صفحه اصلی > بیوگرافی/مشاهیر : وینسنت ون‌گوگ – زندگی پر فراز و نشیب یه نابغه تنها
ads

وینسنت ون‌گوگ – زندگی پر فراز و نشیب یه نابغه تنها

وینسنت ون‌گوگ

مقدمه: وینسنت ون‌گوگ کی بود؟

اگه تا حالا اسم وینسنت ون‌گوگ به گوشت خورده، احتمالاً یه تصویر از یه نقاش عجیب و غریب با نقاشی‌های پر از رنگ تو ذهنت میاد. ون‌گوگ فقط یه هنرمند نبود؛ یه آدم پر از احساس و تضاد بود که زندگی‌ش انگار یه رمان پر از هیجان و غمه. این نقاش هلندی با تابلوهایی مثل شب پرستاره و گل‌های آفتاب‌گردان دنیا رو تسخیر کرد، ولی تو زمان خودش کمتر کسی قدرش رو می‌دونست. تو این بخش، قراره بریم سراغ زندگی ون‌گوگ؛ از بچگیش تو هلند تا روزایی که با قلم‌مو و رنگ، احساساتش رو فریاد زد. اگه کنجکاوی بدونی چی این آدم رو اینقدر خاص کرد، با من بیا تا داستانش رو با هم مرور کنیم!

بچگی و شروع زندگی ون‌گوگ

وینسنت ون‌گوگ تو 30 مارس 1853 تو یه شهر کوچیک به اسم زاندرت تو هلند به دنیا اومد. خانوادش مذهبی بودن و پدرش، تئودوروس، یه کشیش پروتستان بود. وینسنت از همون بچگی یه جورایی آروم و درون‌گرا به نظر می‌اومد، ولی تو دلش پر از حس کنجکاوی و عشق به طبیعت بود. یه برادر کوچیکتر به اسم تئو داشت که بعداً شد بزرگ‌ترین حامیش تو زندگی. وقتی بچه بود، زیاد تو مزرعه‌ها و طبیعت دور خونه‌شون می‌گشت و همین عشق به طبیعت بعداً تو نقاشی‌هاش حسابی معلوم شد.

وقتی به سن نوجوونی رسید، خانوادش تصمیم گرفتن بفرستنش دنبال کار. اول تو یه گالری هنری تو لاهه شروع کرد، جایی که عموش کار می‌کرد. اینجا بود که ون‌گوگ با دنیای هنر آشنا شد، ولی هنوز فکرشم نمی‌کرد خودش روزی نقاش بشه. بعد از چند سال، از کارش خسته شد و رفت دنبال چیزای دیگه. یه مدت تو لندن و پاریس کار کرد، ولی چیزی تو دلش آروم نمی‌گرفت. انگار دنبال یه هدف بزرگ‌تر بود که هنوز پیداش نکرده بود.

تلاش برای کشیش شدن و شکست‌های اولیه

تو اواخر 20 سالگیش، وینسنت ون‌گوگ تصمیم گرفت راه پدرش رو بره و کشیش بشه. عشقش به خدا و کمک به آدما باعث شد بره تو منطقه‌های فقیرنشین بلژیک و بین کارگرای معدن کار کنه. اونجا لباسای ساده می‌پوشید، با مردم زندگی می‌کرد و حتی خونه‌ش رو به فقیرا می‌داد. ولی این کار براش اون چیزی که می‌خواست نبود. کلیسا از روش کارش خوشش نیومد و گفت زیادی تند می‌ره. این شکست اولین ضربه بزرگ به ون‌گوگ بود و باعث شد حس کنه جایی تو دنیا نداره.

بعد از این ماجرا، یه مدت افسرده و سردرگم بود. تو نامه‌هاش به تئو می‌نوشت که احساس می‌کنه گمشده و نمی‌دونه چطور باید زندگی‌ش رو جلو ببره. ولی همین موقع‌ها بود که یه جرقه تو ذهنش روشن شد: نقاشی. وینسنت ون‌گوگ تصمیم گرفت به جای حرف زدن با کلمات، با رنگ و قلم‌مو با دنیا حرف بزنه. اون موقع‌ها هنوز نقاشی رو جدی نگرفته بود، ولی شروع کرد به طراحی چیزای ساده مثل منظره‌ها و آدمای دور و برش.

