صفحه اصلی > آثار رضا حقی و ادبیات جهان : تحلیل دنیای خاکستری آنتون چخوف: تشریح یک روح رو به زوال | به قلم رضا حقی

تحلیل دنیای خاکستری آنتون چخوف: تشریح یک روح رو به زوال | به قلم رضا حقی

آنتون چخوف

وقتی اسم آنتون چخوف به میان میاد، ذهن خیلی‌ها ناخودآگاه به سمت یک سری تصاویر تکراری کشیده میشه: یک باغ آلبالوی زیبا که با صدای تبر در حال نابودیه، سه تا خواهر که با حسرت به افق خیره شدن و رویای مسکویی رو زمزمه میکنن که هیچوقت بهش نمیرسن، یا یک دایی وانیا که در کنج یک ملک اربابی در حال پوسیدن، عمر تلف شده‌اش رو محاسبه میکنه. تصویری از رخوت، اندوه، بی عملی و شخصیت‌هایی که در باتلاق زندگی روزمره گیر افتادن. این برداشت، غلط نیست؛ اما به طرز فجیعی، ناقصه. مثل این میمونه که به یک اقیانوس نگاه کنی و فقط سطح آرومش رو ببینی و از طوفان‌های عظیمی که در اعماقش در جریانه، غافل باشی.

آثار آنتون چخوف، به خصوص نمایشنامه‌هاش، خیلی فراتر از صرفا نمایش ناامیدی طبقه‌ی اشراف رو به زوال روسیه در اواخر قرن نوزدهمه. چخوف، قبل از اینکه یک نویسنده باشه، یک پزشک بود و این نگاه پزشکی و موشکافانه‌اش رو میشه تو تمام آثارش دید. اون جامعه‌ی بیمار و تب‌دار زمانه خودش رو روی تخت معاینه میذاره، با دقت علائم بیماری رو بررسی میکنه، اما برخلاف بقیه، اصراری نداره که یک نسخه شفابخش و قطعی بپیچه.

اون فقط بیماری رو با تمام جزئیاتش «تشریح» میکنه. بیماری‌ای به اسم «فلج اراده»، «ترس از زندگی» و «گم کردن معنا». برای فهمیدن دنیای آنتون چخوف، باید کلیشه‌ها رو کنار گذاشت و عمیق‌تر شد. باید دید زیر پوست این انفعال ظاهری، چه شورش‌های خاموشی در جریانه.

آناتومی شخصیت‌های چخوفی: شورشیان شکست‌خورده یا قربانیان منفعل؟

ساده‌ترین کار اینه که به شخصیت‌های آنتون چخوف برچسب «منفعل» بزنیم. آدمایی که ساعت‌ها حرف میزنن، فلسفه میبافن، رویاپردازی میکنن، اما در نهایت، کوچکترین قدمی برای تغییر وضعیتشون برنمیدارن. اما این انفعال، یک انتخاب نیست؛ یک «وضعیت» است. یک بیماریه. این شخصیت‌ها در واقع در تله‌ی شرایط اجتماعی، روانی و تاریخی خودشون گیر افتادن. تراژدی اونها در این نیست که کاری نمیکنن؛ تراژدی در اینه که «نمیتونن» کاری بکنن و از این نتوانستن، عمیقا آگاهن.

  • دایی وانیا: حسرت یک عمر زندگی نزیستهدر نمایشنامه «دایی وانیا»، ما با وویتسکی (وانیا) روبرو هستیم که تمام جوانی و استعدادش رو وقف کار در ملک پروفسور سربریاکوف کرده، به این امید که پروفسور یک نابغه بزرگه. اما وقتی میفهمه که پروفسور یک آدم میان‌مایه و متظاهره، تمام دنیای وانیا فرو میریزه. اون تازه در میانسالی میفهمه که زندگیش رو باخته. اون خشمگین میشه، به سمت پروفسور شلیک میکنه اما حتی تیرش هم به خطا میره! این شلیک نافرجام، نماد تمام تلاش‌های بی‌ثمر اون در زندگیه. وانیا منفعل نیست؛ اون یک شورشی شکست خورده‌اس. کسی که یک عمر سرکوب شده و وقتی طغیان میکنه، طغیانش هم کاریکاتوری و بی‌اثره. درد اصلی وانیا اینه که حتی تراژدیش هم باشکوه نیست.
  • سه خواهر: مسکو، ناکجاآباد آرزوهااولگا، ماشا و ایرینا، سه خواهر معروف آنتون چخوف، مدام تکرار میکنن: «به مسکو! به مسکو!». اما مسکو برای اونها چیه؟ فقط یک شهر؟ نه. مسکو برای این سه زن که در یک شهر کوچک و کسالت‌آور شهرستانی گیر افتادن، نماد همه چیزهاییه که ندارن: عشق، فرهنگ، معنا، هیجان، یک زندگی واقعی. رویای مسکو، اون چیزیه که اونها رو سرپا نگه داشته.
  • یک جور مکانیزم دفاعی در برابر پوچی محیط اطرافشون. اونها کاری برای رفتن نمیکنن، چون شاید در اعماق وجودشون میدونن که «مسکو»ی واقعی وجود نداره. میدونن که اگه به اونجا هم برسن، باز هم همین آدم‌ها با همین خلاء درونی خواهند بود. پس چسبیدن به خود رویا، به اون حسرت شیرین، از رسیدن به واقعیت تلخ، قابل تحمل‌تره. این هم یک جور مبارزه است؛ مبارزه برای زنده نگه داشتن امید، حتی اگر خودت بدونی که این امید واهیه.
  • کنستانتین در مرغ دریایی: پرواز و سقوط هنرمنددر «مرغ دریایی»، کنستانتین ترپلف، جوون نمایشنامه‌نویس، علیه فرم‌های کهنه و بی‌روح تئاتر زمان خودش شورش میکنه. اون به دنبال «فرم‌های نو» میگرده، میخواد هنری خلق کنه که زندگی رو اونطور که در رویاها هست نشون بده، نه اونطور که هست. اما مادرش، آرکادینا که یک بازیگر مشهوره، و معشوقش، تریگورین که یک نویسنده موفقه، اون رو مسخره میکنن و نمیفهمنش.
  • شکست هنری و عشقی کنستانطین اونقدر به هم گره میخوره که در نهایت به خودکشی میرسه. مرغ دریایی‌ای که اون به پای نینا (دختر مورد علاقش) میندازه، خودشه. یک موجود زیبا و آزاد که بی‌دلیل کشته میشه. کنستانتین قربانی انفعال خودش نیست؛ اون قربانی نبرد بین سنت و مدرنیته، بین واقعیت بی‌رحم و آرمان‌گرایی شکننده‌اس.
معرفی کتاب ترسیم یک ذهنیت برنده
بیشتر بخوانید

