یادداشتی بر فیلم مهره هفتم
رقص مرگ
مرگ نقطه پایان گذشته و اکنون ماست. تصورات ما درباره آینده همواره با مرگ مهر می خورد. مرگ شخصی ترین امر ممکن است. هیچ کس نمیتواند مرگ دیگری را تجربه بکند یا جای دیگری بمیرد. در مرگ هیچ امر اشتراکی ای وجود ندارد.
پس مرگ در هر مورد امری فردی است.من یک شخص خاص میشوم نه به خاطر هویت کلی که دیگران از من میسازند بلکه به این خاطر که مرگ من فقط از آن من است ( بابک احمدی; هایدگر و پرسش بنیادین، 1397)
مرگ هرکس فقط مال اوست. “من ناگزیرم تنها بمیرم”.(هایدگر;هستی و زمان )
مرگ راهی است که از طریق آن هستی ما از سوی عدم تهدید می شود. اضطراب مرگ بنیادیترین اضطراب است که هیچ راه چاره ای برای رهایی از آن وجود ندارد. اضطراب مرگ اضطراب از عدم و نیستی است یا به عبارتی اضطراب از هیچ چیز بودن است. اضطراب از مرگ عامل تایید کننده ترس از هر چیزی است.
به عبارتی اضطراب عریان مرگ به ترس های محدودی تبدیل می شود که شخص شجاعت مبارزه با آن را داشته باشد. دازاین بنا به فهم ( هرکس) می کوشد موضعی غیر اصیل در برابر مرگ اتخاذ کند. مرگ همواره به چشم او برای دیگران است یا امکانی مربوط به آینده و یا شیوه های بودن غیر اصیل دیگری.
اگر برگمان را در فیلم مهر هفتم دازاینی در نظر بگیریم که با اضطراب مرگ دست پنجه نرم می کند، این اضطراب را به عریان ترین حالت رودرویی با مرگ نشان می دهد. در سکانس خانه شوالیه و ورود ملک الموت، واکنش تمامی افراد در لحظه برخورد ابتدایی با فرشته مرگ کاملا در در قالب امر شخصی به نمایش در می آید.
دوربین بر چهره افراد زوم می شود: شوالیه لابه میکند، همسر شوالیه پذیرای مرگ است، زن دیگری که همراه است در مقابل فرشته مرگ زانو می زند و تسلیم میشود، دستیار شوالیه شروع به پوچ انگاری میکند و مرد آهنگر خود را با عنوان شغلی خود معرفی میکند و از همسر خود می خواهد که زانو بزند انگار هیچ ادراک فرادستی از مرگ برای وی ایجاد نشده است.
اینجا شاید نقطه اوج یک دازاین در تصور صحنه مرگ خود باشد: ورود فرشته مرگ و نگریستن به آن قطعی ترین امکان وجودی دازاین را بالفعل ( بسیاری از نظریه پردازان فعلیت را امکان نابود شده می پندارند اما از دیدن کیرکگور فعلیت امکان به کمال رسیده است) می کند.
پس از آن و در صحنه پایانی فیلم مهره هفتم ، برگمان (دازاین) بار دیگر برای دفاع از این اضطراب عریان دست به تصویر یکی از مشهور ترین قاب های تاریخ سینما و تلویزیون می زند: رقص مرگ فیلم مهره هفتم .
ملک الموت به همراه 6 فرد دیگر در حال رقصیدن و ساز زدن از تپه ای بالا می روند. اینجاست که گویی برگمان در تلاش است تا شخصی ترین امر دازاین را به تجربه ای اشتراکی تبدیل کند.
تبدیل امر شخصی به امر اشتراکی شاید پیرو ترس از انزوای محض مرگ است و دازاین تاب تحمل این امکان را ندارد؛ امکانی که همیشه آن را به وسیله هرکس بودن دور میکرده است و اکنون که حکم هرکس بودن بی فایده است برگمان مجددا در مواجهه با مرگ آرزوی هرکس بودن میکند.
شاید نکته فیلم مهره هفتم اینجا باشد که اضطراب مرگ در جوامع جمع گرا نسبت به جوامع فرد گرا کمتر است البته نه به معنای این که وجود ندارد بلکه نوعی شجاعت در دل خود دارد که مشخصه جوامع جمع گرا است ( پل تلیش،شجاعت بودن 1387).
دوگانگی انتهایی فیلم مهره هفتم برگمان می تواند به زندگی فردی ما اشاره کند.
لحظاتی که با آگاهی از این امکان قطعی به جای تیمارداری هستی و شجاعت بودن خویش، از تحمل اضطراب ناتوان می شویم و با سرعت هرچه تمام تر تلاش میکنیم به طرق مختلف همچون درگیر روابط شدن، رفتن زیر حکم هرکس و به طور کلی انتخاب شیوه های نااصیل بودن بر این اضطراب فائق آییم.
در حالی که امکان قطعی شخصی به سوی مرگ بودن منجر به تیمار( نگهداری و دلواپسی) هستی می شود. دازاین میداند می تواند نباشد پس به تیمار داری هستی خویش می پردازد.
✒️محمد شهاب اسلامی
اینگمار_برگمان
فیلم مهر هفتم