اولین قدم‌ها تو دنیای هنر

وینسنت ون‌گوگ تو اوایل دهه 1880 جدی‌تر به نقاشی رو آورد. اولش کاراش خیلی خام و ساده بودن، بیشتر با زغال و مداد طراحی می‌کرد. تابلوی خوردن سیب‌زمینی که سال 1885 کشید، یکی از اولین کارای مهمشه. تو این نقاشی، یه خانواده فقیر رو دور یه میز نشون داده که دارن سیب‌زمینی می‌خورن. رنگای تیره و حس غم‌انگیز تابلو، نشون می‌ده که ون‌گوگ چقدر به زندگی آدمای معمولی اهمیت می‌داد. این تابلو هنوزم یکی از کارای معروفشه که حال و هوای اون روزاش رو نشون می‌ده.

اون موقع‌ها، وینسنت ون‌گوگ هنوز از نظر مالی به تئو وابسته بود. تئو که تو پاریس تو کار خرید و فروش آثار هنری بود، هر ماه براش پول می‌فرستاد تا بتونه زندگی کنه و نقاشی بکشه. این حمایت تئو مثل یه نور تو تاریکی زندگی وینسنت ون‌گوگ بود. بدون تئو، شاید هیچ‌وقت نمی‌تونست این راه رو ادامه بده. تو این دوره، ون‌گوگ شروع کرد به یاد گرفتن تکنیک‌های نقاشی و امتحان کردن رنگ‌ها، ولی هنوز راه زیادی تا شاهکاراش داشت.

مشکلات عاطفی و تنهایی

زندگی وینسنت ون‌گوگ پر از شکست‌های عاطفی بود که حسابی روحش رو زخمی کرد. یه بار عاشق دخترعموش، کی واس، شد، ولی وقتی بهش پیشنهاد ازدواج داد، جواب رد شنید. این ماجرا اونو خیلی بهم ریخت و تو نامه‌هاش نوشت که احساس می‌کنه دیگه هیچ‌وقت نمی‌تونه عاشق بشه. بعداً با یه زن بیوه به اسم سین همراه شد، ولی این رابطه هم به خاطر فشار خانوادش به جایی نرسید. این تنهایی و شکست‌ها، انگار ون‌گوگ رو بیشتر به سمت نقاشی هل دادن.

اون تو نامه‌هاش به تئو می‌نوشت که نقاشی براش مثل یه راه فراره. وقتی رنگ‌ها رو رو بوم می‌ریخت، انگار همه غماش رو فراموش می‌کرد. این حس تنهایی بعداً تو کاراش مثل کافه تراس در شب و اتاق خواب در آرل معلوم شد. ون‌گوگ با اینکه تنها بود، تونست با هنرش با دنیا حرف بزنه و این چیزیه که اونو از بقیه جدا می‌کنه.

بیوگرافی رابین ویلیامز
بیشتر بخوانید

جمع‌بندی بخش اول

زندگی وینسنت ون‌گوگ تو این سال‌ها پر از تلاش و شکست بود، ولی همین سختی‌ها بودن که اونو به سمت نقاشی کشوندن. از بچگیش تو هلند تا روزایی که تصمیم گرفت نقاش بشه، ون‌گوگ یه آدم معمولی نبود. اون با قلبش زندگی کرد و با رنگ‌هاش حرف زد. تو بخش بعدی، قراره بریم سراغ روزای اوجش تو پاریس و آرل، جایی که شاهکاراش شروع شدن. همراه من باشی؟


بخش دوم: وینسنت ون‌گوگ – شکوفایی هنر در پاریس و آرل

مقدمه: وقتی ون‌گوگ رنگ‌ها رو کشف کرد

اگه بخش اول زندگی وینسنت ون‌گوگ یه داستان پر از تلاش و شکست بود، بخش دوم زندگی‌ش مثل یه انفجار رنگ و خلاقیته. وقتی ون‌گوگ تصمیم گرفت نقاش بشه، هنوز راه زیادی تا اوجش داشت، ولی وقتی پاش به پاریس و بعد به آرل رسید، همه‌چیز عوض شد. تو این دوره، وینسنت ون‌گوگ با نقاشای بزرگ آشنا شد، رنگای تند رو امتحان کرد و شاهکارایی خلق کرد که هنوزم نفس آدم رو بند می‌آرن. تو این بخش، قراره بریم سراغ این روزای پرهیجان و ببینیم چطور ون‌گوگ از یه نقاش ساده به یه نابغه تبدیل شد. آماده‌ای با من بیای تو این سفر رنگارنگ؟

