صفحه اصلی > نقد فیلم : نقد فیلم قوی سیاه | Black Swan 2010
ads

نقد فیلم قوی سیاه | Black Swan 2010

فیلم قوی سیاه

نام انگلیسی: Black Swan

نام فارسی: فیلم قوی سیاه

محصول: ۲۰۱۰ – ایالات متحده

ژانر: دلهره‌ی جسمی، درام

رده‌ی سنی: ۱۶+

امتیاز: ۳.۵ از ۴

مصطفی ملکی

فیلم قوی سیاه «دارن آرنوفسکی» به گفته‌‌ی او قرار بوده در ترکیب با فیلم  «کشتی‌گیر» تبدیل به عاشقانه‌ای میان یک بالرین و یک کشتی‌گیر شود که در نهایت هر دو کاراکتر به درون قصه‌هایی جداگانه از انزوا و استیج‌های مختلف رفته‌اند. در مرور انیمه‌ی «آبی خوش‌رنگ» اشاره کردیم که آرنوفسکی با خرید حق کپی‌رایت آن اثر گویی پهنای فرمی لایواکشن‌های‌اش را گسترده‌تر کرد. حال در فیلم قوی سیاه او بالرینی با نام «نینا» را در مقابل چشم مخاطب قرار می‌دهد که همچون میمای انیمه‌ی آقای کن در میانه‌ی روایت دنیای واقعی و انتزاعی را گم می‌کند.

در اثر آقای کن شاهد این بودیم که میما در بحبوحه‌ی تغییر مسیر زندگی‌اش با «من» قبلی‌اش مواجه می‌شود و از سویی دیگر کاراکتر رومی همه‌ی حسرت‌های گذشته‌اش و جوانی از دست رفته را قرار است در میما به سرانجام برساند. همین باعث شد تا آن تقابل‌های خونین در روایت شکل بگیرد و گویی معصومیت میما در قالب یک پاپ‌آیدل از آن خودش نبود.

فیلم قوی سیاه

حال با نینایی مواجه هستیم که قرار است اولین قدم بزرگ خود را در رقص باله بردارد؛‌ او قرار است در فیلم قوی سیاه دریاچه‌ی قوی چایکوفسکی تبدیل به نقش اول شود. اما گره روایت درست از زمانی شکل می‌گیرد که توما لروی عنوان می‌کند که نینا شخصیت قوی سیاه را در خود ندارد. روایت حول تلاش این کاراکتر برای دعوت از قوی سیاه به درون کالبد ذهنی‌اش شکل می‌گیرد.

اگر داستان فیلم قوی سیاه را بدون هیچ متعلقاتی و در یک مسیر مستقیم از سر بگذرانیم با درامی روان‌شناختی مواجه هستیم. نینا دختری جوان است که اسیر اضطراب و وسواس فکر است. او شب‌ها در خواب و بی‌اختیار پشت خود را با ناخن‌های‌اش زخم می‌کند. از آن‌سو با مادری مواجه هستیم که خود بالرین بوده و حال از موفقیت‌های دخترش لذت فراوان می‌برد.

اما این مادر آن کاراکتری نیست که بخواهد دخترش را فدای حسرت‌های خود کند. در جایی از روایت مشخص می‌شود که مادر نیز می‌توانسته این نقش را بازی کند اما همه‌چیز را رها کرده است. به‌نوعی مادر موفقیت نینا را در قالبی می‌پذیرد که هویت‌اش را از دست ندهد. اما فیلم قوی سیاه با وام گرفتن آقای آرنوفسکی از انعکاس‌های روی پنجره‌ی مترو و آینه‌ی رختکن انیمه‌ی آقای کن جان می‌گیرد.

نقد فیلم Jeanne du Barry
بیشتر بخوانید

به‌نوعی آقای آرنوفسکی قرار نیست یک «من» گذشته را به تصویر بکشد. او در عوض قوی سیاه را تبدیل به هم‌زادی اغواگر درون این دختر مبادی آداب می‌کند. به اولین انعکاس از قوی سیاه در پنجره‌ی مترو توجه کنید که چگونه برای اولین بار همچون یک مسافر ظاهر می‌شود و مسیر خود را ادامه می‌دهد. آقای آرنوفسکی در فیلم قوی سیاه قرار است این انعکاس را تا زمان این‌همانی بین نینا و قوی سیاه ادامه دهد.

