نام انگلیسی: Incendies
نام فارسی: فیلم شعلههای آتش
محصول: ۲۰۱۰ – کانادا
ژانر: درام
ردهی سنی: ۱۵+
امتیاز: ۳ از ۴
مدتها بود که سعی داشتیم وارد دنیای آثار قبل از ۲۰۲۰ دنی ویلنوو شویم. حال که این فرصت پیش آمده، بهتر دیدیم با فیلم شعلههای آتش که در ایران بهغلط «ویرانشده» یا «سوختگان» ترجمه شده، شروع کنیم. اگر به اثر قبلی و بعدی فیلم شعلههای آتش یعنی «پلیتکنیک» و «زندانیان» نگاه کنید.
گویی با سهگانهای در باب هیاهوی فقدان، تلاش برای پیدا کردن هویتی پس از یک حادثهی دهشتناک و در نهایت خلق انتزاعی از شایدها درون ذهن قربانی مواجه هستیم.
آقای ویلنوو در فیلم شعلههای آتش هیچ شباهتی به کارگردان هالیوودیای که میشناسیم ندارد. دوربین او در این فیلم آنقدر آزاد است که گاه طی ۳۰ ثانیه با اکستریملانگشاتی از درهای کوهستانی، تعلیق قبل از یک قتل را به تصویر میکشد.
راوی غایب این داستان و شخصیت خالق آن، زنی با نام «نوال» است؛ زنی اهل کشوری بینام در خاورمیانه و ساکن کانادا که بهتازگی فوت شده و حال قرار است از طریق دوقلوهای او با نامهای «ژن» و «سیمون» به درون گذشتهای مملو از حفرههای رازآلود برویم. آقای ویلنوو روایت را با تام یورک و ردیوهد تزیین میکند تا مخاطب را به درون خلسهای اختیاری و ذهنی ببرد.
ژن و سیمون با وصیت عجیبی از سوی مادر مواجه میشوند که در آن درخواست دارد برهنه و بدون کفن و رو به سینه دفن شود و در نهایت هیچ سنگ قبری نداشته باشد. او داشتن سنگ قبر را در صورت رساندن دو نامه از سوی ژن و سیمون به پدر و برادرشان میپذیرد.
حال با دختری با نام ژن که نگاهی مراقب و در عین حال حساس دارد و پسری با نام سیمون که توحشی حاصل از تازهجوانی و آزادی خشونتبار سنتی دارد، مواجه میشویم.
آقای ویلنوو روایت خود را چندین بخش کرده و هر بخش را نامی نهاده. بهمحض ورود کاراکتر ژن به شهر «دارش» با روی دیگر روایت مواجه میشویم و بهسرعت علت نامگذاری بخشها را متوجه میشویم؛ آقای ویلنوو سعی دارد تا جایی که میتواند مخاطب را درگیر سادگی هدفمندی کند که نیمهی دوم روایت را قادر به ادامهدادن کند.
آقای ویلنوو نه در فیلم شعلههای آتش و نه در دو فیلم «پلیتکنیک» و «زندانیان» قصد اذیت کردن مخاطب را ندارد. او خیلی ساده دنیاهایی را خلق میکند و درون آنها ناممکنترین چالشها را به حقیقیترین دردها بدل میکند. او در فیلم شعلههای آتشاز طریق کاراکتر نوال مواجههی دردناکی با عشق و تجاوز دارد.
این دختر جوان طی ۲۰ سال سه تجربهی دهشتناک را از سر میگذراند. نوال در طول این سالها همچون روحی سرگردان، سالبهسال زخمی جدید را تجربه میکند و در نهایت زخم نهایی او را از پا در میآورد. آنچه دنی ویلنوو در این اثر تصویر میکند، سرگردانی کاراکتر اصلی در معنا کردن مفاهیم است.
او همزمان حاصل عشق و تجاوز خود را میان فرزندانش میبیند و گویی هضم این ناشدنیها که در طول زندگیاش تبدیل به ممکنی تراژیک شدهاند، کار او نیست. دوربین آقای ویلنوو در فیلم شعلههای آتش صرفاً روایتگر است و نه مفسر.
قابهایی که او میبندد زاویههای تندی ندارند و گاه حتی پس از یک رخداد ما را به گذشته میبرند و در میان سرگردانی به زمان حال بازمیگرداند. بهطور مثال به دقیقهی ۱۹ دقت کنید. در این دقیقه، وهاب کشته شده و حال نوال حتی فرصت سوگواری ندارد.
دوربین ثابت، وزش بادی آزاردهنده را میان درختان و زیر تیغ آفتاب به تصویر میکشد. مخاطب این باد را بهخوبی درک میکند و بینهایت آزار میبیند. ویلنوو در همین ابتدا نشان میدهد که نوال هیچگاه در زندگی خود فرصتی برای تجربه پیدا نمیکند.
او صرفاً اسباب تجربیاتی است که خود در شکلگیری آنها نقشی نداشته است. بهنوعی، زندگی نوال جبری ویرانگر است که او حتی در تلاش برای رسیدن به اختیار، باز هم در دام جبری دیگر میافتد؛ جبری که او را وادار میکند یکبهاضافهییک را نه مساوی دو، بلکه مساوی یک قرار دهد.
روایت آقای ویلنوو در فیلم شعلههای آتش قدرتمند و ساده است. فرم بصری او نیز در خدمت فیلم شعلههای آتش قرار دارد. اما همهی بازیگران فیلم شعلههای آتش جز خانم «لوبنا آزابال» گویی حتی ابزوردیسم مد نظر ویلنوو در مواجهه با بمباران خبرها از گذشتهی نوال را درک نکردهاند.
مشکل فیلم آقای ویلنوو، همهی بازیگران پیرامون خانم آزابال است که اگر قرار بود این بازیگر نیز در فیلم حضور نداشته باشد، عملاً روایت کارگردان عقیم میماند. اما فقط حضور آزابال است که رنگ قدرت فرم روایی را حفظ میکند و اجازه میدهد مخاطب، لذت و درد را از یک اثر سینمایی خوب و درونمایهای تلخ همزمان درک کند.