ورود به پاریس: آشنایی با امپرسیونیست‌ها

سال 1886، وینسنت ون‌گوگ تصمیم گرفت از هلند بره پاریس و پیش برادرش تئو زندگی کنه. پاریس اون موقع پایتخت هنر دنیا بود و پر از نقاشایی که دنبال چیزای جدید بودن. ون‌گوگ که تا اون موقع بیشتر با رنگای تیره و موضوعای غم‌انگیز کار کرده بود، تو پاریس یه دنیای تازه رو کشف کرد: امپرسیونیسم. این سبک که نقاشایی مثل کلود مونه و پی‌یر آگوست رنوآر معروفش کرده بودن، پر از رنگای روشن و حس زندگی بود. ون‌گوگ وقتی این کارا رو دید، انگار یه چراغ تو ذهنش روشن شد.

اون شروع کرد به امتحان کردن رنگای جدید. به جای قهوه‌ای و خاکستری که تو هلند استفاده می‌کرد، رفت سراغ زرد، آبی و قرمز. تابلوی رستوران داخلی در آرل که تو پاریس کشید، نشون می‌ده چطور داشت سبک خودش رو پیدا می‌کرد. تو این دوره، با نقاشای دیگه مثل پل گوگن و امیل برنار دوست شد و ازشون چیزای زیادی یاد گرفت. پاریس برای وینسنت ون‌گوگ مثل یه مدرسه بزرگ بود که اونو آماده کرد برای قدم بعدی زندگیش.

وینسنت ون‌گوگ

زندگی تو پاریس: عشق به طبیعت و شهر

تو پاریس، وینسنت ون‌گوگ فقط تو خونه نموند. زیاد بیرون می‌رفت و از خیابونا، کافه‌ها و باغ‌های شهر نقاشی می‌کشید. تابلوی کافه تراس در شب که سال 1888 کشیده شد، یکی از کارای قشنگ این دوره‌ست. تو این نقاشی، یه کافه با نور زرد و گرم رو می‌بینی که زیر آسمون آبی پرستاره قرار داره. ون‌گوگ تو نامه‌ای به تئو نوشت که می‌خواسته حس آرامش شب رو نشون بده، و واقعاً هم تونست این حس رو منتقل کنه.

اون تو پاریس بیشتر از 200 نقاشی کشید که خیلی‌هاشون منظره‌های شهر بودن. مثلاً پل روی رود سن یا باغ‌های مونمارتر که پر از رنگای زنده‌ان. این کارا نشون می‌دن که وینسنت ون‌گوگ چطور داشت از سبک تیره و سنگین هلند دور می‌شد و به سمت یه دنیای شادتر می‌رفت. ولی زندگی تو پاریس برای ون‌گوگ همیشه آسون نبود. شهر شلوغ و پرهیاهو گاهی اعصابش رو بهم می‌ریخت و دنبال یه جای آروم‌تر بود.

حرکت به آرل: شروع شاهکارها

سال 1888، وینسنت ون‌گوگ از پاریس خسته شد و تصمیم گرفت بره جنوب فرانسه، به شهری به اسم آرل. اون عاشق نور خورشید و طبیعت اونجا شد و حس کرد اینجا می‌تونه آزادانه‌تر نقاشی بکشه. تو آرل، ون‌گوگ یه خونه زرد اجاره کرد که بعداً تو تابلوی خانه زرد معروف شد. این خونه براش یه جور پناهگاه بود که توش می‌تونست با خیال راحت کار کنه.

تو آرل، وینسنت ون‌گوگ دیگه فقط نقاش نبود؛ یه جادوگر رنگ بود. تابلوی گل‌های آفتاب‌گردان که همون سال کشید، یکی از معروف‌ترین کاراشه. اون این نقاشی رو برای تزیین خونه‌ش و خوشحال کردن تئو کشید. زردهای تند گل‌ها و سبزهای پس‌زمینه، انگار دارن زندگی رو فریاد می‌زنن. ون‌گوگ تو نامه‌هاش نوشت که می‌خواد با این تابلو حس شادی و امید رو به آدما بده، و واقعاً هم همین کارو کرد.

