نام انگلیسی: Green and Gold
نام فارسی: فیلم سبز و طلایی
محصول: ۲۰۲۵ – کشور آمریکا
ژانر: درام
امتیاز: ۱ از ۴
اردیبهشت
طی دورههای مختلف فیلمهای سینمایی زیادی بودهاند که به پرداخت جامعهی روستایی و کشاورزی اقدام کردهاند. قشر زحمتکش و سازندهی هر جامعه که بار زیادی را بر دوش خود دارد و تامین منابع و نیازهای مصرفی انسان را بر عهده دارد. با صنعتی شدن جوامع اینگونه رشتهها نیز دستخوش تغییراتی اساسی شدند و گاهاً شاهد پذیرفتن شیوههای نوین توسط صاحبان مزارع بودهایم.
فیلم سبز و طلایی روایت پیرمرد کشاورز با نام «باک»، با بازی «کریگ تی.نلسون»، است که همچنان با روش سنتی و قدیمیاش سعی در چرخاندن کسبوکار و امرار معاش خود دارد. این شیوه برای بهرهوری کافی نیست و از این جهت او باید متد خود را به فراخور زمانه تغییر دهد.
درگیر وامهایی میشود که برای از دست ندادن مزرعهاش باید تن به آن بدهد. سیستم مالی منفعتطلبانه فشار زیادی بر او وارد میکند که تبعات آن دامن همسرش، «آنابل ارمور» در نقش «مارگارت»، و نوهاش، «جنی» که بازیگر آن، «مدیسون لاولور» است، نیز میشود. همسرش با صبوری، همچنان وی را همراهی میکند ولی نوهاش که آرزوی خوانندگی دارد، دیگر نمیتواند خودخواهی او را تاب آورد و با او دچار چالشهایی میشود.
جنی رویاهایی در سر دارد که به سختی در تباش است تا به آنها دست یابد. هردو، باک و جنی برای دستیابی به اهداف خود سخت در تلاش هستند. مبارزهی آنها برای رسیدن به آرزوهایشان قابل ستایش، اما ناکافی است.
کارگردان فیلم سبز و طلایی، «اندرس لیندوال»، در صدد ایجاد درامی احساسی است که در همان حین هم پیام روحیهبخشی را نیز به مخاطب القاء کند. پیشبینی پذیر بودن ماجرا به ذوق بیننده میزند. فیلم سبز و طلایی از ضرباهنگ کندی برخوردار است که نمیتواند مخاطب را با جذابیت تا پایان فیلم کنار خود داشته باشد.
شخصیت باک، کلیشهوار و لجاجتگونه خواهان حفظ وضع موجود است که پیامد مصادرهی مزرعهاش را در پیش خواهد داشت. لیندوال با تکیه بر تکنیک «اسلحه چخوف» بهقدری روی عناصر متمرکز و به قولی کلید میکند که پیشبینیپذیری ماجرا از این جهت اذیتکننده میشود. درست است که باید عناصر غیر ضروری به نمایش در نیایند ولی این مسئله که معرفی و تاکید بیش از حد را به دنبال داشته باشند نیز بیمعنی مینماید.
تکنیکی که برای ایجاد تعلیق و پیشبینیناپذیر بودن داستان استفاده میشود و اینجا نتیجه عکس دارد. المانهایی که برای پیشبرد داستان ضروری هستند را درگیر سادهانگاری و کلیشه میکند و به روایتپردازی صدمه میزند. متاسفانه این پیشآگاهی طوری ارائه میشود که مخاطب دچار کنجکاوی بیدلیل شده و داستان را لو میدهد.
از طرف دیگر نقطه ضعف عمده فیلم سبز و طلایی را باید به شخصیتهایی که بسیار پرتکرارند و نمیتوانند ایدهای جدید را برای بیننده به ارمغان آورند اختصاص داد. با تمام تفاصیل یادشده رویکرد ساده و بیتکلف لیندوال را نباید از نظر گذراند. نگاه تیزبینانهاش و دغدغهی او برای این طبقه نیز قابل احترام است.