نام انگلیسی: Undine
نام فارسی: فیلم اوندین
امتیاز: ۴ از ۴ – ⬤⬤⬤⬤
«یوهانس» گیج به «اوندین» نگاه میکند. مشخص است که نمیداند چرا آنجاست. اوندین به یوهانس میگوید: «تو خودت پیام دادی که ما باید یکدیگر را ببینیم.» اما وقتی میخواهد پیام را به او نشان دهد، پیامی نمیبیند. در همین ابتدا اولین اتفاق رخ میدهد؛ اوندین پیامی را شنیده و دیده که هرگز ارسال نشده است.
یوهانس عشق اوندین است و اما حالا با شخص دیگریست. همین امر اوندین را خشمگین کرده است. اوندین به یوهانس میگوید تا یکساعتِ دیگر اگر بازگردم و تو در این کافه نباشی، تو را خواهم کشت. او بعد از یک ساعت باز میگردد و یوهانس را نمیبیند، اما با «کریستوف» مواجه میشود.
اوندین در افسانههای اروپایی پریدریاییست که در سودای یافتن عشق، از آب به خشکی میآید اما عشقاش به او خیانت میکند. او عشق خود را میکشد و به دریا باز میگردد. در ابتدای فیلم اوندین داستان با همین تمثیل شروع میشود و تا انتها این تمثیل به صورت واقعیت و خیال در زندگی اوندین جریان مییابد.
در بسیاری سکانسها دانستن خیال یا واقعی بودن تصاویر بیننده را به فکر فرو میبرد. اوندین خود نیز در این خیال و وهم و واقعیت زندگی میکند. او تاریخ خوانده و در موزهای از تاریخ صحبت میکند. کارگردان سکانسهای زیادی را به دیالوگگویی اوندین دربارهی تاریخِ آلمان و تاریخِ برلین اختصاص میدهد.
حتی در جایی از کلمهی مرداب نیز استفاده میکند اینکه کلمهی برلین از ریشهی اسلاو میآید و به معنی مرداب است. همان مردابی که اوندینِ افسانهای نیز در آن گرفتار بوده است. همه چیز در داستان برای اوندین ساخته شده است، اما ورود کریستوف همه چیز را تغییر میدهد.
او عاشق کریستوف میشود و عشقشان اوج میگیرد و زیباتر هم میشود. اوندین یوهانس را فراموش میکند و آیا او واقعاً یوهانس را فراموش میکند؟ فیلم اوندین به آهستگی و در آرامشی عمیق و موسیقیای دلپذیر بیننده را با خود میکشاند.
از سوی دیگر نام اوندین با آب گره خورده و داستان نیز در جای جای خود این نماد پاکی را با خود دارد. در سکانسی که اوندین به دنبال یوهانس در کافه میگردد شیر آب باز است. او با کریستوف به واسطهی شکسته شدن آکواریوم آشنا میشود. خودِ کریستوفر غواص است و زیر آب به تعمیر وسایل غولآسا میپردازد.
آنها با هم به عمق آب میروند. در واقع به عمق دریاچهای که شبیه مرداب است و تمام اتفاقات مهم بعدی نیز در آب و با وجود آب رخ میدهند. همه چیز با اوندینِ افسانهها همخوانی دارد. اتفاقات بعدی چگونه رخ خواهد داد؟ آیا اوندینِ افسانهها دوباره تکرار خواهد شد؟
اوندین سرخورده و شکستخورده از عشق ابتداییاش اما عشقی دوباره مییابد و آیا این عشقِ دوباره او را نجات خواهد داد؟ آیا سرنوشت اوندین، سرگذشتِ اوندینِ داستانهای کهن خواهد شد؟ مرز بین واقعیت و وهم و خیال کجاست؟ و انسانها برای رسیدن به آنچه میخواهند حاضرند تا چه میزان از این مرز عبور کنند؟
«کریستن پتزولد» کارگردانِ آلمانی فیلم اوندین بهخوبی توانسته این مرز را نشان دهد. او در فیلم قبلی خود نیز به نام «باربارا» از عشقی دیگر سخن گفته بود که لایههای زیرین انسانی را همراه با لایههای زیرین شهر در زمانِ وجود آلمان غربی و شرقی نشان میداد.
حالا اوندین در یک آلمان واحد است و باز هم کریستن پتزولد سوژهی خود را در لایههای زیرین روح و جسم شهر، انسانهای آن و افسانههای کهن جستوجو میکند. شاید سرنخ تمام اتفاقات به همان جملهی اوندین ختم شود که در جایی میگوید: «در واقع پیشرفت هرگز رخ نمیدهد.»