شب پرستاره: اوج خلاقیت ون‌گوگ

یکی از بهترین کارای ون‌گوگ تو آرل، تابلوی شب پرستار هست که سال 1889 کشیده شد. این نقاشی که آسمون پرستاره بالای رود رون رو نشون می‌ده، پر از خطوط چرخان و رنگای آبی و زرده. ون‌گوگ این تابلو رو از پنجره اتاقش تو آسایشگاه سنت پل کشید، جایی که بعد از یه بحران روانی بستری شده بود. اون تو نامه‌ای به تئو نوشت که می‌خواد با این نقاشی حس عظمت دنیا رو نشون بده، و واقعاً هم تونست این حس رو به همه منتقل کنه.

بیوگرافی گنگستر بد نام تاریخ آل کاپون
بیشتر بخوانید

شب پرستاره فقط یه نقاشی نیست؛ یه پنجره‌ست به ذهن ون‌گوگ. خطوط چرخشی آسمون و ستاره‌های درخشان، انگار دارن با تو حرف می‌زنن و از رویاهاش می‌گن. این تابلو الان تو موزه هنر مدرن نیویورک (MoMA) نگه‌داری می‌شه و یکی از ارزشمندترین آثار هنریه که ون‌گوگ خلق کرد.

دوستی و تنش با پل گوگن

تو آرل، ون‌گوگ رویاهاش رو با پل گوگن تقسیم کرد. اون از گوگن دعوت کرد بیاد آرل و با هم یه گروه هنری بسازن. گوگن که سبک خودش رو داشت، قبول کرد و چند ماه با ون‌گوگ زندگی کرد. این دو تا با هم نقاشی می‌کشیدن و بحث می‌کردن، ولی یه جورایی همدیگه رو کامل می‌کردن. مثلاً تابلوی صندلی ون‌گوگ که یه صندلی ساده رو با پیپ و تنباکو نشون می‌ده، تو این دوره کشیده شد و حس صمیمیت اون روزا رو داره.

ولی این دوستی زیاد طول نکشید. ون‌گوگ و گوگن خیلی با هم فرق داشتن و بحثاشون روز به روز بیشتر می‌شد. یه روز که دعواشون بالا گرفت، ون‌گوگ تو یه لحظه عصبانیت گوش چپش رو برید. این اتفاق غم‌انگیز، پایان دوستی‌شون بود و ون‌گوگ رو به یه بحران بزرگ‌تر برد. گوگن رفت و ون‌گوگ تنها موند، ولی همین تنهایی باعث شد بعضی از بهترین کاراش رو بکشه.

جمع‌بندی بخش دوم

دوره پاریس و آرل، زمان شکوفایی ون‌گوگ بود. اون تو این سال‌ها از یه نقاش ساده به یه هنرمند بزرگ تبدیل شد که با رنگ و قلم‌مو، احساساتش رو به دنیا نشون داد. تابلوهایی مثل شب پرستاره و گل‌های آفتاب‌گردان، میراث این دوره‌ان که هنوزم قلب آدما رو لمس می‌کنن. تو بخش بعدی، قراره بریم سراغ روزای سخت‌تر زندگی‌ش و ببینیم چطور با مشکلات روانی جنگید. با من میای؟

بخش سوم: وینسنت ون‌گوگ – روزهای سخت و مبارزه با ذهن آشوب‌زده

مقدمه: وقتی ذهن ون‌گوگ به تنگنا رسید

تا اینجا زندگی وینسنت ون‌گوگ رو از بچگیش تا روزای اوجش تو پاریس و آرل دنبال کردیم. اون تو آرل با نقاشی‌هایی مثل شب پرستاره و گل‌های آفتاب‌گردان به یه قله بزرگ رسید، ولی این قله آخری نبود که ون‌گوگ ازش بالا رفت. تو این بخش، قراره بریم سراغ روزای سخت‌تر زندگی‌ش؛ وقتی مشکلات روانی و تنهایی دست از سرش برنداشتن و اونو به جاهایی برد که هیچ‌کس انتظارش رو نداشت. ون‌گوگ تو این دوره با ذهن آشوب‌زده‌ش جنگید، ولی حتی تو بدترین لحظه‌ها هم دست از خلق کردن نکشید. اگه می‌خوای بدونی چطور این نقاش بزرگ با همه درداش هنوزم تونست شاهکار بکشه، با من بیا تا این داستان رو با هم مرور کنیم!

