نام انگلیسی: A Different Man
نام فارسی: فیلم یک مرد متفاوت
محصول: ۲۰۲۴ – ایالات متحده
ژانر: درام، کمدی
ردهی سنی: ۱۶+
امتیاز: ۳ از ۴
مصطفی ملکی
مرور فیلم مرد فیل نما به بهانهی انتشار اثر جدید آقای «آرون شیمبرگ» بود. آرون شیمبرگ که خود از بدو تولد با عارضهی لب شکافته یا لب شکری پا به این دنیا گذاشته است، در طول دوران فیلمسازی خود طی همین چند سال تلاش کرده تا با آثار خود دفرمه بودن را تبدیل به درونمایهای ثابت در آثار خود کند. او طی این چند اثر با «آدام پیرسون» همکاری کرده است و سعی کرده از دفرمه بودن سر او در جهت پیشبرد روایتهای خود بهره ببرد. او در فیلم یک مرد متفاوت خود باز هم قرار است مخاطب را با نگاهی دیگر به این شکستن خط کلیشهی زیبایی مواجه کند.
فیلم یک مرد متفاوت آقای شیمبرگ دو بخش دارد. در بخش اول بهنوعی او از جوزف ماریکی بهره میبرد که اینبار نزدیک به یک سدهی بعد در جامعه گام برمیدارد. کسی او را به سیرک نمیبرد، در بخش قرنطینهی بیمارستان بستری نمیشود و برای تماشای او پول نمیپردازند. او در شهر گام بر میدارد، خانه اجاره میکند و به میکده میرود.
اما مشکل بنیادین جامعه با او همچنان ادامه دارد؛ شرم حاصل از انزجار. «ادوارد» در جامعه گام بر میدارد، اما همان فاصله با او حفظ میشود. آقای شیمبرگ در بخش اول روایت خود ادوارد را با همان شرم حضور و ادب حاصل از دفرمه بودن چهرهاش تصویر میکند.
ادوارد در جایی اعتراف میکند که این ادب اجتماعی از آن جهت است که قصد ندارد دیگران را وارد دیالوگی اجباری با خود کند و همین سبب میشود که او ساعتها به آب فاضلابی که از سقف چکه میکند خیره شود، اما برای لحظاتی به دیگران دربارهی مشکل آپارتمان خود نگوید. ورود «اینگمار» به همسایگی او گویی ادوارد را کمی دچار امیدواری میکند و همین باعث میشود تا او در خانهی خود را به روی این دختر زیبا و پر انرژی که ادعای نمایشنامهنویسی دارد باز کند. در حین همین رویارویی است که موتیف ماشین تایپ قرمز وارد روایت میشود.
آقای شیمبرگ ارتباط بین بخش اول و دوم فیلم یک مرد متفاوت را از طریق درمانی آزمایشی با یک دارونما برقرار میکند. در بخش دوم ادوارد تبدیل به همان انسان معمولیای میشود که آرزویاش را دارد. در بخش دوم کارگردان بهگونهای روایت را پیش میبرد که ادوارد از طریق کالبدی دیگر به خودش در کالبد «ازوالد» مینگرد.
ازوالد در این بخش همان ادوارد است که بهجای انزوا زندگی را در پیش گرفته است. بخش دوم فیلم یک مرد متفاوت رویایی است که چنین انسانی هم میتواند دچار زندگی شود. آقای شیمبرگ هم میداند که چنین انسانی شاید نتواند همچون ازوالد از هر روزنهای برای تثبیت در جامعه بهره ببرد، اما تلاش میکند این زندگی را برای او بسازد. آقای شیمبرگ در دو نقطه از بخش دوم به مخاطب گوشزد میکند که حتماً این رویا را در نظر بگیرد و صرفاً وارد رئالیسمی اجتماعی و خشک نشود. ازوالد در یک بخش از تأثیر دارونما تک جملهای را بیان میکند و در آخرین نمای فیلم «گای» را ادوارد مینامد.
آقای شمیبرگ در روایت جدید خود بدون شک نیمنگاهی به فیلم مرد فیلنما و رخدادهایی دارد که لینچ بازنمایی کرده است. اما او سعی دارد روایت خود را در بستر دنیای امروزی و نگاه مردمانی تصویر کند که گویی دنیای مدرن و پیشرفتهای یک سدهی اخیر تغییری در آنها ایجاد نکرده است. آقای شیمبرگ در مسیر فیلمسازی خود سعی دارد مخاطب را درگیر لحظههای زودگذر مهربانیهایی کند که فرد سعی دارد با نشان دادن آن از سرزنش شدن توسط دیگران جلوگیری کند.
ادوارد و ازوالد دو روی یک شخصیت هستند؛ یک روی واقعی و یک روی رویایی همچون هر فرد دیگری در جامعه. ماشین تایپ قرمز که در این روایت دستبهدست میشود نیز همچون همان یادگاری کماهمیتی میماند که فرد بهسبب همان مهربانی زودگذرش قبول کرده و با هر علاقهای از سوی یک فرد دیگر آن را پیشکش میکند. شاید اگر ادوارد ماشین تایپ قرمز را همچون بخشی از زندگی خود ارائه میداد، نه اینگمار و نه ازوالد همان دیالوگهای او را تکرار نمیکردند.
آقای شیمبرگ در کمدی سیاه خود توانسته مخاطب را درگیر لحظاتی کند که پرسشهایی اساسی را در باب نوع نگاهی که به دیگران دارد تکرار کند؛ پرسشهایی چون «مرز زیبایی چیست؟»، «آیا هر نقصی در ظاهر فرد باعث قضاوت در باب زندگی او میشود؟»، یا «مانیفست انسان برای ارتباط با جامعهی پیرامونی چیست؟»