فهرست مطالب
بخش اول: زمینه تاریخی، داستان و سبک بصری
فیلم کشتن شیطان (Killing the Devil) به کارگردانی استر کرومباچووا، اثری فرضی است که در سال ۱۹۷۰ در سینمای چکوسلواکی به نمایش درآمده و بهعنوان یکی از نمونههای برجسته موج نو سینمای چک شناخته میشود. این فیلم، که در ژانر ترسناک روانشناختی و درام جای میگیرد، بازتابی از فضای سیاسی و فرهنگی پرتنش دهه ۷۰ در اروپای شرقی است. در این بخش، به بررسی زمینه تاریخی تولید فیلم، خط داستانی آن و ویژگیهای بصریاش میپردازیم تا جایگاه آن را در سینمای آن دوران بهتر درک کنیم.
دهه ۱۹۷۰ در چکوسلواکی، دورهای از محدودیتهای شدید پس از سرکوب بهار پراگ (۱۹۶۸) بود. سینماگرانی چون میلوش فورمن و ییری منزل با زبان استعاره و طنز، نقدهایی زیرکانه به رژیم کمونیستی ارائه میدادند. استر کرومباچووا، که بیشتر بهعنوان طراح صحنه و نویسنده شناخته میشد، با تجربهاش در آثاری چون «Daisies» (۱۹۶۶)، در «فیلم کشتن شیطان» رویکردی جسورانه به ژانر ترسناک برگزید. این فیلم فرضی، با الهام از سبک سورئال و فمینیستی او، داستانی را روایت میکند که هم وحشت را برمیانگیزد و هم پرسشهای فلسفی درباره ماهیت شر را مطرح میسازد.
داستان فیلم کشتن شیطان در دهکدهای منزوی در کوههای کارپات رخ میدهد، جایی که سایه ترس بر زندگی اهالی سنگینی میکند. شخصیت اصلی، یانا (با بازی فرضی ماریا کوزلووا)، زنی جوان و کنجکاو است که پس از مرگ ناگهانی برادرش، به رازی تاریک درباره دهکده پی میبرد. اهالی معتقدند نیرویی اهریمنی، که به «شیطان» شهرت دارد، مسئول مصیبتهای آنهاست. یانا، با کمک یک کتابدار محلی به نام ویتک (یوزف دوراک)، درمییابد که این شیطان نه یک موجود ماورایی، بلکه نمادی از سرکوب و ترسهای جمعی است که توسط روحانی دهکده، پدر استفان، تقویت شده.
فیلم کشتن شیطان با پیشروی یانا به قلب این راز، بهتدریج مرز میان واقعیت و توهم را محو میکند. آیا شیطان واقعی است یا ساخته ذهنهای ترسیده؟ این پرسش، هسته اصلی روایت را تشکیل میدهد. برخلاف فیلمهای ترسناک هالیوودی مانند «جنگیر» (۱۹۷۳)، که بر جلوههای ویژه تکیه داشتند، «کشتن شیطان» از اتمسفر و روانشناسی برای ایجاد وحشت بهره میبرد. جنگلهای مهآلود کارپات، کلیسای گوتیک با پنجرههای شکسته و نور شمعهایی که در باد میلرزند، فضایی خلق میکنند که تماشاگر را در اضطراب فرو میبرد.
سبک بصری فیلم کشتن شیطان ، که به شدت متأثر از تجربه کرومباچووا در طراحی صحنه است، یکی از نقاط قوت آن محسوب میشود. او از کادربندیهای نامتقارن و نورپردازی کمرمق استفاده کرده تا حس ناپایداری را منتقل کند. بهعنوان مثال، در سکانسی که یانا در زیرزمین کلیسا کتابی ممنوعه پیدا میکند، نور قرمز ملایمی از شیشههای رنگی به چهرهاش میتابد و سایههای بلند دیوارها انگار زندهاند. این تصاویر، یادآور سینمای اکسپرسیونیستی آلمانی دهه ۲۰ هستند، اما با لمسی مدرن و سورئال.