بحران گوش و بستری شدن

بعد از اون دعوای معروف با پل گوگن تو دسامبر 1888، زندگی وینسنت ون‌گوگ یه چرخش بزرگ خورد. اون تو یه لحظه عصبانیت و سردرگمی، با یه تیغ گوش چپش رو برید. این اتفاق که هنوزم یکی از عجیب‌ترین لحظه‌های زندگی ون‌گوگ به حساب میاد، نشون داد که ذهنش چقدر بهم ریخته بود. بعضی‌ها می‌گن این کار به خاطر یه حمله عصبی شدید بود، بعضی‌ها هم فکر می‌کنن افسردگی و تنهایی اونو به این نقطه رسونده بودن. هر چی که بود، این ماجرا ون‌گوگ رو به بیمارستان آرل برد و حالش اونقدر بد شد که مجبور شدن ببرنش یه جای امن‌تر.

مردم محلی آرل که از رفتار عجیب ون‌گوگ ترسیده بودن، یه درخواست دادن که اونو از شهر بیرون کنن. ون‌گوگ هم که خودش می‌دونست حالش خوب نیست، داوطلبانه رفت به آسایشگاه سنت پل دو موزول تو سن رمی، نزدیک آرل. این آسایشگاه که یه صومعه قدیمی بود، جایی شد که ون‌گوگ چند ماه از سخت‌ترین روزای زندگیش رو اونجا گذروند. ولی حتی تو این موقعیت، اون دست از نقاشی نکشید.

زندگی تو آسایشگاه سنت پل

وقتی وینسنت ون‌گوگ تو می 1889 وارد آسایشگاه شد، حالش هنوز بهم ریخته بود. اون گاهی دچار حمله‌های عصبی می‌شد که نمی‌تونست درست فکر کنه یا کار کنه. ولی وقتی حالش بهتر بود، از پنجره اتاقش به طبیعت نگاه می‌کرد و نقاشی می‌کشید. تابلوی شب پرستاره که تو بخش قبلی گفتم، تو همین دوره خلق شد. اون آسمون پرستاره و روستای آروم زیرش رو از پنجره سلولش دید و با رنگای آبی و زرد، یه شاهکار ساخت که هنوزم یکی از معروف‌ترین نقاشی‌های تاریخه.

وینسنت ون‌گوگ تو آسایشگاه بیشتر از 150 نقاشی کشید. کارایی مثل باغ آسایشگاه و درختان زیتون نشون می‌دن که طبیعت چطور بهش آرامش می‌داد. اون تو نامه‌هاش به تئو نوشت که نقاشی تنها چیزیه که می‌تونه ذهنش رو آروم کنه. با اینکه تو آسایشگاه محدودیت داشت و نمی‌تونست زیاد بیرون بره، ولی با همون چیزایی که می‌دید، تونست حسش رو به بوم منتقل کنه. رنگای تند و خطوط چرخان کاراش تو این دوره، انگار فریاد درونی‌ش بودن که تو سکوت آسایشگاه بیرون می‌ریختن.

هدی زین العابدین: نگاهی به زندگی هنری و بهترین فیلم‌ها و سریال‌های او
بیشتر بخوانید

مشکلات روانی و افسردگی

مشکلات روانی وینسنت ون‌گوگ فقط به اون حمله‌ها محدود نبود. اون از افسردگی شدید رنج می‌برد و گاهی فکر می‌کرد هیچ ارزشی تو دنیا نداره. تو نامه‌هاش به تئو بارها نوشت که احساس می‌کنه یه بار اضافی رو دوش بقیه‌ست و نقاشی‌هاش به هیچ دردی نمی‌خورن. این حس خودکم‌بینی با اینکه اشتباه بود، اونو خیلی اذیت می‌کرد. دکترای آسایشگاه فکر می‌کردن ممکنه به بیماری صرع یا یه جور جنون دوره‌ای مبتلا باشه، ولی هیچ‌وقت تشخیص دقیقی ندادن.

