نام انگلیسی: Woman and Child
نام فارسی: فیلم زن و بچه
محصول: ۲۰۲۵ – ایران
ژانر: درام
ردهی سنی: ۱۴+
امتیاز: ۰ از ۴
مصطفی ملکی
از مرور آخرین شاهکار سینمای نداشتهی ایران بهاندازهی یک جنگ گذشته و حال در برابر یکی دیگر از جشنوارهایهای پر سروصدای ایران قرار گرفتهایم؛ فیلم زن و بچه به کارگردانی سعید روستایی.
با اینکه میدانیم از دل رئالیسم اجتماعی زرد و بودار این جماعت قرار نیست اثری با ارزش خارج شود، اما باز هم بدون هیچ پیشقضاوتی از در سالن سینما وارد شدیم تا در برابر اثر جدید و ۲ ساعت و ۱۱ دقیقهای این کارگردان قرار بگیریم.
درد بیدرمان این دست آثار جشنوارهای در همان ۴۰ دقیقهی ابتدایی است. گویا خود کارگردان هم میداند ممکن است مخاطب را طی زمان فیلم زن و بچه از دست بدهد و از سویی دیگر مخاطب فارسیزبان باید از طریق کمی کمدی به اثر وصل شود. شاید به همین دلیل است که باید ژانر ابتدایی بسیاری از این آثار را کمدی تعریف کرد.
در هر حال آقای روستایی نیز پیازداغ مربوط به این بخش را مانند همکیشان خود زیاد میکند و مخاطب را وارد زندگی مادری مجرد با نام مهناز و خانوادهاش میکند.
خانوادهای متشکل از مادر مهناز، خواهر کوچکتر و دو فرزندش. در این میان دوستپسر مهناز یا شوهر صیغهای او با نام «حمید» نیز به مخاطب معرفی میشود. او رانندهی آمبولانس است و مهناز در بیمارستان پرستار است و در مطب خصوصی تزریقاتی.
فیلم زن و بچه در ابتدا تمام تمرکز خود را روی کاراکتر علییار میگذارد و از طریق شیطنتهای اوست که دیگر کاراکترها و اوضاع زندگی مهناز برای مخاطب مشخص میشود.
آقای روستایی برخلاف اکتای براهنی که در فیلم پیرپسر سعی کرد کمی از رستم و سهراب وام بگیرد، با خیالی آسوده حتی به روایتی ساده هم فکر نکرده است. بهنوعی این کارگردان از همان آغاز فیلم زن و بچه و مشاهدهی لاسزدنهای تهوعآور حمید و مهناز هیچ برنامهای برای تعریف شخصیتها ندارد.
آقای روستایی در فیلم زن و بچه خود در پلهای قبل از آغاز فیلم زن و بچه گیر افتاده است و آن چیزی را که مقابل چشم مخاطب قرار میدهد تلاشی هوشمندانه برای بنگاههای تبلیغاتی در شبکههای اجتماعی است تا کلیپهای موردنظر را برای وایرال کردن فیلم زن و بچه پخش کنند.
بهطور مثال میتوان به این دیالوگ مهناز اشاره کرد: «تو دلت زن و بچه نمیخواست. تو دلت زنِ، بچه میخواست.» یا مثالهایی از این دست که هدفی جز ورود به اکسپلور اینستاگرام و تیکتاک و در نهایت تایملاین توییتر ندارند.
اما وقتی در برابر این ۲ ساعت و ۱۱ دقیقه بهعنوان یک کل واحد قرار میگیریم، نهتنها کلیت واحدی چشم ما را درگیر نمیکند بلکه با جای سوزنهای کارگردان در وصلهپینهکردن این تکهها مواجه میشویم.
بگذارید در باب نابازیگران اثر هم کمی بنویسیم. از پیرپسر مثال میآورم، چون نزدیکترین تجربهی ما در مواجهه با این سینما بوده است. اگر در آن فیلم از بازیهای عذابآور بهداد و حاتمی میگفتیم، این نکته را در ذهن داشتیم که دو بازیگر مورد اشاره حداقل طی چند دهه فعالیت خود با یک تیپ سر و کار داشتهاند و سعی کردهاند به آن نزدیک شوند.
اما در این اثر با مارکوپولی سینمای ایران، پیمان معادی، و پریناز ایزدیاری مواجه هستیم که حتی تیپی مشخص را پی نگرفتهاند. آنچه که پریناز ایزدیار وارد این سینما کرده رانتهای مشخص او از سوی سینماگرانی از جنس فتحی و روستایی بوده است و غیر از این حتی بهاندازهی یک نما ارزش افزودهی بازیگری ندارد. در کنار فاجعهی این زوج با تکستارهی سینمای این روزها مواجه هستیم.
حسن پورشیرازی با همان تیپ عرقخوری و تریاککشی و سرفهها و اکسانگذاریهای مشابه که از «مهمان مامان» تا این فیلم ادامه داشته است. بهنوعی شیکم (همان شکم) حسنآقا گویی سنگ تعادل این آثار شده است.
مخاطب تا قبل از سکانس پایانی فیلم زن و بچه دائم به ساعت خود نگاه میاندازد که این دو ساعت و یازده دقیقه با احتساب تبلیغات تاسیان و بیمهی پاسارگاد قرار است چه زمانی به انتها برسد؟
اما آقای روستایی آنقدر کاراکتر مهناز را شخصیتپردازی نکرده است تا بتواند از طریق صحنهها و سکانسهای پردهی سوم مخاطب را آزار دهد و گذر مراحل سوگ و پذیرش رنج فقدان را به تصویر بکشد.
او همهی منطق روایی خود را زیر پا میگذارد تا در نهایت به آن خط فرضی مستقیم از تراسی به تراس دیگر در خانهی مهناز برسد؛ پرجان و پیمانجان سیگار به دهان، نوزاد درون اتاق و پشت در شیشهای مهری و بازی دوربین و نور آقای روستایی برای رسیدن به ارگاسم بغلهای معروف خانوادگی سینمای ایران! خسته نباشی دلاور.