دیک جانسون در فیلم ” فیلم دیک جانسون مرده است ” می میرد. وی بارها و بارها و بارها می میرد ، با احترام از دختر فیلمسازش ، كرستن جانسون ، كه این مستند را ساخت تا با مرگ نهایی خود ، و خود و همه سازگار شود.
مرگ دیک جانسون – یا “مرگ ها” – برای حداکثر ضرب وشتم ، غم و اندوه ، یا تسلیم در صحنه به صحنه می رود. دیک در اثر سقوط یک کولر گازی ، توسط یک ماشین ، با بیرون آمدن خون از گردنش ، بر اثر اصابت سرش جان خود را از دست داد. بعضی اوقات مرگ ها ناگهان اتفاق می افتند.
بار دیگر آنها از طریق تلگراف بسیار زودتر نشان داده می شوند ، با نشان دادن كیرستن و دیك در گفتگو با مثلاً بدلكاری كه شخصیت دیك در افتادن در پیاده رو را بازی می كند یا زنی كه با پنهان كردن یك شیشه خون مرحله ، صحنه مرگ شريان را به صحنه آورده است.
بیشتر بخوانید : فیلم دفترچه امید بخش
در زیر کت دیک و پمپ کردن آن در خارج از صفحه هنگامی که Kirsten به نشانه. همچنین تصورات خیالی دل انگیز ، حتی الهام بخش وجود دارد ، مانند زمانی که کیرستن پدر خود را در تابلوی مسیح قرار می دهد و دو پای ناقص وی را مسح و شفا می دهد.
اینجا چه خبره؟ خیلی چیزها اگر کسی بخواهد به عنوان یک روانشناس به این فیلم نگاه کند – و چرا که ، چون دیک جانسون روانشناس است؟ – کسی ممکن است صحنه های مرگ را وسیله ای برای اعمال کنترل بر یک اتفاق غیرقابل کنترل ببیند (کیرستن به پدرش ویرانی های بصری فجیع می دهد ، مناسب یک قهرمان آواز و افسانه ، و بسیاری از موارد معمولی).
داستان فیلم دیک جانسون مرده است
همچنین ممکن است صحنه های مرگ را به عنوان یک دوربرگردان ، روشی منزجرکننده از تصدیق اینکه هیچ یک از پدرها هیچ دختری نمی تواند مرگ دیک جانسون یا هر مرگ را کنترل کند ، جز به روش های کوچک ، تفسیر کرد.
این صحنه ها همچنین مانند یک فرم گرم و اراده ای از پسرفت به نظر می رسند. ما می بینیم که دیک ، مردی سرحال و مطبوع ، در حال بازی خیالی با نوه های جوان خود است – آنها را بر روی تاب می اندازد ، با آنها می افتد ، و آنها را به صورت تک آهنگ هدایت می کند (“من Popeye مرد ملوان هستم / در یک سطل آشغال زندگی می کنم! “).
بیشتر بخوانید : نقد فیلم تصنیف باستر اسکراگز
کاری که او با کیرستن انجام می دهد ، یک نسخه دقیق و بزرگسالانه از آن ، با یک خدمه و بودجه است – و نه مانند لحظه ای اواخر فیلم در یک ساحل در لیسبون ، جایی که نوه ها پدربزرگ خود را تا حدی در ماسه دفن می کنند ( پشت ، دستانش را روی سینه اش جمع کرد) و “بیدار” می شود و مانند جانوری خواب آلود بر روی آنها غر می زند و سعی می کند بلند شود.
مهمتر ، در نهایت مهمتر و دلخراش تر ، زیرا آنها معمولی هستند – صحنه هایی است که کیرستن در حالی که زندگی خود را ادامه می دهد به پشت آویزان می شود و پدرش را مشاهده می کند: غذا خوردن پشت میز صبحانه ، نشستن پشت میز خود در دفتر کار خود در سیاتل ، تفکر خانه ای که او و همسر فقیدش قبل از اینکه قصد انتقال به نیویورک را داشته باشد در آنجا زندگی می کردند تا بقیه عمر خود را با کریستن ، که قصد دارد از او مراقبت کند ، بگذرانند. دیک باید حرکت کند.
دیگر نمی تواند از خودش مراقبت کند. وی به بیماری آلزایمر مبتلا است و این روند رو به تسریع است: او در حال رزرو مضاعف برای بیماران بوده و به دلیل رانندگی با سرعت بالا از طریق منطقه ساخت و ساز گزارش شده است (خوشبختانه هیچ کس آسیب ندیده است).
این یک موضوع تکرار شونده دیگر است: حافظه و از بین رفتن آن ، یا از طریق راهپیمایی نابجای زمان (حتی افرادی که خاطرات عالی ندارند همه چیز را به خاطر نمی آورند) یا زوال عقل. با تعهد به صرف وقت بیشتر با پدرش ، و فیلمبرداری از او در هر دو حالت عادی و خارق العاده ، کریستن در حال حفظ و ایجاد خاطرات اضافی است که حتی بعد از رفتن پدرش در فیلم خواهد داشت.
بیشتر بخوانید : فیلم مهتاب
اما آیا برخی از این خاطرات جدید بیشتر از بقیه معنی دار یا معتبر هستند؟ و واقعاً واقعاً چقدر می تواند رضایت بدهد؟ فیلم در صحنه هایی که کیرستن از پدرش به عنوان یک مرد برجسته در خیالات مرگ خود استفاده می کند ، عدم رضایت مخاطبان را به همراه دارد. او دختر هنرمند خود را می پرستد و به او احترام می گذارد و برای شرکت در هر کاری سرگرم کننده است.