یه بار تو یه لحظه عجیب، وینسنت ون‌گوگ سعی کرد رنگ نقاشیش رو بخوره. این کار نشون می‌داد که حالش چقدر خرابه و دیگه کنترل خودش رو از دست داده. ولی با همه اینا، وقتی حالش بهتر می‌شد، دوباره قلم‌مو دستش می‌گرفت و کار می‌کرد. این چرخه غم و خلاقیت، چیزیه که ون‌گوگ رو از خیلی از هنرمندای دیگه جدا می‌کنه. اون تو بدترین لحظه‌ها هم امیدش به هنر رو از دست نداد.

بازگشت به طبیعت و نقاشی‌های آخر

بعد از یه سال تو آسایشگاه، وینسنت ون‌گوگ حس کرد حالش یه کم بهتر شده و تصمیم گرفت برگرده به شمال فرانسه. تو می 1890 رفت به روستای اوور سور اواز، نزدیک پاریس، جایی که طبیعت سرسبز و آروم داشت. اونجا زیر نظر یه دکتر به اسم پل گاشه زندگی کرد که خودش هم به هنر علاقه داشت. ون‌گوگ تو این دوره کوتاه، بیشتر از 70 نقاشی کشید که خیلی‌هاشون از بهترین کاراشن.

تابلوی گندم‌زار با کلاغ‌ها که تو ژوئیه 1890 کشیده شد، یکی از آخرین کارای ون‌گوگه. تو این نقاشی، یه گندم‌زار زرد زیر آسمون تیره رو می‌بینی که کلاغ‌ها دارن رو هوا می‌چرخن. خیلی‌ها فکر می‌کنن این تابلو حس غم و پایان زندگی ون‌گوگ رو نشون می‌ده. خطوط پرتلاطم و رنگای سنگینش، انگار دارن از یه پایان نزدیک خبر می‌دن. ون‌گوگ تو نامه‌ای به تئو نوشت که این نقاشی براش خیلی مهمه، ولی هیچ‌وقت فکرشم نمی‌کرد که این آخرین شاهکارش باشه.

دوستان و حامیان تو روزهای سخت

تو این دوره سخت، تئو بازم بزرگ‌ترین حامی ون‌گوگ بود. اون نه‌تنها پول براش می‌فرستاد، بلکه همیشه تو نامه‌هاش بهش روحیه می‌داد. ون‌گوگ هم با تئو خیلی صمیمی بود و هر چی تو دلش داشت، براش می‌نوشت. دکتر گاشه هم تو اوور سور اواز یه جورایی دوست ون‌گوگ شد و حتی ازش پرتره کشید. تابلوی پرتره دکتر گاشه که صورت غمگین و مهربون دکتر رو نشون می‌ده، یکی از کارای قشنگ این دوره‌ست.

ولی با همه این حمایت‌ها، ون‌گوگ هنوزم تنها بود. اون تو یه دنیای دیگه زندگی می‌کرد که فقط خودش می‌فهمیدش. نقاشی براش هم پناه بود، هم راهی برای فریاد زدن درداش. این تنهایی و خلاقیت، چیزیه که اونو تو تاریخ هنر جاودانه کرد.

جمع‌بندی بخش سوم

روزای سخت ون‌گوگ پر از مبارزه با خودش بود، ولی همین روزا بودن که بعضی از بهترین کاراش رو ساختن. از گوش بریدن تو آرل تا نقاشی‌های عمیق تو آسایشگاه و اوور، ون‌گوگ نشون داد که هنر می‌تونه حتی تو تاریک‌ترین لحظه‌ها هم نور باشه. تو بخش آخر، قراره بریم سراغ پایان زندگی‌ش و میراثی که برای دنیا گذاشت. با من می‌مونی؟

بخش چهارم: وینسنت ون‌گوگ – پایان زندگی و میراثی جاودانه

مقدمه: پایان یه سفر و شروع یه افسانه

تا اینجا زندگی وینسنت ون‌گوگ رو از بچگیش تو هلند تا روزای سختش تو آسایشگاه و اوور دنبال کردیم. ون‌گوگ با همه دردها و تنهایی‌هاش، تونست با رنگ و قلم‌مو دنیایی بسازه که هنوزم ما رو شگفت‌زده می‌کنه. تو این بخش آخر، قراره بریم سراغ پایان زندگی‌ش؛ لحظه‌ای که این نقاش بزرگ با یه تصمیم غم‌انگیز به خط پایان رسید، ولی تازه شروع جاودانگی‌ش شد. بعدش هم نگاهی می‌کنیم به میراثی که برای هنر و دنیا گذاشت. اگه می‌خوای بدونی چطور ون‌گوگ از یه آدم گمنام به یه اسطوره تبدیل شد، با من بیا تا این داستان رو با هم تموم کنیم!