در فیلم قوی سیاه شاهد هستیم که ضربآهنگ اثر و تکنیک‌ها نیز در خدمت این‌همانی بین نینای سفید و سیاه است. آقای آرنوفسکی برای جان بخشیدن به تعلیق موجود در این این‌همانی کاراکترهای لیلی، بث و توما را نیز دخیل می‌کند. آقای آرنوفسکی جز صحنه‌ی قبل از پایان لیلی را با لباس سفید تصویر می‌کند. لیلی گویی نقش آن خط فرضی اشتباه در انتزاعات نینا را بازی می‌کند تا مخاطب بیشتر و بیشتر درگیر آشفتگی بین واقعیت و انتزاع شود. این انتزاع در تلقین‌های توما برای بیدار کردن قوی سیاه نیز خودنمایی می‌کند.

فیلم قوی سیاه

توما را وقتی از بیرون بنگریم تبدیل به همان طراح رقصی می‌شود که همه از قدرت اغواگری او آگاه هستند؛‌ به‌خصوص مادر نینا. او گویی خط قرمزی است که به‌قول مادر نینا نباید به آن نزدیک شد. در اینجا کاراکتر بث نیز جان می‌گیرد و تبدیل به آینده‌ای می‌شود که سقوط انتهای آن است.

نینا اما گویی باید این زن اغواگر را درون خود بیدار کند. او با تماشای کاراکترهای لیلی، ورونیکا و بث گویی دچار نوعی خود‌کم‌بینی در خود می‌شود. او قرار است همان قوی سیاهی شود که دیگران را اغوا می‌کند و نه اینکه اسیر اغوای آن‌ها شود. به‌نوعی داستان او گم شدن در همین مسیر است و پایان‌اش فروپاشی کالبدی است که قادر نیست هر دو نینا را در خود جای دهد؛ دنیایی که یا سیاه است یا سفید.

آقای آنوفسکی در فیلم قوی سیاه خود دوربین را به‌گونه‌ای به حرکت در می‌آورد که مخاطب تسلطی ۳۶۰ درجه را روی کاراکترها داشته باشد. چرخش‌های شلاقی دوربین حول کاراکتر نینا به‌گونه‌ای است که گویی هر بار یک سیلی به نینا و مخاطب زده می‌شود تا یک چیز را دوباره ببینند و تکرار کنند. آقای آرنوفسکی بار دیگر سقوطی را این‌بار از درون ذهن کاراکتر اصلی خود به‌تصویر می‌کشد.

نقد فیلم چشمان بدون چهره | Eyes Without a Face
بیشتر بخوانید

رقص در آستانه نیستی: نگاهی فلسفی به فیلم قوی سیاه

فیلم قوی سیاه ساخته دارن آرونوفسکی، چیزی فراتر از یک درام روان‌شناختی یا داستان رقص باله‌ست؛ این اثر مثل آینه‌ای سیاه، زوایای پنهان روح انسان رو نشون می‌ده و ما رو به سفری در عمق وجود و هویت دعوت می‌کنه. داستان نینا (با بازی درخشان ناتالی پورتمن)، بالرینی که در جستجوی کمال هنری‌ست، بهانه‌ای می‌شه تا پرسش‌های بزرگ فلسفی رو پیش بکشیم: آیا کمال ارزش نابودی خود رو داره؟ هویت ما چطور در کشاکش درون و بیرون شکل می‌گیره؟ و مهم‌تر از همه، آیا آزادی واقعی در پذیرش دوگانگی‌های وجودمون نهفته‌ست یا در فرار ازشون؟

کمال‌گرایی و سقوط به نیستی

از همون سکانس‌های ابتدایی، نینا رو می‌بینیم که مثل پرنده‌ای شکننده در قفس انتظارات گرفتار شده. مادرش، مربی‌اش، و حتی خودش، اون رو به سمت “کامل بودن” هل می‌دن. این جستجوی بی‌امان برای کمال، یادآور فلسفه اگزیستانسیالیست‌هاست؛ جایی که ژان‌پل سارتر از “آزادی” به‌عنوان بار سنگین انتخاب حرف می‌زنه. نینا آزاد نیست، چون خودش رو به زنجیر بایدهای بیرونی بسته. اما پارادوکس اینجاست: هرچه بیشتر به کمال نزدیک می‌شه، بیشتر از خودش دور می‌افتاده و به جنون و فروپاشی می‌رسه. آیا این همون “تهوع” سارتریه که وقتی با پوچی وجود روبه‌رو می‌شیم، حسش می‌کنیم؟

