صفحه اصلی > آثار رضا حقی : پادکست این خانه خورشید ندارد نوشته رضا حقی
ads

پادکست این خانه خورشید ندارد نوشته رضا حقی

یکبار به یکی از دوستانم میگفتم

جلوی کمد می‌ایستی و پیراهن سفیدت را می‌بینی و او را تصور می‌کنی که لباست را پوشیده و پالخت روی مبل ولو شده و سرش توی گوشی است و خبر ندارد خورشید خانه‌ی توست. گرم و تماشایی و لازم.

‏کمد را می‌بندی، تیشرت سیاه می‌پوشی و به تنهاییت ادامه می‌دهی.

‏نه، این خانه‌ خورشید ندارد.

وقتی داشتم در مورد این کانسپت تنهایی و غرق شدن در فرومایگی های زمانه حرف میزدم

سیگاری روشن کرد و گفت فعلا موزیک ناتینگ الف مترز رو پلی کن تا بهت بگم که این کسوف کی اتفاق افتاده و تا کی قرار ادامه پیدا بکنه.

گفتم بابا اون برای اولین بار وقتی داشتیم توی ساحل بابلسر راه میرفتیم گفت عزیزم

بدون برنامه قبلی

خب از همین جا شروع میشه دیگه. پس چی همه چیز این خریت از همین عزیزم گفتن های بدون دلیل.

دوباره گفت ادامه این موزیک رو بذار بخونه تا بهت بگم این عزیزم گفتن ها شروع هیچ رابطه ای کوفتی نبوده.

موزیک پلی میشود و دوباره بلند میگوییم

اگر به تو نگم پس به کی بگم که گفت میشه کاپشنت رو بهم بدی سردمه؟!

راه میرفتیم و حرف میزدیم و اون نیمه لبخندی از سر امیدواری بهم میزد و سرش رو مینداخت پایین و انگاری قلب از سینه کنده میشد و غروپی از کنار کفشم می افتاد کف پاهام.

با توام بهش گفتم

ببین من دارم عاشق میشم!و اون گفت من تا حالا عاشق نشدم

بهش گفتم اشکالی نداره تو بیا من بهت یاد میدم  !

میگه اصلا نمیدونه افتادن در عشق یعنی چی!

دوباره گفت بذار این موزیک لعنتی دوباره بخونه.لطفا ساکت شو تا اخرش بهت بگم این که نمیدونست عاشق شدن یعنی

چه معنای داره.

ادامه موسیقی پخش میشود.

اخر شب بود

میفهمی اخرای شب بود داشتیم برمیگشتیم

بهم گفت غصه نخور بیا قیصی بخور!

اخه براش قیصی خریده بودم.

بارون داشت میزد و برف کن ماشین دیگه داشت از جاش کنده میشد و تصمیم گرفتیم پیاده بشیم تا کمی مث این موش های اب کشیده فقط راه بریم و بخندیم. و خندیدیم

صدای خنده پخش میشود.

برگشت و بهم گفت:

‏و ما در نهایت همه داستان خواهیم شد؛ یکی ترانه‌ای عاشقانه، دیگری افسانه‌ای حماسی و من واگویه‌ای برای فراموشی.

داستان کوتاه زن در آینه نوشته رضا حقی
بیشتر بخوانید

گوش میکنی این جمله رو بهم گفت:

اوهوی با توام ؟

برگشتم بهش گفتم مگه توام بلدی؟

گفت همه چی رو هواست ولی پاهام رو زمینه!

خشکم زد.

فعلا این موزیک رو بذار ادامه اش رو بخونه تا بهت چرا همه چی روی هواست و اون پاهاش روی زمین بود.

موسیقی پخش میشود.

شهاب :

بذار حرفم رو تموم کنم! بعدش تا اخر عمرمون قول میدم این موزیک رو گوش بکنیم!

بوی اتاق خوابی که ندارم رو دارم توی ذهنم احساس میکنم.دیگه فاجع های سورپرایز نمیکنن.

حالم خوب نیست و سرگردونم وقتی هیچی ندارم و تصویری واضح از اینده پیش رومه.

وقتی بی خانمانم اما تصویری خیلی واضحی از یه خونه بزرگ رو دارم مجسم میکنم.

وقتی میدونم شرایط اینجوری نمیمونه و تغییر میکنه ولی من هیچ توانایی برای دیدن اون روز ندارم و میدونم وقتی مشکلاتم حل بشه من دیگه اون ادم سابق نمیشم.

میخوام یه کاری بکنم موانع رو کنار بزنم و

وقتی عمق اب رو میدونم و نمیترسم و وقتی عمق اب رو نمیدونم میترسم!

نمیدونم اخرش چی میشه ولی باید شروع بشه!وقتی دیگه مهم نیست نتیحه این پرش قرار چی بشه!

وقتی الان شروع کردم ولی راه برگشتی ندارم!

هیچ چیز زندگیم شامل گارانتی نمیشه.

وقتی قدر نفس های که میکشم رو نمیدونم به محض پریدن اب تو گلوم تازه میفهمم این نفس کشیدن میتونست مهم باشه و یه نقطه اتصال من به این جهان.

همون لحظه ای که فکر میکردم همه چیز ممکنه ناگهان درست بشه دقیقا همون لحظه بود که همه چیز به یکباره خراب شد.

دیگه از شکست و افتادن هم نمیترسم. وقتی از شکست و افتادن نمیترسم !

وقتی انجام کار برات موفقیته نه سرانجام کار.

به طرز معحزه اسایی قرار همه چیز خوب بشه!

وقتی به ادم ها اجازه اشتباه دادن میدم و اشتباه اونا رو گردنم میگیرم.

دیگه عروج و افولم دیگه فاصله ای نیست.

دیگه نیازی نمیبینم مسابقه بذارم و اول بشم

وقتی از نوشتن این متن پشیمونم و دیگه پشیمونی فایده نداره.

وقتی دارم شروع میکنم خودم رو دوست داشته باشم.

وقتی سعی میکنم سیگار رو ترک کنم

وقتی تصمیم دارم دوباره زندگی کنم

وقتی روبروی اینه وایمیستم

وقتی میخوام مرگ رو عقب بندازم

رباعیات رضا حقی
بیشتر بخوانید

وقتی تصمیم ندارم امسال بمیرم

وقتی حتی تو سالهای پیش رو هم دوست ندارم بمیرم

وقتی جلوی کمد می‌ایستی و پیراهن سفیدت را می‌بینی و او را تصور می‌کنی که لباست را پوشیده و پالخت روی مبل ولو شده و سرش توی گوشی است و خبر ندارد خورشید خانه‌ی توست. گرم و تماشایی و لازم.

‏وقتی در کمد را می‌بندی، وقتی تیشرت سیاه می‌پوشی و به تنهاییت ادامه می‌دهی.

‏وقتی به این نتیجه میرسی که این خانه‌ خورشید ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

شانزده − 5 =