نام انگلیسی: Death of a Unicorn
نام فارسی: فیلم مرگ یک تکشاخ
محصول: ۲۰۲۵ – ایالات متحده
ژانر: کمدی، دلهره
ردهی سنی: ۱۶+
امتیاز: ۲.۵ از ۴
مصطفی ملکی
گروه بازیگری صرفاً پولپاشی استودیو برای جذب ستارهها در یک اثر بلاکباستری نیست؛ همانند همان چیزی که در آثار ابرقهرمانی شاهد هستیم. گروه بازیگری خوب به شخصیتپردازی کارگردان و تناسب آن با بازیگران فعال در سینما مربوط است.
اولین فیلم سینمایی آقای «الکس شارفمن» در مقام کارگردان علیرغم روایت متوسط مخاطب را با چینش ژوست بازیگران انتخابی در نقش کاراکترها مواجه میکند.
فیلم مرگ یک تکشاخ خیلی ساده با سفر «الیوت» و «ریدلی» به یک عمارت جنگلی آغاز میشود؛ عمارتی که قرار است آیندهی شغلی الیوت را تعیین کند، چرا که خانوادهای سهنفره و ثروتمند از این مرد درخواست کردهاند که مسؤولیتهای سنگینتری از یک وکیل را برعهده بگیرد.
آقای شارفمن از همان ابتدا نشان میدهد که موقعیتهای کمدی در این اثر نقش مهمی دارند و در کنار مسیر خونین داستان قرار است با یک کمدی-ابزورد مواجه شویم.
همانطور که در بالا اشاره شد این اثر همهی لذت تماشای خود را از انتخاب درست بازیگران و شخصیتپردازیهای خوب میگیرد و نه داستان.
زمانی که نگاهی کلی به داستان میاندازیم با روایتی آشفته و باریبههرجهت مواجه میشویم که طی آن کارگردان فقط سعی دارد به پایانی خوش همانند آثار هیجانانگیز میانه برسد.
اما فیلم مرگ یک تکشاخ آقای شارفمن را باید از منظر کاراکترها و تقابل آنها با یکدیگر تماشا کرد و لذت برد.
بهنوعی همانقدر که رابطهی ریدلی و الیوت کلیشهی دختر و پدری جدا از کلیشههاست، به همان میزان رابطهی اعضای خانوادهی لئوپولد نیز منحصربهفرد است و گویی از دل داستان کارگردان بیرون آمدهاند و نه کلیشهها.
آقای شارفمن برای رها کردن این پدر و دختر از بند کلیشهها دستبهدامان برشها شده است؛ درست در زمانی که مخاطب احساس میکند الیوت یا ریدلی قرار است دست به کاری بزنند که قابل پیشبینی است، کارگردان به صحنهای دیگر برش میزند و هیچگاه به آن صحنه بازنخواهد گشت. بهطور مثال به لحظهی تصادف این پدر و دختر با اسب شاخدار توجه کنید.
فیلم مرگ یک تکشاخ زمانی که مخاطب خود را آماده میکند تا دیالوگهای کلیشهای ریدلی را در باب محافظت از جانداران روی زمین بشنود و اینکه پدر باعث این قتل طبیعی شده است، کارگردان الیوت را با ضربات سهمگین به سر تکشاخ وارد قاب میکند و سپس با یک برش مخاطب وارد عمارت خانوادهی لئوپولد میشود.
کار خوب آقای شارفمن در همین تسلط روی کلیشهها و دوری از آنهاست. او حتی کاراکترهای فرعی را نیز دچار شخصیتی قابل اعتنا کرده است. بهطور مثال کاراکتر «گریف» از ابتدا تا انتهای روایت تبدیل به شخصیتی میشود که حتی زمانی که در قاب حضور ندارد از طریق دیگرانی که نامش را فریاد میزنند مخاطب را وادار به خندیدن میکند.
فیلم مرگ یک تکشاخ از آن دست آثاری است که در روایت خود عجول است، گاه هیجان را فدای منطق میکند و در نهایت کارگردان چندان تلاشی برای جلوههای ویژهی آن نکرده است.
اما این ضعفها در تسلط آقای شارفمن روی المانهای دلهره و کمدی و انتخاب گروه بازیگری درست برای شخصیتهای خوبپرداختشدهاش قابل تحمل میشوند. در این اثر شما با یک جامپاسکر مواجه میشوید، اما همان جامپاسکر در درستترین نقطهی روایت قرار دارد. باید دید آیا آقای شارفمن همین مسیر را در دنیای فیلمسازی خود ادامه میدهد و در آثار بعدی به روایت و داستان نگاه ویژهتری خواهد داشت یا خیر؟