مقدمه
وقتی اسم نویسندگان بزرگ قرن بیستم به گوشمون میخوره، یکی از اولین اسمهایی که به ذهن میاد، فرانتس کافکاست. یه نویسنده مرموز، عمیق و پیچیده که با قلمش دنیای ادبیات رو زیر و رو کرد. شاید خیلیها فقط اسم «مسخ» رو شنیده باشن، اما زندگی و آثار فرانتس کافکا خیلی بیشتر از یه داستان معروفن. توی این پست بلاگ قراره با هم سفری به زندگی این نویسنده عجیب و غریب داشته باشیم، از روزای کودکیش تا لحظهای که قلمش برای همیشه خاموش شد. اگه دنبال این هستی که ببینی چطور یه کارمند ساده تونست تبدیل به یکی از تأثیرگذارترین نویسندههای تاریخ بشه، تا آخر این مطلب همراه من باش.
فرانتس کافکا یه جورایی مثل یه معما میمونه. نوشتههاش پر از حس تنهایی، اضطراب و گاهاً پوچییه که انگار از عمق وجودش بیرون اومده. توی این مطلب قراره نهتنها زندگیش رو مرور کنیم، بلکه یه نگاهی هم به دنیای ذهنیش بندازیم که اینقدر خاص و بینظیر بود. پس بیایم با هم شروع کنیم و ببینیم این مرد چه داستانهایی پشت سرش داره.
معرفی
فرانتس کافکا توی سوم ژوئیه 1883 توی پراگ به دنیا اومد، شهری که اون موقع بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان بود و حالا پایتخت جمهوری چکِ. خانوادهش یه خانواده یهودی متوسط بودن که به زبان آلمانی صحبت میکردن، هرچند توی محیطی زندگی میکردن که زبان چکی غالب بود.
پدرش، هرمان کافکا، یه تاجر سختگیر و موفق بود که همیشه سایهش روی زندگی فرانتس سنگینی میکرد. مادرش، ژولی، هم زنی مهربون ولی تابع شوهرش بود. فرانتس کافکا از همون بچگی یه حس غریبی نسبت به خانوادهش داشت، حسی که بعداً توی نوشتههاش خیلی پررنگ شد.
کافکا تحصیلاتش رو توی رشته حقوق ادامه داد و مدرک دکتراش رو هم گرفت، ولی هیچوقت دلش با وکالت یا کارای حقوقی نبود. به جاش، بیشتر عمرش رو بهعنوان یه کارمند بیمه توی پراگ گذروند.
این زندگی روزمره و خاکستری انگار یه تضاد عجیب با ذهن خلاق و پرتلاطمش داشت. توی شبها که از کار برمیگشت، شروع میکرد به نوشتن؛ نوشتههایی که بعداً دنیا رو شگفتزده کرد. فرانتس کافکا هیچوقت توی زمان حیاتش شهرت زیادی به دست نیاورد، ولی بعد از مرگش، آثارش مثل یه بمب توی دنیای ادبیات منفجر شد.
کودکی و جوانی
فرانتس کافکا توی یه خانواده پرجمعیت به دنیا اومد، ولی از 6 تا بچه، فقط خودش و سه تا از خواهراش زنده موندن. مرگ دو برادر کوچیکش توی کودکی، یه جورایی اولین مواجههش با غم و از دست دادن بود.
پدرش، هرمان، همیشه ازش انتظار داشت که یه مرد قوی و موفق بشه، ولی کافکا بیشتر توی دنیای خودش غرق بود. توی نامهای که بعداً به پدرش نوشت (و هیچوقت به دستش نرسید)، حس ترس و فشار روانیای که از پدرش میگرفت رو خیلی واضح توضیح داده. این رابطه پیچیده با پدرش، توی خیلی از داستانهاش مثل «حکم» پیداست.
مدرسه برای کافکا جای عجیبی بود. از یه طرف، دانشآموز باهوشی بود و از طرف دیگه، همیشه یه حس انزوا همراهش داشت. توی دانشگاه، با مکس برود آشنا شد، کسی که بعداً بهترین دوستش و مهمترین حامی آثارش شد. مکس برود یه جورایی ناجی ادبی فرانتس کافکا بود، چون بعد از مرگش، برخلاف خواسته کافکا که گفته بود همه نوشتههاش رو بسوزونه، اونا رو منتشر کرد.
زندگی کاری و عشقی
فرانتس کافکا بعد از گرفتن مدرک حقوق، توی یه شرکت بیمه مشغول به کار شد. کارش ساعتهای طولانی داشت و خستهکننده بود، ولی به هر حال یه نظم خاصی به زندگیش میداد. با این حال، شبها که به خونه برمیگشت، تازه زندگی واقعیش شروع میشد: نوشتن.
کافکا توی نامههاش به دوستاش نوشته که چطور نوشتن براش مثل نفس کشیدن بود، حتی اگه گاهی حس میکرد کلمات ازش فرار میکنن.
زندگی عاشقانهش هم مثل خودش پیچیده بود. کافکا چند بار نامزد کرد، مثلاً با فلیسه باور، ولی هیچوقت ازدواج نکرد. انگار یه ترس عمیق از تعهد یا شاید از خودش توی وجودش بود.
