نام انگلیسی: Sharper
نام فارسی: فیلم دغلباز
محصول: ۲۰۲۳ – ایالات متحده
ژانر: هیجانانگیز
امتیاز: ۱.۵ از ۴ – 〇〇◐⬤
مصطفی ملکی
در روایتهایی که متقاطع هستند و قرار است هر خط روایی به آن دیگری برخورد کند و در نهایت یک روایت کل از دل این خطوط خارج شود، نیاز به ذهنی خلاق است. «بنجامین کارون» در اولین تجربهی جدی سینمایی خود سعی دارد چنین روایتی را مقابل چشم مخاطب قرار دهد.
کارون فیلم دغلباز را از کاراکتر «تام» آغاز میکند. برخورد تام و دختری با نام «سندرا» و همان عشق آتشین در نگاه اول باعث میشود منتظر انتهایی شوکهکننده در پایان داستان تام باشیم.
همینگونه میشود، چرا که چینش کاراکترها و میزانسن درون قابها باعث لو رفتن آن شگفتی میشود. درست پس از داستان تام است که مخاطب انتظار دارد در پایان داستان هر کدام از کاراکترها حلقهی وصلی بین آنها و دیگر کاراکترها و همان نوع شگفتی پایان داستان تام رخ دهد.
اینکه آقای کارون فیلم دغلباز را بهراحتی لو میدهد بهسبب زیرکی او و اینکه قصد دارد با لایهای دیگر از روایت ما را غافلگیر کند نیست. همهی آنچه میبینیم نهایت تلاش کارگردان برای ایجاد تقاطع بین این کاراکترهاست. کارون تمرکز خود را روی کاراکتر تام و سندی گذاشته و سعی دارد این دو را در طول روایت متحول کند.
اما بازی بد «جاستیس اسمیث» در ضربآهنگ بالای روایت باعث برهمخوردن توازن قصه میشود. او حتی قادر نیست کاراکتری ساده و تأثیرپذیر را درک کند، چه برسد به اینکه بخواهد آن را بازی کند. کاراکتر تام با بازی این بازیگر تبدیل به پاشنهآشیل روایت میشود.
مخاطب با اینکه میداند در سر کارگردان چه میگذرد و قرار است در چه گردابی از رودستخوردنهای کاراکترها در فیلم دغلباز گیر کند، باز هم بهسبب جذاب بودن پیرنگ انتظار نمایش خوبی در قاب دارد. اما کارگردان بسیار عجله دارد و هر چه به پایان فیلم دغلباز نزدیک میشویم این عجله را بهوضوح شاهد هستیم.
کارون در انتهای پردهی دوم و کل پردهی سوم آنقدر برش میدهد و آنقدر سرعت کنشوواکنشهای روایت را بالا میبرد که مخاطب در برخی صحنهها از فیلم دغلباز جا میماند. اینکه او چگونه تصمیم میگیرد تام را تبدیل به نقطهی مرکزی روایت کند هم جای سوال دارد.
اینجاست که باید از او پرسید که اگر تفاوت بین سندرا و سندی آنقدر مهم بوده که دو خط روایی را به او اختصاص داده، پس تام در این بین چه میکند؟ آقای کارون باید بپذیرد که کاراکتر تام را نه در شخصیتپردازی و نه بازیگردانی دچار پختگی نکرده است.
چنین آثاری در سینمای هیجانانگیز مخاطبان بسیاری دارند. بهطور نمونه فیلمی مانند «سرقت»را بهیاد بیاورید. در این دسته از آثار مخاطب از هوش سرشار کاراکترها و اینکه همیشه چیزی برای غافلگیری او دارند لذت میبرد.
کارگردان چنین اثری باید این لذت را مدام به خورد مخاطب دهد و گاهی حتی او را ناامید هم کند. اما آقای کارون در فیلم دغلباز تناسب میان غافلگیریها، لذتها و در نهایت ناامیدیها را بر هم زده است.
بههمین سبب است که مخاطب در پارهای از فیلم از نبود کاراکتر تام بیشتر از حضورش درون قاب لذت میبرد. مخاطب فیلم دغلباز بازیهای بین کاراکترهای «مدلین» و «مکس» را بیش از تام و سندی دنبال میکند. اما نظر کارگردان چیز دیگریست. فیلم دغلباز روایتی ناموزون در قابهایی خلوت دارد و پیرنگ جذاب خود را در این قابهای منفعل هدر داده است.