هم نسبت به ماجرایی که هولناک بودنش تا حد امکان تعدیل شده و به درستی فاصله ی لازم را از نمایش مستقیم خشونت حفظ کرده است – تاحدی آزار دهنده است. تیراندازی صرب ها به اتوبوس لالایی خواندن بغض مادر برای کودکش، به کفایت گویاست.
اما فیلم ساز به این بسنده نمی و با دادن نماهای درشت از چهره های اشک آلود اغلب مسافران، جلوهای دیگر فرم احساساتی غالب بر فیلم، پس از خداحافظی عزیز با مادر فاطیما دیده می شود. وقتی انفجاری در نزدیکی صورت می گیرد و او ناچار بر زمین دراز می کشد، پس از چند لحظه متوجه بستهی اهدایی مادر فاطیما می شود و آن را باز می کند.
تصویر مردی که روی زمین دراز کشیده و در حال گریه کردن انگور می خورد، با هر متر معیاری، به جای احساسات بیشتر مضحک جلوه می کند. شیوهی ایجاد تعلیق در که هادی گمان می کند فاطیما را دیده است، ابتدایی به نظر می رسد. تکرار زوم موسیقی ضربه زننده، قرار است «لحظه ی دیدار» را تداعی کند که هر بار با لطافت و جذابیت کمتری به دفعه ی قبل صورت می گیرد.
اما در جاهایی که فیلم سـاز از تأکیدهای غیر ضروری می پرهیزد و اشاره وار به موضوعی می پردازد) این توفیق به دست می آید؛ مانند صحنه ای که به در مدیوم لانگ شات می گذرد، جایی که دختر دانشجو که جذب موضوع شده، از هادی دربارهی می پرسد، حتی نوع جمله و لحن بازیگر هنگام ادای آن، کنجکاوی توأم با اندکی حسادت او را منتقل می کند:
بیشتر بخوانید : بهترین فیلم های مارتین مک دونا
«کی این فاطیما؟» نمونهی خوب دیگر، حرکت ی صحنهی آوردن پارچه ای سفید توسط فاطیما برای بستن زخم دست عزیز است که تصویر اثیری و نایافتنی او را – که هادی در پی یافتن آن است – کامل می هر چند که باز مقدمهی این صحنه (بریدن نان) در قیاس با نمای متعاقب آن، بهانه ای سطحی و پیش پا افتاده محسوب می شود.
نتیجه فیلم خاکستر سبز
۱ ) با پتانسیل ایده های خوب و پیگیری نشده اش که در عمل، به متوسط – کمتر خوب – قسمت اول دست یافته است، همچنین پرداختن آشفته و سطحی و بی منطق در اواخر، فیلم خاکستر سبز بدی است. البته اگر چه فیلم خاکستر سبز بدی است، اما مأیوس کننده نیست. حتی در شکل بد کنونی اش، ردپای ذوق و سلیقهی سینمایی در اندک در آن نمودار است.
و این گرچه سازنده ی یک کل نیست، اما بازگو کنندهی توانایی این لحظه ها در ساخت خود هست. ۲ ) «مگه می شـه این بنده خداهارو تنها گذاشت؟» این جمله را اصغر می گوید که شاید یکی از فیلم ساز هم باشد. چند ماه پیش در سارایه ووی گلوله باران شدهی بی آب برق، گروهی قلیل از بازیگران تئاتر به سرپرستی خانم سوزان سانتاگ – بانوی محقق، نویسنده، منتقد و مستندساز آمریکایی در انتظار گودوی ساموئل بکت را شمع در دست اجرا کردند.
گمان ندارم این اجرا تماشاگری داشته باشد؛ اما به نظرم تأثیرش از سـاده لوحانه ی اصغر برای این «بنده خداها» از فیلم ابراهیم حاتمی کیا که در چک و اسلواکی فیلم برداری شده و امکانات کمی هم در اختیار سازنده اش نبوده است، بیشتر باشد.
چگونه خبر اجرای نمایش absurd در می تواند تأثیری بیش فیلمی درباره ی مظلومان بوسنی و آنچه در برای آنها شاید جواب این باشد که هنر، بیان غیر مستقیم است بیان غیر مستقیم دنیاست، از بیان صریح شعاری مستقیم مؤثرتر است فقط گوشه ای از دنیاست.
پایان نقد فیلم خاکستر سبز