زبان سکوت: هنر دیالوگ و ناگفته‌های آنتون چخوف

یکی از بزرگترین نوآوری‌های آنتون چخوف که تئاتر مدرن رو برای همیشه تغییر داد، شیوه‌ی دیالوگ‌نویسی اونه. در ظاهر، شخصیت‌های اون دارن در مورد چیزهای پیش پا افتاده حرف میزنن: هوا، شام، کارت بازی. اما اگه با دقت گوش کنی، میبینی که هیچکس واقعا به حرف دیگری گوش نمیده. هر کس در دنیای خودش غرقه و داره مونولوگ درونی خودش رو به زبون میاره. این تکنیکیه که بهش میگن «سابتکست» یا «زیرمتن». یعنی معنای واقعی کلمات، در خود کلمات نیست، بلکه در سکوت‌ها، در مکث‌ها، در نگاه‌ها و در چیزهایی که گفته «نمیشه» پنهانه.

برای مثال، در یک صحنه از «باغ آلبالو»، دو شخصیت ممکنه در مورد آب و هوا حرف بزنن، اما در واقع دارن یک عشق نافرجام رو مرور میکنن. یا در «سه خواهر»، وقتی ماشا ناگهان یک بیت شعر رو زمزمه میکنه، اون شعر خلاصه‌ی تمام ناامیدی و عشق ممنوعه‌ی اونه، چیزی که نمیتونه مستقیم به زبون بیاره.

آنتون چخوف فهمیده بود که انسان‌ها، مهم‌ترین حرف‌هاشون رو نمیزنن. اونها دورش راه میرن، طفره میرن، با کلمات بازی میکنن تا زخم‌های عمیق درونشون رو پنهان کنن. این دیالوگ‌های به ظاهر بی‌ربط، دنیای درونی شخصیت‌ها رو بسیار دقیق‌تر و واقعی‌تر از هر خطابه طولانی و احساساتی نشون میده. این یک رئالیسم روانشناختی عمیقه که تا قبل از اون کمتر دیده شده بود.

نقاب تراژیکمدی: خندیدن به تلخی‌های سرنوشت

آنتون چخوف خودش اصرار داشت که نمایشنامه‌هاش، به خصوص «باغ آلبالو» و «مرغ دریایی»، کمدی هستن. این حرف همیشه باعث تعجب کارگردان‌ها و منتقدها میشد. چطور میشه به نابودی یک خانواده یا خودکشی یک هنرمند خندید؟ جواب در نگاه منحصر به فرد آنتون چخوف به زندگیه. اون فهمیده بود که تراژدی و کمدی، دو روی یک سکه‌ان و زندگی واقعی پر از لحظات کمیک و خنده‌داریه که در دل بزرگترین مصیبت‌ها اتفاق میفته.

وقتی یپیخودوف در «باغ آلبالو»، که بهش لقب «۲۲ مصیبت» دادن، مدام زمین میخوره یا وسایل رو میشکنه، ما میخندیم. اما این خنده به یک آدم دست و پا چلفتی نیست. این خنده به ناتوانی و بدشانسی انسانیه که در مقیاسی بزرگتر، گریه‌آوره. یا وقتی شارلوتا، فرماندار خانه، وسط بحث‌های جدی در مورد فروش باغ، شروع به انجام تردستی‌های عجیب و غریب میکنه، این صحنه هم خنده‌داره و هم به طرز دردناکی، بی ربطی و از خودبیگانگی آدم‌های اون خونه رو نشون میده.

