نام انگلیسی: Hit Man
نام فارسی: فیلم آدمکش
محصول:۲۰۲۴ – ایالات متحده
ژانر: کمدی، جنایی، هیجانانگیز، عاشقانه
ردهی سنی: ۱۳+
امتیاز: ۲ از ۴
اگر با شنیدن نام «ریچارد لینکلیتر» یکی از کالتترین سریهای عاشقانهی انتهای قرن بیستم و ابتدای قرن بیستویکام را بهیاد میآورید باید گفت که دنیای این کارگردان را تماموکمال در آغوش نگرفتهاید.
لینکلیتر همانند همهی همنسلان خود در سینمای مستقل ایالات متحده از طریق ترکیب روایتهای کلاسیک و مدرن در ساختار پستمدرن و ترکیب مفاهیم فلسفی و روانکاوی با سینمای کمدی-عاشقانه و حتی انیمیشن خود را به مخاطب شناسانده است. او در میان سطور فلسفه علاقهی عجیبی به اگزیستانسیالیسم، مقولهی هویت فردی و در نهایت بحران این هویت دارد.
بهطور مثال انیمیشن «زندگی بیداری» این کارگردان را بهیاد بیاورید که چگونه در طول آن در برابر مفاهیمی چون واقعیت و هویت آن، رویا و رویا در رویا، وجدان، ارادهی آزاد و اگزیستانسیالیسم قرار میگیریم.
دنیای آقای لینکلیتر بسیار ساده است و همین باعث میشود مخاطب بهراحتی درون فضای آن قرار بگیرد. در فیلم جدید این کارگردان نیز در برابر مفاهیم فرویدی و ترکیب آنها با اگزیستانسیالیسم قرار میگیریم.
روایت فیلم آدمکش در باب یک استاد فلسفه با نام «گری جانسون» است؛ همان کاراکتر کلیشهای که بهسبب معمولی بودن حتی در جامعه دیده نمیشود و روزمرگیاش تبدیل به روزمردگی شده است. در همین شخصیتپردازی و انتخاب بازیگر آن یعنی آقای «گلن پاول» ضعف اساسی فیلم آدمکش نهفته است.
مگر میتوان روایت کارگردانی را که همهی مفاهیم موجود در اثرش را زیست کرده است از طریق بازیگری به نمایش گذاشت که حتی تجربهی نزدیکی از جنس تقابل نمایشی با این مفاهیم را نداشته است؟
فیلم آدمکش برای بازیگری چون گلن پاول زیادی است و از ابتدا تا انتهای اثر بهراحتی میتوان درک کرد که این بازیگر حتی توانایی تمیز دادن بین «اید»، «ایگو» و «سوپرایگو» را ندارد.
فیلم آدمکش آقای لینکلیتر در بهترین حالت همچون کلاسی مبتدی برای درک مفاهیم فرویدی در باب شخصیتشناسی انسان است. او ابتدا یک استاد معمولی فلسفه را انتخاب میکند، او را تبدیل به مأمور مخفی دستوپا چلفتی ادارهی پلیس شهر میکند، این مأمور را تبدیل به یک پوشش برای هیتمنی میکند که سفارش آدمکشی را از افراد مختلف میگیرد و در نهایت باعث دستگیری سفارشدهنده میشود.
کلیت اثر و هجوم فیلمساز به مقولهی انسان و هویتاش و درگیری سه جزء اساسی شخصیت انسانی از دیدگاه فروید قابل تحسین است، اما حلقههای وصلکنندهی این درونمایهها به هم که شامل بازیگران و شخصیتپردزای میشود ایرادی اساسی دارد. فیلم آدمکش آقای لینکلیتر با این تناقضهای فرمی و تکنیکی همچون بازنمایی ویکیپدیایی از واژگان فرویدی میشود.
فیلم آدمکش آقای لینکلیتر زمانی برای ما شیرین است که بدون در نظر گرفتن بازی آقای گلن پاول و بهیاد نیاوردن تصویر آن وارد تقابل بین شخصیتهای «گری» و «ران» شویم؛ جایی که آقای لینکلیتر ابتدا ظهور نهاد، خود و فراخود را نشان میدهد.
سپس به تفاوت خود و سلف (Self) میرسیم و از همین طریق وارد دنیای وجودگرایانه کارگردان خواهیم شد. حسرتی که پس از تماشای فیلم آدمکش ما را در بر میگیرد بازی بسیار بد و ناپختهی گلن پاول و همهی بازیگران مکمل در اثر است. اما زیبایی ماجرا همان زیست وجودی کارگردانی چون لینکلیتر درون زیستههای خود است؛ حتی اگر روایتاش را تا حدی از زندگی واقعی یک شخصیت وام گرفته باشد.