اما لحظاتی وجود دارد که واضح است که او کاملاً اتفاقات را درک نمی کند (او شیرین کاری کیسه خون را اشتباه درک می کند و فکر می کند این خون اوست ، نه خون مرحله در کیسه).
به نظر می رسد کیرستن از این جنبه مشکل ساز نیز آگاه است. وی به پرستاری که به نظر می رسد همه این فیلمبرداری ها را تأیید نمی کند ، می گوید: “من فقط باید مراقب باشم که از حد مجاز آنچه برای او مناسب است عبور نکنم.” اما این واقعیت که به اندازه همه مضامین و موضوعات بزرگ دیگر او پیش زمینه نیست ، نشان می دهد که این یک نمونه نادر از کارگردانی است که در غیر این صورت نترس است (حداقل تا حدی) از یک سوال سخت طفره می رود.
(او در مصاحبه های مطبوعاتی خارج از متن فیلم به طور کاملتر به آن می پردازد. وی به هلن شاو از کرکس گفت: “من آرزو می کنم که او بمیرد ، من آرزو نمی کنم که بمیرد.)” آیا من با این فیلم از او بهره برداری می کنم؟ آیا من به او جاودانگی می دهم؟ “)
بیشتر بخوانید : نقد فیلم برف شکن
هنوز هم ، این یک مستند غنی و با ارزش است که احساس می کند مرحله بعدی تکامل سبک کریستن جانسون است. او دهه ها قبل از تولید یکی از بزرگترین و ابتکاری ترین فیلم های غیر داستانی دهه گذشته ، “فیلمبردار” 2016 ، به فیلمبرداری فیلم های دیگران (مستندهای جدی مرگبار در مورد جنگ ، محرومیت و زن ستیزی) پرداخت.
جایی که آن فیلم به شدت از هر نوع نگهداری روایت پرهیز می کرد – به جای ایجاد چندین روایت ضمنی همپوشانی از طریق تنظیم دقیق فیلم هایی که کارگردان برای دیگران ضبط می کرد – این در قصه گفتن (با وجود مرگ صحنه ای) احساس سنتی تری دارد.
اما روند فیلم سازی – به طور کلی قصه گویی – در اینجا نیز پیش پا افتاده است ، البته به روشی مستقیم تر و بازیگرانه تر. ما فقط نمی بینیم که “مرگ ها” برنامه ریزی شده ، تمرین و تیراندازی می شوند. ما همچنین پدر و دختر را در حال گفتگو در مورد معنای فیلمبرداری و فیلمبرداری می بینیم.
حتی صحنه ای وجود دارد که یکی از بیت های صداگذاری گاه به گاه فیلم در موسیقی متن از تصاویر غیر مرتبط شروع می شود ، سپس فیلم در یک کمد به کیرستن می رسد و در حال ضبط روایت است که شما در حال ضبط آن بود.
نتیجه به طور هم زمان سنتی و رادیکال احساس می شود. و حتی شکوفایی ترین گونه های آن نیز جذاب است زیرا ” فیلم دیک جانسون مرده است ” با عشق متقابل شدید – نه تنها توسط پدر و دختر ، بلکه توسط دیک و کیرستن و دوستانشان ، و توسط کیرستن و کارگردان دیگر ایرا ساکس و همسرش بن تورس ، پدر دوقلوهایی که در سال 2008 از طریق تلقیح مصنوعی به دنیا آورد.
بیشتر بخوانید : فیلم سوزاندن
نوعی دیگر از عشق – که ممکن است شبح وارانه باشد ، اما هنوز وجود داشته باشد – عشقی است که سوژه ها نسبت به افرادی که دیگر در آنجا نیستند احساس می کنند ، به ویژه همسر دیک و مادر کارگردان ، که زوال عقل نیز داشتند. ما همچنین از طریق کرستن می شنویم که مادرش مادر خود را در سنین جوانی ، در یک تصادف اتومبیل ناشی از یک راننده مست از دست داده است. مادر دیک نیز جوان درگذشت. زنده بودن یعنی از دست دادن مردم.
كرستن با صداپیشگی می گوید: “اگر عشق فقط به ما زیبایی بدهد خیلی آسان خواهد بود.” “اما آنچه خواهان محبت است این است که با ترس از دست دادن یکدیگر روبرو شویم.”
این فیلم امکان این امکان را می دهد که همه اینها – صحنه های مرگ ، حرکت از سیاتل به نیویورک ، پذیرش مسئولیت زندگی شخص دیگری ، لمس های متخیلی ، خود فیلمبرداری – به طور همزمان یک روش تزریق غیرقانونی باشد. وجود هرج و مرج و تصادفی با معنا و زیبایی ، و مجموعه دیگری از فعالیتهایی که عمدتا برای از بین بردن شرکت کنندگان از وسواس در مورد انتهای داستانهای خود انجام می شود.
بیشتر بخوانید : نقد فیلم غرامت مضاعف
شاید ” فیلم دیک جانسون مرده است” معادل فیلم سازی گروه روی عرشه تایتانیک است که در حالی که آب بالا می رود قلب آنها را بازی می کند. در این صورت ، فیلم می داند که ممکن است همان چیز باشد ، و به نظر می رسد محتوای آن چیز باشد. این همه فیلم ، هر داستان است. هنگامی که پایان از پیش تعیین شده است ، شما همچنین می توانید موسیقی بسازید.