نام انگلیسی: Rabbit Trap
نام فارسی: فیلم تلهی خرگوش
محصول: ۲۰۲۵ – بریتانیا، ایالات متحده
ژانر: دلهره
ردهی سنی: ۱۴+
امتیاز: ۱.۵ از ۴
مصطفی ملکی
در اروپا منبعی غنی از داستانهای سینهبهسینه و چاپشدهی فولکلور وجود دارد؛ از کشور آلمان و کشور اتریش تا کشور ایرلند، اسکاتلند، انگلستان و ولز. در بسیاری از این فولکلورها این فاکتور دلهره است که بیش از هر چیزی خود را نمایان میکند. آقای «برین چینی» در اولین تجربهی بلند سینمایی خود بهسراغ یکی از فولکلورهای مشترک اروپایی رفته است.
او ابتدا از حلقهی پریان در میان جنگلها بهره میبرد و سپس از طریق موجوداتی خیالی با نام «تلوییث تگ»ها کاراکترهای اصلی را با محیط پیرامونی درگیر میکند.
یکی از شباهتهای زیبای فولکلورهای اروپایی با نمونههای شرق آسیایی خود در همین همگرایی انسان و طبیعت است. در طبیعت انبوهی از جانداران و تلههایی زیست میکنند که با چشم عادی انسان دیده نمیشوند.
اما بهمحض اینکه به درون تلهای ناپیدا وارد شوی یا طلسمی را ندانسته بشکنی این موجودات بهیکباره بر تو ظاهر میشوند. آقای چینی سعی دارد از طریق زوج «دفنی» و «دارسی» مخاطب را به جایی در دشتهای ولز ببرد. او سال را ۱۹۷۳ انتخاب میکند و تا پایان داستان فیلم تلهی خرگوش علت این کار را توضیح نمیدهد.
بهنوعی انتخاب سال در فیلم تلهی خرگوش بیشتر برای سنگینتر کردن آکسسواری صحنه کاربرد داشته است، چرا که اگر این زوج در سال جدید قرار بود دست به این میکس و ضبط صدا و تلفیق موسیقایی آن بزنند عملاً چنین صحنهپردازیای نیز در برابر ما قرار نداشت. در هر حال کارگردان سعی دارد از طریق این زوج مخاطب را درگیر انسان و طبیعت کند.
آقای چینی خیلی ملموس روایت را ابتدا حول کاراکتر دارسی تصویر میکند؛ آن هم از طریق بختکی که هر شب روی او سنگینی میکند و در نهایت دفنی صدای نالههای دارسی را ضبط میکند.
این گذرهای گاهوبیگاه به اینسو و آنسو گویی نوعی سنتشکنی روایی و فرم بصری از سوی کارگردان است. اما آیا هر سنتشکنیای قابل قبول است؟ آقای چینی در این گذرهای گاهوبیگاه خود و تغییر مداوم زاویهدید مخاطب را سرگردان میکند.
کارگردان در ابتدا سعی دارد مخاطب را درگیر واکاوی گذشتهی دارسی کند. چرا که این گذشته روی اعمال کنونی او تأثیر گذاشته و او را تبدیل به فردی گاه منزوی کرده است.
اما کارگردان گویی قرار است این تروما را تبدیل به رازی سربهمهر کند تا مخاطب هیچگاه آن را بهطور مشخص مشاهده و گوش نکند و در عوض هر رنجی را که مرتبط به گذشتهی دارسی است بهصورت انتزاعی به این کاراکتر الصاق کند. باز هم در اینجا باید پرسید آیا نیازی به باز کردن مینیمالیستی جلوهدادن این تروما بود؟
بهطور مسلم باید اینگونه پاسخ داد که کارگردان بستر مناسبی را فراهم نمیکند تا مخاطب در انتها چندان درگیر برونریزی ضبطشدهی دارسی برای دفنی نشود.
از سویی دیگر باید گفت که کارگردان از ابتدای روایت تمرکز مشخصی روی صدا دارد و بهنوعی دو کاراکتر اصلی را بهعمد تبدیل به موزیسینهای الکترونیک و ترکیبی کرده است. او با جملهی کلیدی دفنی – «با چشمات وارد دنیا میشی، اما دنیا با گوشات وارد تو میشه» – مخاطب را درگیر انتزاعی دهشتناک میکند.
پس از شنیدن این جمله یک لحظه فیلم تلهی خرگوش را متوقف کنید. در همین لحظه گویی بدن شما همهی ترسی را که درون جملهی آخر وجود دارد به خود جذب میکند. بههمین سبب است که مخاطب با توقف بالاتری پای فیلم تلهی خرگوش انتزاعی-فولکلور و حتی روانشناسانه مینشنید. اما باید اینگونه گفت که ای کاش فیلم تلهی خرگوش چینی باز هم کوتاه میبود.