ده کتاب برتر ادبیات ایران : گنجینه‌های ادبی که باید بخوانید
بیشتر بخوانید

این ترکیب کمدی و تراژدی، سلاح آنتون چخوف برای جلوگیری از افتادن در دام سانتیمانتالیسم بود. اون نمیخواست ما فقط برای شخصیت‌هاش اشک بریزیم و دلسوزی کنیم. اون میخواست ما به پوچی موقعیت اونها بخندیم و از طریق این خنده تلخ، به درک عمیق‌تری از وضعیتشون برسیم. این خنده، یک خنده‌ی ویرانگره که زیر پای تماشاگر رو خالی میکنه و اون رو از منطقه امنش بیرون میکشه.

سمبولیسم در دنیای رئال: اشیاء سخنگو

با اینکه آنتون چخوف رو پدر رئالیسم روانی در تئاتر میدونن، دنیای اون پر از نمادهای قدرتمنده. این نمادها، مثل شخصیت‌های پنهان داستان عمل میکنن و لایه‌های معنایی جدیدی به اثر اضافه میکنن.

  • باغ آلبالو: این باغ فقط یک ملک نیست. باغ، نماد گذشته است. نماد زیبایی‌های بی‌حاصل و اشرافیت رو به زوالی که دیگه نمیتونه از خودش مراقبت کنه. برای رانوسکایا، مالک باغ، باغ نماد خاطرات دوران کودکی و خوشبختی از دست رفته‌اس. برای لوپاخین، دهقان‌زاده‌ای که حالا سرمایه‌دار شده، خریدن باغ و تبدیل کردنش به ویلاهای تفریحی، نماد انتقام طبقاتی و پیروزی آینده‌ی عمل‌گرا بر گذشته‌ی رویاییه. صدای تبرهایی که در انتهای نمایش به گوش میرسه، فقط صدای قطع شدن درخت‌ها نیست؛ صدای شکستن یک دوران و آغاز دورانی جدیده. یک صدای بی رحم و اجتناب ناپذیر.
  • مرغ دریایی: همونطور که گفته شد، مرغ دریایی نماد آزادی، هنر و روح معصومیه که به دست واقعیت زمخت و بی‌تفاوت کشته میشه. هم نماد سرنوشت نیناست که توسط تریگورین فریب میخوره و هم نماد خود کنستانتینه که رویاهاش نابود میشه.
  • صدای پاره شدن سیم: در نمایشنامه‌های «باغ آلبالو» و «دایی وانیا»، ناگهان صدایی عجیب و مرموز از دور به گوش میرسه. صدایی شبیه پاره شدن یک سیم تار. این صدا، یک هشدار ماوراییه. یک زنگ خطره که اعلام میکنه یک چیزی در این جهان در حال شکستن و فروپاشی است. نظمی که به ظاهر برقراره، در آستانه نابودیه. این صدا، اضطراب و حس ناامنی پنهان در زیر پوست زندگی روزمره رو به سطح میاره.

نتیجه‌گیری: پزشکی که نسخه نمی‌پیچد

در نهایت، بازگشت به همون استعاره‌ی اولیه، کلید فهم چخوفه. اون یک پزشک روح بود. یک آسیب‌شناس اجتماعی. اون با دقت و بدون قضاوت، زخم‌های جامعه و افرادش رو به ما نشون داد. زخم‌هایی مثل زندگی‌های نزیسته، ارتباطات برقرار نشده، آرزوهای سرکوب شده و ترس از تغییر. اما اون هیچوقت ادعا نکرد که درمان این زخم‌ها رو بلده.

بهترین کتاب های ادبیات مصر
بیشتر بخوانید

پایان‌های باز نمایشنامه‌هاش، بزرگترین دلیل این مدعاست. آنتون چخوف به ما نمیگه که سرنوشت شخصیت‌هاش چی میشه. اون ما رو در اوج بلاتکلیفی رها میکنه. چون زندگی واقعی هم همینه. پر از سوال‌های بی جواب و پایان‌های نامعلوم. عظمت آنتون چخوف در همین نپرسیدن پاسخ‌ها و در نشان دادن دقیق خود سوال است.

آنتون چخوف با کنار زدن پرده‌های خوشبختی‌های ظاهری، به ما نشون میده که چطور انسان‌ها در جستجوی معنا، خودشون رو و دیگران رو به تباهی میکشونن. آثار اون بعد از گذشت بیش از یک قرن هنوز زنده‌ان و با ما حرف میزنن، چون اون خلاء، اون حسرت و اون جستجوی بی‌پایان برای «یک زندگی بهتر» که در قلب شخصیت‌های چخوفی میتپه، هنوز هم در قلب انسان مدرن امروزی هم وجود داره. ما همه به نوعی در یک شهرستانی گیر افتادیم و رویای «مسکو»ی خودمون رو در سر داریم.

دیدگاهتان را بنویسید

1 + 5 =