نام انگلیسی: Lovely, Dark, and Deep
نام فارسی: فیلم دوستداشتنی، تاریک و عمیق
محصول: ۲۰۲۴ – ایالات متحده
ژانر: دلهره، رازآلود
ردهی سنی: ۱۶+
امتیاز: ۳ از ۴
مصطفی ملکی
عنوان فیلم خود گویای همهچیز است. توصیف سه کلمهای گنجانده شده در این عنوان برگرفته از شعر «رابرت فراست» در باب مرگ و زندگی است؛ «جنگل دوستداشتنی، تاریک و عمیق است، اما من سوگند یاد کردهام که ادامه دهم و فرسنگها پیش روی من است، قبل از آنکه به خواب فرو روم». در طول سالها بودهاند فیلمسازانی که رابطهی انسان و طبیعت را در قالب ژانر دلهره و بهخصوص دلهرهی انتزاعی در برابر چشم مخاطب قرار دادهاند. خانم «ترزا ساذرلند» در اولین تجربهی بلند داستانی خود سعی دارد بار دیگر وارد این مهلکه شود.
داستان او برخلاف کلیشههای ژانر دلهره افتتاحیهای با ضربآهنگ بسیار ملایم دارد. ابتدا جملهای با این مضمون روی صفحه نقش میبندد: «و درون جنگل پیش میروم تا ذهنام را از دست دهم و روحام را پیدا کنم». پس از این با جنگلبانی بیرون از ایستگاه خود مواجه هستیم که برگهای را روی تابلوی اعلانات بیرون از کلبهی خود نصب میکند: «من به این زمین یک جسم بدهکارم.»
کارگردان از همان ابتدا مخاطب را درون شاعرانگی انسان، طبیعت و حیات گیر میاندازد. پس از این با ورود «لنن» بهعنوان جنگلبانی تازهکار و مشتاق به درون این منطقهی جنگلی مواجه میشویم. خانم ساذرلند از همان ابتدا و از طریق اخبار تلویزیون، برگههای اعلام مفقودی و حتی پچپچهای دیگران در باب لنن به مخاطب میگوید که او سالها پیش در این جنگل خواهر خود را گم کرده است، پدرش خودکشی کرده و در نهایت این همه بار سنگین فقدان و عذاب وجدان سراسر وجود او را در بر گرفته است.
اما مهمترین کاری که کارگردان ارائه میدهد همان ابهام درون نقطهی صفر این جنگل است. شاید مخاطب در برههای از زمان فیلم به این نتیجه برسد که درون این جنگل نقطهای وجود دارد که زمان و مکان خاصیت خود را از دست میدهند. کارگردان نیز این اجازه را به مخاطب میدهد تا در این انتزاع کاملاً غرق شود.
اما او در عنوان و جملات ابتدایی خود مخاطب را گیر میاندازد. این انتزاع مواجههای بدون خشونت با طبیعت و حیات است که فرد در نقطهای برای همیشه درون حبابی قرار میگیرد که گویی در گذشته و خاطرات خود زیست میکند. لنن در طول روایت قرار است به این نقطه برسد.
خانم ساذرلند برای رساندن کاراکتر لنن به آن نقطهی صفر مخاطب را بهصورت ذهنی و از طریق نشانهها آماده میکند؛ از حضورهای نابهنگام گوزنی تیره مقابل چشمان لنن تا اکستریملانگشاتهایی از این طبیعت ساکن و دوستداشتنی که گویی مخاطب در برخی از این نماها دوست دارد در آن غرق شود.
کار خوب کارگردان در این است که به درونمایهی شاعرانهی خود کاملاً وفادار است و اجازه نمیدهد قابهایاش درگیر جامپاسکرها، خونافشانیها و حتی موجودات ترسناک ناشناخته شوند.
دلهرهی او در فیلم دوستداشتنی، تاریک و عمیق در باب زنی تنهاست که گویی قرار است لذت زیستن را از مواجههای انتزاعی با مرگ در آغوش بگیرد. او با خواهر گمشدهی خود مواجه میشود، با زندگی گذشته، با مرگ نابهنگام پدر و در نهایت گویی میپذیرد که این جنگل در نقطهای از خود قرار است انسانها را وارد مسیری دیگر کند و گاه نباید در این مسیر خللی ایجاد کرد.
این مسیر هم مرگ است؛ جبری که هر انسانی را روزی در بر میگیرد و شاید مبارزه با آن بیهودهترین تلاش بشر میراست. روایت خانم ساذرلند با سادگی تمام این جبر را در برابر کاراکتر اصلی خود و مخاطب قرار میدهد و سعی دارد در انتزاعیترین شکل ممکن و به شیوهی خود کنار آمدن با سوگ و رنج فقدان را بیازماید.