آخرین روزها تو اوور سور اواز

وینسنت ون‌گوگ تو می 1890 به اوور سور اواز، یه روستای آروم نزدیک پاریس، اومد تا شاید یه کم آرامش پیدا کنه. اونجا زیر نظر دکتر پل گاشه زندگی می‌کرد و هر روز می‌رفت تو طبیعت و نقاشی می‌کشید. تو این دو ماه آخر، بیشتر از 70 تابلو کشید که هر کدوم انگار یه فریاد از دلش بودن. تابلوی گندم‌زار با کلاغ‌ها که تو بخش قبلی گفتم، یکی از آخرین کاراش بود. این نقاشی با آسمون تیره و کلاغ‌های پراکنده، حس غم و تنهایی ون‌گوگ رو نشون می‌ده.

ولی با همه این خلاقیت، حال روحیش روز به روز بدتر می‌شد. اون تو نامه‌هاش به تئو نوشت که احساس می‌کنه دیگه نمی‌تونه ادامه بده. افسردگی و حس بی‌ارزشی که سال‌ها باهاش جنگیده بود، انگار دیگه داشت برش می‌داشت. تو اوور، ون‌گوگ با اینکه دور و برش طبیعت قشنگ و آدمای مهربون مثل دکتر گاشه بود، ولی تو ذهنش تنها بود. این تنهایی، آخر خط زندگی‌ش رو رقم زد.

بیوگرافی بردلی کوپر
بیشتر بخوانید

مرگ ون‌گوگ: یه پایان غم‌انگیز

روز 27 ژوئیه 1890، ون‌گوگ مثل همیشه رفت تو گندم‌زارها، ولی این بار با خودش یه تفنگ برد. اون تو یه لحظه ناامیدی به خودش شلیک کرد و گلوله به سینه‌ش خورد. ون‌گوگ زخمی برگشت به مهمانخونه‌ای که توش زندگی می‌کرد و روی تختش دراز کشید. وقتی صاحبخونه حالش رو دید، سریع به تئو و دکتر گاشه خبر داد. تئو خودشو رسوند اوور و کنار برادرش موند.

وینسنت ون‌گوگ دو روز با درد زنده موند. تو این لحظه‌ها، با تئو حرف زد و گفت: “غم برای همیشه می‌مونه.” این جمله آخرش، انگار همه زندگی‌ش رو خلاصه می‌کرد. ون‌گوگ تو 29 ژوئیه 1890، تو سن 37 سالگی، چشماشو برای همیشه بست. تئو کنارش بود و بعداً نوشت که ون‌گوگ با آرامش رفت، ولی قلب خودش پر از غم شد.

مراسم خاکسپاری‌ش تو اوور ساده برگزار شد. چند تا از دوستاش مثل امیل برنار اومدن و قبرش رو با گل‌های آفتاب‌گردان تزیین کردن، همون گلی که ون‌گوگ عاشقش بود. تئو هم که از مرگ برادرش حسابی بهم ریخته بود، فقط 6 ماه بعد از وینسنت ون‌گوگ از دنیا رفت و کنارش دفن شد. این دو برادر که تو زندگی همیشه به هم تکیه کرده بودن، تو مرگ هم کنار هم موندن.

میراث ون‌گوگ: وقتی دنیا قدرش رو دونست

وینسنت ون‌گوگ تو زمان خودش فقط یه تابلو فروخت؛ نقاشی تاکستان سرخ که با قیمت خیلی کم به یه نفر تو بلژیک فروخته شد. اون موقع، مردم فکر می‌کردن کاراش عجیب و بی‌ارزشن، ولی بعد از مرگش همه‌چیز عوض شد. تئو و بعد هم بیوه‌ش، یوهانا، شروع کردن به جمع‌آوری و نمایش نقاشی‌هاش. یوهانا نامه‌های ون‌گوگ به تئو رو منتشر کرد و این نامه‌ها به همه نشون داد که ون‌گوگ چقدر عمیق و احساساتی بود.