نامههایی که به فلیسه نوشته، پر از احساسات عمیق و در عین حال تردیده. این تضاد توی شخصیتش، توی داستانهاش هم پیداست؛ آدمایی که میخوان یه چیزی رو به دست بیارن، ولی یه نیروی نامرئی جلوشون رو میگیره.
بیماری و مرگ
فرانتس کافکا از جوونی با مشکلات سلامتی دست و پنجه نرم میکرد، ولی سال 1917 بود که تشخیص سل گرفت. این بیماری کمکم جونش رو گرفت و مجبورش کرد بیشتر وقتش رو توی آسایشگاهها بگذرونه.
با این حال، حتی توی اون روزای سخت هم دست از نوشتن نکشید. داستان «گرسنگیکار» که توی سالای آخر عمرش نوشت، یه جورایی بازتاب حال خودش بود؛ یه مرد که آروم آروم خودش رو نابود میکنه.
کافکا توی ژوئن 1924 توی یه آسایشگاه نزدیک وین درگذشت. فقط 40 سالش بود، ولی توی همین عمر کوتاه، یه میراث ادبی عظیم از خودش به جا گذاشت. مرگش پایان زندگیش بود، ولی شروع شهرتش توی دنیای ادبیات.
سبک و تأثیرگذاری
فرانتس کافکا با سبک خاص خودش شناخته میشه: داستانهایی پر از فضای کابوسوار، شخصیتهایی که توی موقعیتهای عجیب گیر میافتن و یه حس پوچی که نمیشه نادیدهش گرفت. مثلاً توی «محاکمه»، یه مرد بیگناه بدون اینکه بفهمه چرا، محاکمه میشه. این سبک که بعداً به «کافکایی» معروف شد، تأثیر بزرگی روی ادبیات مدرن گذاشت. نویسندههایی مثل آلبر کامو و ژان پل سارتر ازش الهام گرفتن و حتی توی سینما و تئاتر هم ردپاش پیداست.
آیا دوست دارید بیشتر درمورد آثار کافکا بدانید؟ بهترین کتاب های کافکا
نقد کوتاه
فرانتس کافکا نویسندهای نیست که همه بتونن راحت باهاش ارتباط برقرار کنن. نوشتههاش گاهی اونقدر سنگین و تاریکن که آدم حس میکنه داره توی یه گم میشه. منتقدا میگن کافکا بیش از حد روی حس منفی و ناامیدی تمرکز کرده و این میتونه خواننده رو خسته کنه. از طرف دیگه، همین عمق و صداقت توی بیان احساساتشه که اون رو خاص میکنه. کافکا نمیخواد بهت امید الکی بده؛ اون فقط دنیای درونش رو نشون میده، چه خوشت بیاد چه نه.
جمعبندی
فرانتس کافکا یه نابغه ادبی بود که توی عمر کوتاهش، آثاری خلق کرد که هنوزم ذهن آدما رو درگیر میکنه. از «مسخ» گرفته تا «قلعه»، هر کدوم از داستانهاش یه پنجرهست به دنیای عجیب و غریب ذهنش. اگه بخوام 10 تا از بهترین آثارش رو لیست کنم، اینا رو پیشنهاد میدم:
مسخ
محاکمه
قلعه
حکم
گرسنگیکار
در مستعمره جزایی
نامه به پدر
داستان کوتاه «شغالها و عربها»
هنرمند گرسنگی
گزارش به آکادمی
نظر شما چیه؟ کدوم از این آثار رو خوندین یا دوست دارین بخونین؟ توی کامنتها برام بنویسین و بگین کافکا براتون چه حسی داره. من که فکر میکنم هنوز خیلی چیزا درباره این نویسنده مرموز هست که باید کشف کنیم.
10سوالات متداول درباره فرانتس کافکا:
فرانتس کافکا کی بود؟
یه نویسنده اهل پراگ که توی قرن بیستم زندگی میکرد و آثارش به سبک کافکایی معروفه.
معروفترین کتابش چیه؟
«مسخ» که داستان تبدیل یه مرد به حشرهست.
چرا کافکا ازدواج نکرد؟
به نظر میاد ترس از تعهد و مشکلات شخصیش مانعش شد.
کافکا چه بیماریای داشت؟
سل، که باعث مرگش توی 40 سالگی شد.
آثارش توی زمان حیاتش معروف بود؟
نه، شهرتش بعد از مرگش شروع شد.
مکس برود کی بود؟
دوست صمیمی کافکا که آثارش رو بعد از مرگش منتشر کرد.
چرا نوشتههاش اینقدر تاریکن؟
شاید به خاطر زندگی شخصیش و حس انزواش باشه.
کافکایی یعنی چی؟
یه سبک ادبی که پر از موقعیتهای عجیب و پوچیه.
کافکا چه شغلی داشت؟
کارمند بیمه بود و شبها مینوشت.
چطور شروع کنم به خوندن آثار کافکا؟
با «مسخ» شروع کن، کوتاه و قویه!