موسیقی فیلم نیز، که فرضاً توسط آهنگسازی چون زدنک لیشکا ساخته شده، نقش مهمی در تقویت اتمسفر دارد. صدای ویولنهای ناهنجار و زنگهای کلیسا، که گاه در پسزمینه محو میشوند، حس تعلیق را دوچندان میکنند. کرومباچووا از سکوت هم بهعنوان ابزاری برای وحشت استفاده کرده؛ لحظهای که یانا در جنگل تنها میماند و هیچ صدایی جز ضربان قلبش شنیده نمیشود، تماشاگر را به لبه صندلی میکشاند.
از منظر مضمونی، «فیلم کشتن شیطان» فراتر از یک فیلم ترسناک است. این اثر، با نقد قدرتهای مذهبی و سیاسی که ترس را برای کنترل جامعه به کار میبرند، به مسائل روز چکوسلواکی اشاره دارد. پدر استفان، با ظاهر پارسامنش، نمادی از اقتدارگرایی است که مردم را در جهل نگه میدارد. یانا، بهعنوان یک زن که علیه این ساختار میشورد، نماینده نسلی است که برای حقیقت مبارزه میکند. این لایههای اجتماعی، فیلم را به اثری چندوجهی تبدیل کرده که هم سرگرمکننده است و هم تأملبرانگیز.
در مقایسه با دیگر آثار دهه ۷۰، «فیلم کشتن شیطان» شباهتهایی به «Valerie and Her Week of Wonders» (۱۹۷۰) دارد، فیلمی که کرومباچووا در آن طراح صحنه بود. هر دو اثر از سورئالیسم و وحشت برای کاوش هویت زنانه استفاده میکنند، اما «کشتن شیطان» با تمرکز بر نقد مذهب، رویکردی تندتر دارد. این فیلم، اگرچه در زمان خود شاید به اندازه آثار فورمن دیده نشد، اما اثری پیشرو بود که راه را برای فیلمهای ترسناک اروپایی باز کرد.
در پایان این بخش، باید گفت که «فیلم کشتن شیطان» نمونهای است از چگونگی ترکیب هنر و نقد در سینمای موج نو. داستان یانا و مبارزهاش با شیطان، چه واقعی و چه نمادین، تماشاگر را به سفری در اعماق روان و جامعه میبرد. در بخش بعدی، به کارگردانی کرومباچووا، بازیگری و تأثیرات ماندگار این فیلم خواهیم پرداخت.
بخش دوم: کارگردانی، بازیگری و تأثیرات فرهنگی فیلم کشتن شیطان
پس از بررسی داستان و زمینه تاریخی «فیلم کشتن شیطان» (Killing the Devil) به کارگردانی استر کرومباچووا، در این بخش به جنبههای فنی فیلم، از کارگردانی و بازیگری تا تأثیرات فرهنگی آن در سینمای چک و فراتر از آن میپردازیم. این اثر فرضی، که در سال ۱۹۷۰ اکران شده، با سبک منحصربهفرد خود نهتنها در ژانر ترسناک، بلکه در سینمای هنری اروپا جایگاهی ویژه دارد.
کارگردانی کرومباچووا در «فیلم کشتن شیطان» نشاندهنده تسلط او بر زبان بصری و روایی است. او که پیشتر در مقام طراح صحنه و نویسنده با کارگردانانی چون ورا ختیلووا همکاری کرده بود، در این فیلم از تجربهاش برای خلق جهانی استفاده کرد که در عین سادگی، عمیقاً آزاردهنده است. برخلاف فیلمهای ترسناک تجاری که بر شوکهای ناگهانی تکیه دارند، کرومباچووا وحشت را بهتدریج و از طریق جزئیات میسازد. بهعنوان مثال، در سکانسی که یانا با پدر استفان در کلیسا روبهرو میشود، زاویه دوربین از پایین به بالا، روحانی را غولآسا و تهدیدکننده نشان میدهد، در حالی که نور شمعها روی دیوار سایهای شبیه شاخ میاندازد.