فیلم قوی سیاه انگار داره فریاد می‌زنه که کمال، اون‌طور که ما فکر می‌کنیم، یه مقصد نیست؛ بلکه یه توهمه که ما رو به لبه پرتگاه می‌بره. نینا در پایان، با اجرایی بی‌نقص روی صحنه، به قیمت از دست دادن خودش به “کمال” می‌رسه. اما این پیروزی، تلخه؛ چون بهای اون، انهدام هویتشه. اینجا می‌شه به نیچه فکر کرد که از “انسان برتر” حرف می‌زد، ولی آیا نینا واقعاً به تعالی رسید یا فقط قربانی وسواس خودش شد؟

دوگانگی و جنگ درون

یکی از قوی‌ترین جنبه‌های ” فیلم قوی سیاه “، نمایش دوگانگی وجود انسانه. نینا بین “قوی سفید” (معصومیت و سادگی) و “قوی سیاه” (غریزه و تاریکی) گیر افتاده. این تقابل، انگار بازتابی از ایده‌های یونگ درباره “سایه”‌ست؛ اون بخش از وجودمون که سرکوبش می‌کنیم، ولی همیشه منتظره که سر بلند کنه. نینا نمی‌تونه سایه‌ش رو بپذیره، و همین مقاومت، اون رو به سمت فروپاشی می‌بره. وقتی در آینه به خودش نگاه می‌کنه، انگار با “دیگری” روبه‌رو می‌شه—یه “منِ” غریبه که هم ترسناکه، هم آشنا.

نقد فیلم Cobweb 2023 | برترین فیلم ترسناک 2023
بیشتر بخوانید

اینجاست که فیلم یه سوال فلسفی عمیق رو مطرح می‌کنه: آیا ما واقعاً یه هویت یکپارچه داریم، یا فقط مجموعه‌ای از تضادهاییم که سعی می‌کنیم پنهانشون کنیم؟ آرونوفسکی با تصاویری پر از آینه و توهم، ما رو وادار می‌کنه به این فکر کنیم که شاید حقیقت وجودمون، نه در یکی شدن این دوگانه‌ها، بلکه در پذیرفتن آشوبشون باشه.

آزادی در مرگ؟

پایان ” فیلم قوی سیاه “، جایی که نینا بعد از اجرای نفس‌گیرش زخمی و رها روی صحنه می‌افته، می‌تونه یه خوانش اگزیستانسیال داشته باشه. مرگ نینا—چه واقعی باشه، چه نمادین—لحظه‌ایه که اون بالاخره از فشار کمال‌گرایی و انتظارات رها می‌شه. اینجا می‌شه به کامو فکر کرد که مرگ رو نه پایان، بلکه یه شکل از آزادی می‌دید. نینا با گفتن “حسش کردم، کامل بود”، انگار به یه آرامش وجودی می‌رسه؛ آرامشی که فقط در دل پوچی و رها کردن همه چیز ممکنه.

چرا “قوی سیاه” هنوز ما رو تکان می‌ده؟

” فیلم قوی سیاه ” فقط یه فیلم درباره باله یا جنون نیست؛ این اثر، ما رو به مصاف خودمون می‌بره. از نینا می‌پرسه: تو تا کجا حاضرید برای رویاهاتون خودتون رو نابود کنید؟ و از ما می‌خواد به این فکر کنیم که شاید بزرگ‌ترین شجاعت، نه در رسیدن به کمال، بلکه در کنار اومدن با نقص‌هامون باشه. این فیلم با موسیقی پرتنش کلینت منسل و کارگردانی بی‌رحمانه آرونوفسکی، مثل یه رقص فلسفی‌ست که ما رو بین زیبایی و وحشت معلق نگه می‌داره.

دیدگاهتان را بنویسید

5 × چهار =