داستان مرد ثروتمند
داستان مرد ثروتمند، که مالک بزرگترین فروشگاههای زنجیرهای در جهان میباشد، به این صورت میباشد.
کشور تولد من انگلستان میباشد. در خاندان تهی دستی به دنیا آمدم و برای اینکه خود را به معنی حقیقی فقیر میافتم، هیچ مسیری به غیر از گدایی کردن سراغ نداشتم.
یکی از همان روزها به سمت یک مرد باکلاس میرفتم و مانند همیشه چهره ای معصوم و رقتبار به خود داشتم و از او کمک گرفتم که مقداری پول بگیرم. او نگاهی به قامت من کرد و عنوان کرد: بهجای گدا بودن بیا باهم معاملهای داشته باشیم. سوال کردم: چه معاملهای …!؟
گفت: راحت میباشد. یک انگشت تو را به 20 پوند خریداری میکنم.
گفتم: این چه حرفی که میزنید آقا، یک انگشتم را به 20 پوند به شما بدهم …!؟
30 پوند چطوره؟
شوخی میکنید؟!
اصلا، بسیار جدی هستم.
آقا من گدا هستم، ولی حماقت نمیکنم.
او کماکان قیمت را بیشتر میکرد تا به 2 هزار پوند رسید.
گفتم: چنانچه 20 هزار پوند نیز پرداخت بکنید، من به این حرکت احمقانه رضایت نخواهم داد.
گفت: اگر یک انگشت تو بیش از 20 هزار پوند ارزش دارد، پس هزینه خریداری قلب تو چقدر میباشد؟ در مورد خریدن چشم، گوش، مغز و پای خود چه داری بگویی؟ لابد تمامی وجودت را به چند میلیارد نیز نمیفروشی!؟ عنوان کردم: بله، درست متوجه شدید.
گفت: عجیب میباشد که تو یک مرد پولدار هستی، ولی در حال گدایی گردن میباشی …! از خودت خجالت نمیکشی.!؟
جملات او مانند پتکی که بر سر من فرود آمد. به یکباره از خواب پریدم و انگار از نو به دنیا آمدهام ولی این دفعه مرد پولداری بودم که ثروت خود را از راه متولد شدن کسب کرده است. قصه زندگی من از آن لحظه،عوض شد. گدایی کردن را ترک کردم و تصمیم داشتم زندگی نویی را شروع بکنم …
امیدوارم از داستان مرد ثروتمند لذت ببرید . مجله انگیزشی بامدادی ها