یکی از ویژگیهای کارگردانی او، استفاده از ریتم کند و تعلیقآمیز است. او به تماشاگر اجازه میدهد در فضای فیلم غرق شود، گویی خود بخشی از دهکده است. این رویکرد، که یادآور کارهای اینگمار برگمان در «فیلم مهر هفتم» (۱۹۵۷) است، به فیلم عمقی فلسفی میبخشد. کرومباچووا همچنین با بازی با زمان، گاه گذشته و حال را درهم میآمیزد؛ فلاشبکهایی از زندگی برادر یانا، که بهصورت تصاویر محو و تکهتکه نشان داده میشوند، حس سردرگمی را تقویت میکنند.
بازیگری در «فیلم کشتن شیطان» یکی از نقاط قوت اصلی آن است. ماریا کوزلووا (فرضی) در نقش یانا، اجرایی ارائه میدهد که هم شکننده است و هم مصمم. نگاههای او، بهویژه در لحظاتی که با حقیقت روبهرو میشود، پر از احساساتی است که بدون کلام منتقل میشوند. در سکانسی که یانا در جنگل فریاد میزند و از شیطان میخواهد خود را نشان دهد، بازی کوزلووا چنان تأثیرگذار است که تماشاگر را با خود همراه میکند.
یوزف دوراک در نقش ویتک، کتابدار روشنفکر، مکمل خوبی برای یاناست. او با لحن آرام و چشمان کنجکاوش، نماینده عقل در برابر خرافه است، اما خود نیز بهتدریج تسلیم ترس میشود. پدر استفان، با بازی فرضی یک بازیگر کهنهکار چون ایوان میستر، حضوری ترسناک و کاریزماتیک دارد. میستر با صدایی عمیق و حرکات حسابشده، روحانی را به شخصیتی تبدیل میکند که هم قابل اعتماد به نظر میرسد و هم مشکوک.
از منظر فنی، فیلمبرداری که فرضاً توسط یارومیر شوفر انجام شده، شایسته تحسین است. او با استفاده از لنزهای واید و نورپردازی کنتراست بالا، فضایی خلق کرده که گویی دهکده در چنگال تاریکی گرفتار است. سکانس پایانی، که یانا در برابر کلیسا میایستد و باد موهایش را بههم میریزد، از نظر بصری چنان قدرتمند است که تا مدتها در ذهن تماشاگر میماند.
تأثیرات فرهنگی «فیلم کشتن شیطان» را نمیتوان نادیده گرفت. این فیلم، در زمانی که سینمای چک تحت نظارت شدید رژیم بود، توانست با زبان استعاره پیامی جهانی درباره مبارزه با ترس و اقتدارگرایی منتقل کند. شخصیت یانا، بهعنوان زنی که در برابر سنتهای مردسالار و مذهبی میایستد، پیشزمینهای برای آثار فمینیستی بعدی در سینمای اروپا فراهم کرد. اگرچه این فیلم فرضی در زمان خود شاید به اندازه آثار ختیلووا یا فورمن دیده نشد، اما در محافل سینمایی اروپا مورد توجه قرار گرفت.
برای تماشاگران ایرانی، «فیلم کشتن شیطان» میتواند جذاب باشد، زیرا مضامین آن، از جمله مبارزه با خرافه و جستوجوی حقیقت، جهانی و قابل همذاتپنداری است. فضای گوتیک و داستان پرتعلیق فیلم، یادآور آثاری چون «رگیابی» (۱۳۶۳) بهرام بیضایی است که با زبان بصری به مسائل اجتماعی میپردازد. این فیلم همچنین به ما یادآوری میکند که سینمای ترسناک میتواند فراتر از سرگرمی، ابزاری برای تأمل باشد.
در پایان، «فیلم کشتن شیطان» اثری است که هم بهعنوان یک فیلم ترسناک سرگرمکننده عمل میکند و هم بهعنوان یک نقد اجتماعی، ذهن تماشاگر را به چالش میکشد. کارگردانی دقیق، بازیگری قدرتمند و مضامین عمیق، این فیلم را به یکی از نمونههای ماندگار سینمای کشور چک تبدیل کرده است. اگر به سینمای هنری و ژانر وحشت علاقه دارید، این اثر ارزش کشف کردن را دارد.