کم‌کم نقاشی‌هاش تو گالری‌ها و موزه‌ها جا باز کردن. تابلوهایی مثل شب پرستاره، گل‌های آفتاب‌گردان و اتاق خواب در آرل به شاهکارای هنر مدرن تبدیل شدن. الان این کارا تو موزه‌های بزرگی مثل موزه ون‌گوگ تو آمستردام و موزه اورسی تو پاریس نگه‌داری می‌شن و هر سال میلیون‌ها نفر برای دیدنشون صف می‌کشن. قیمت نقاشی‌هاش هم سر به فلک کشیده؛ مثلاً پرتره دکتر گاشه سال 1990 به قیمت 82.5 میلیون دلار فروخته شد و الان ارزشش خیلی بیشتر از این حرفاست.

تاثیر ون‌گوگ رو هنر و فرهنگ

وینسنت ون‌گوگ فقط یه نقاش نبود؛ اون راهی رو باز کرد که خیلی از هنرمندای بعدی ازش رفتن. سبک پست‌ امپرسیونیسم که ون‌گوگ یکی از پیشروهایش بود، با رنگای تند و خطوط احساسی‌ش، روی نقاشایی مثل پablo پیکاسو و ادوارد مونک تاثیر گذاشت. اون به همه نشون داد که نقاشی فقط برای قشنگ بودن نیست؛ می‌تونه یه راه برای گفتن حرفای دل باشه.

تاثیر وینسنت ون‌گوگ فقط به هنر محدود نشد. داستان زندگی‌ش پر از فیلم، کتاب و آهنگ شد. مثلاً فیلم در دروازه ابدیت با بازی ویلم دفو، زندگی ون‌گوگ رو با همه درداش نشون می‌ده. یا آهنگ Vincent از دان مک‌لین که به شب پرستاره ادای احترام کرده، حسابی معروف شد. ون‌گوگ الان یه نماد از هنرمندیه که با همه سختی‌ها، چیزی ساخت که دنیا رو تغییر داد.

چرا وینسنت ون‌گوگ هنوزم مهمه؟

وینسنت ون‌گوگ برای ما فقط یه نقاش نیست؛ یه آدم واقعیه که با قلبش زندگی کرد. اون تو روزایی که هیچ‌کس بهش بها نمی‌داد، با رنگ و قلم‌مو جنگید و امیدش رو زنده نگه داشت. نقاشی‌هاش پر از احساسن؛ وقتی به شب پرستاره نگاه می‌کنی، انگار داری رویاهاش رو می‌بینی. یا وقتی گندم‌زار با کلاغ‌ها رو می‌بینی، غمش رو حس می‌کنی. این حس واقعی، چیزیه که ون‌گوگ رو جاودانه کرده.

اون به ما یاد داد که حتی تو بدترین لحظه‌ها هم می‌شه زیبایی خلق کرد. زندگی‌ش پر از شکست بود، ولی هر شکستش به یه تابلوی قشنگ ختم شد. ون‌گوگ الان نه فقط یه اسم، بلکه یه الهام برای هرکسیه که دنبال معنی تو زندگی‌ش می‌گرده.

جمع‌بندی بخش چهارم

زندگی وینسنت ون‌گوگ با یه پایان غم‌انگیز تموم شد، ولی میراثش تازه شروع شد. اون با مرگش تو 37 سالگی، دنیایی از رنگ و احساس رو برای ما گذاشت که هنوزم زنده‌ست. نقاشی‌هاش، نامه‌هاش و داستانش، ون‌گوگ رو به یه اسطوره تبدیل کردن که هر روز آدمای بیشتری عاشقش می‌شن. حالا که این سفر رو با هم تموم کردیم، تو فکر می‌کنی ون‌گوگ چطور تونست با این زندگی سخت، اینقدر بزرگ بشه؟ کدوم تابلوش رو بیشتر دوست داری؟ نظرت رو برام بگو!

نویسنده و منتقد سینما شاعر و رمان نویس حدود 15 سال تجربه نوشتن داستان کوتاه , کارگردانی و دستیار کارگردانی. و مدیر مجموعه بامدادی ها.

دیدگاهتان را بنویسید

هجده − دوازده =